گروه فرهنگی«خبرگزاری دانشجو»؛به مناسبت فرا رسیدن میلاد امام حسن مجتبی(ع) شاعران آیینی ابیاتی در وصف ایشان سروده اند که به شرح زیر است:
سید حمیدرضا برقعی
ناگهان آسمان بهاری شد
عشق در کوچه ها جاری شد
نور ماه مدینه را تا دید
عرق شرم ماه جاری شد
عطر شوق ملک چکید از عرش
قطره قطره چه آبشاری شد
آسمان غرق بوسه اش میکرد
گونه هایش ستاره کاری شد
آسمان خنده کرد و خانه وحی
از غم روزگار، عاری شد
روی پیشانی اش که چین افتاد
خم ابروش ذوالفقاری شد
چه صف کفر را به هم میریخت
بر دل کفر، زخم کاری شد
لحظه ها ماندگار و زیبا بود
روزها مثل روزگاری شد . . .
که خدا قلب کعبه را وا کرد
و جهان غرق بیقراری شد
اسوه صبر بود و صلح و صفا
او خداوند بردباری شد
زیر پایش خدا غزل می ریخت
غزلی را که از ازل می ریخت
آن امامی که تا سحر امشب
روی لبهای من غزل می ریخت
شب شعر مرا چه شیرین کرد
بین هر واژه ای عسل می ریخت
آن که در جیب کودکان یتیم
قمر و زهره و ذحل می ریخت
آن کریمی که در پیاله دهر
هرچه میریخت لم یزل می ریخت
از همان کوچه ای که رد می شد
حسن یوسف در آن محل می ریخت
تیغ خصمش ولی به وقت نبرد
رنگ از چهره اجل می ریخت
شتر سرخ را به خون غلطاند
لرزه بر لشگرجمل می ریخت
آن امامی که روز عاشورا
از لب قاسمش عسل می ریخت
روی لبهایتان دعا دیدیم
در نگاه تو ما خدا دیدیم
ای کریمی که پشت خانه تو
ملک لاهوت را گدا دیدیم
بخدا لحظه لحظه لطف تو را
تک تک ما تمام ما دیدیم
ای مقامت در آسمان بهشت
روی دوش نبی تو را دیدیم
با تو ما در میان خوف و رجا
جبر در اختیار را دیدیم
صبر گاهی حماسه مرد است
پشت صلح تو کربلا دیدیم
در نگاه تو یاس را عمری
خسته در بین کوچه ها دیدیم
محمد سهرابی
سرم را در عدم خاک تو کردند
تو را سینه مرا چاک تو کردند
تو را با ناز لولاک آفریدند
مرا اعراب لولاک تو کردند
تو را در حمد، مالک نام دادند
مرا هم جُزء املاک تو کردند
اگر ما را گِل از عشقت سرشتند
به آب چشم نمناک تو کردند
حدیث شمع را بر خاک لیلى
از آن بزم طربناک تو کردند
تو فهمیدى گدایت مستحق است
مرا ممنون ادراک تو کردند
چه روى دلگشائى دارى اى یار
عجب بزم صفائى دارى اى یار
مُقیم شال سبز دلبرانم
سرشکم کز گریبانى روانم
نرویَد از مزارم جُز لطافت
که منهم بهرهمند از آسمانم
بجز خاک قدوم عشقبازان
نباشد در میان سُرمه دانم
خریدار غمم، مسکین دردم
گرفتار توأم سرگرم جانم
گدایت جبرئیل و عرش جایت
رسولى، بندهاى، ربّى ندانم
پریشانم اگر دیوانه هستم
سر زلفى پىِ یک شانه هستم
خزان با خط سبز تو بهار است
لبم با یاد لعل تو خمار است
حسن را مىسزد گر سجده سازم
امام نیزهها مأموم یار است
قعودت بستر سرخ حسینى
میان صلح تو صد ذوالفقار است
جمل از پا فتاد از نیزه تو
دو دست تو دو دست کردگار است
شهید کربلا خود بارگاهى است
شهید مجتبى هم بى مزار است
نمىداند غمى جز بیقرارى
هر آنکس که اسیر این دیار است
دل از من بیقرارى از من اى یار
لطافت از تو زارى از من اى یار
بدانستم ز تو اکنون کرم چیست؟
ندارد فرق زر یا که دِرَم چیست؟
هر آنجا که تویى میخانه آنجاست
به دنبال توأم دیگر حرم چیست؟
تو را مشتاق هستم هل اتایم
کنار روى تو دیگر ارم چیست؟
اگر پاى غم تو در میان است
بپرس از پاى خود که این سرم چیست؟
اگر که شاهد خلق گدایى
تو میدانى که روح و پیکرم چیست؟
سرم با دامن تو انس دارد
بگو دردانه چشم ترم چیست؟
بسوزان و به بادم دِه سحرگاه
که بر پایت نشینم گاه و بیگاه
علی اکبر لطیفیان
کریم های دو عالم به نام زاده شدند
زبانزد همه ی خاص و عام زاده شدند
اگر که ظرف نباشد توقع مِی نیست
شراب ها همه از فیض جام زاده شدند
