گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ کتاب «چرا جنگ؟» شامل نامههای آلبرت اینشتین و زیگموند فروید درباره پدیده جنگ، علل پیدایش و امکانات جلوگیری از آن - که پیشتر با ترجمه خسرو ناقد از سوی انتشارات کتاب روشن و نشر آبی منتشر شده بود - از سوی انتشارات پیدایش راهی بازار کتاب شد.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
راستی چرا ما در مقابل جنگ چنین سخت برآشفته می شویم؟ شما و من و بسیاری دیگر؟ چرا ما به جنگ نیز چون دیگر مصائب آزاردهنده زندگی تن در نمی دهیم؟ آخر جنگ که امری طبیعی به نظر می آید، علل زیست شناختی دارد و عملا اجتناب ناپذیر است. از این گفته من وحشت نکنید. وقتی قصد بررسی موضوعی ای را دارید، شاید مجاز باشید نقاب شایستگی و برتری را در واقع فاقد آنیم بر چهره زنیم و در پاسخ این پرسش بگوییم: چون هر انسانی حق حیات دارد؛ چون جنگ، زندگی سرشار از امید انسان ها را تباه می کند؛ چون با اسارت کشیدن انسان ها، آنان را خوار و خفیف می سازد و راهی اردوگاه ها می کند؛ چون برخلاف میلش، او را به کشتار وا می دارد؛ چون ارزش های مادی گرانبهایی را که حاصل تلاش و کوشش و کار انسان هاست، نابود و ویران می کند؛ و .... افسون بر اینها؛ چون جنگ به شکل کنونی اش دیگر امکان تحقق آرمان های قهرمانی گذشته را در برندارد و در جنگ های آتی به خاطر تکامل جنگ افزارهای مدرن، نابودی کامل یکی از طرفین و شاید هر دو طرف درگیر را در پی خواهد داشت.
تمام اینها درست و چنان انکارناپذیر که آدمی در حیرت است که چرا تاکنون اجماع و توافقی همگانی در جهت محو و از میان برداشتن جنگ به وجود نیامده است. درباره هر یک از این نکات