چقدر خام شدم تا مرا کمی بپزند
پیاله ها همه از خشت خام زاده شدند
تو امر کردی و تکوینا استجابت شد
و عاشقان تو با یک کلام زاده شدند
جواب دادن تو اشتیاق می آرد
سلام ها ز علیک السلام زاده شدند
چه خوب شد که محبان حلال زاده ی عشق
و دشمنان حسن هم حرام زاده شدند
حسن حسین و یقینا حسین هم حسن است
نشسته ام که ببینم کدام زاده شدند
همین دو تا پسر فاطمه همان اول
امامزاده شدند و امام زاده شدند
چقدر دور و بر تو فرشته ریخته است
بزرگ ها همه با احترام زاده شدند
بساط نوکری ما کنار تو پهن است
از اول ایل و تبارم غلام زاده شدند
عجیب نیست به دنبال گنبدت هستیم
کبوتران همه بالای بام زاده شدند
چه بهتر است که بشینی و سکوت کنی
که از قعود تو صدها قیام زاده شدند
سیدرضا موید
چون یوسف من بر سر بازار آید
از هر طرفش دو صد خریدار آید
هان از صدف بتول و دریای علی
اول گهر حسن پدیدار آید
شیخ رضا جعفری
ازه وارد هستم و نا آشنا
با کویر و بوی صحرا آشنا
عابری بی توشه ای درمانده ای
خسته و مسکین و از ره مانده ای
یک مسافر از کویر دور دست
کوله بارش خالی از هرچه که هست
خانه بر دوشم، نسیمی امدم
من به دنبال کریمی آمدم
آنکه تا پا بر سر دنیا نهاد
این زمین را افتخار سجده داد
گفت معبودی به جز الله نیست
از تولد تا شهادت راه نیست
نام او آمد ز بالاهای دور
سمت یثرب با طبقهای طهور
نام او بوی پر جبریل شد
بر زبان جدّ او تنزیل شد
فاطمه مانند رودی از عسل
چشمه ای کوچک گرفته در بغل
چشمه ای معصوم و مظلوم و صبور
چشم ای دنبال تشنه، گرچه دور
چشمه ای همزاد روح بوی سیب
جامع اضداد، مشهور غریب
چشمه ای در هر طپش آئینه جوش
در اراضی ازل، دیرینه جوش
چشمه نه دریای مروارید پوش
صد هزاران نوح را کشتی فروش
چشمه نه دریای موسی نیل کن
جُرعه اش، یک ذره را جبریل کن
عشق من ای سبزپوش لاله گون
ای هجای باز حاء و سین و نون
ای نژاد نور ای اصل نماز
ای پل صاف حقیقت از مجاز
اولین طغیان رود کوثری
دومین احمد نه دوم حیدری
ای تو سوم شخص این جغرافیا
چارمین شخصیت اهل کسا
ای حسین اکبر ای حُسن قدیم
تو کریم مایی و نعم الکریم
جز تو معمار بنای صبر کیست؟
جز تو ای دریا در اینجا ابر کیست؟
اصل ما در ریشه ی چشمان توست
انعکاس شیشه ش چشمان توست
صبح می خواهد شود مانند تو
گر شود بیدار با لبخند تو
سفره دار مردم بی چشم و رو
از لب تو مست هم مِی هم سبو
سفره ی دست کریمت بسته نیست
بر سرش جز مستمند و خسته نیست
دستهای سفره دارت را بیار
آسمان! ابر کریمت را ببار
مستمندم ماه و ناهیدم بده
ذرّه ای از قرص خورشیدم بده
از تو گفتن معجزه آوردن است
آسمان را وصف خاکی کردن است
حتم داردم دست من در دست توست
چونکه ابیاتم تمامی مست توست
شعر بی تو پست تر از یک خس است
میوه ای بی رنگ و کال و نارس است
من روایت می کنم روح تو را
کعبه ی تابوت مجروح تو را
ای جوان سبزپوش موسپید
اشهَدُ انت الشّهید بنُ الشهید
بغض یک پروانه با بال کبود
دائماً در چشم تو پر می گشود
ای کریم اهل بیت ای نازنین
رحم کن بر یا مذلّ المؤمنین
آه ای دریای غمها ساحلت
خون دلهای شفق آه دلت
آسمان گریه بارانی مشو
سرزمین آب طوفانی مشو
ای اسیر شِبه مردان کِسِل
نعره ی هل من معین متصل
طعنه ی سنگین چندین سنگ پست
شیشه ی عمر صبورت را شکست
دست نامردی ز اقوام پلید
جانماز از زیر تسبیحت کشید
زهر پاشیدند بر آئینه ات
گشته مسموم تحیّر سینه ات
ای دچار حیله ی یک بیوه زن
در دیار مردم بیعت شکن
دوخت جسمت را به تابوتی نزار
از حسد بیوه زنی اشتر سوار
تیر بر تابوت تو آواره شد
دشت تابوتت شقایق زار شد
شاهد تشییع تو شمشیرها
پیکرت شؤن نزول تیرها
باز من دلواپس طشت توام
زائر تابوت برگشت توام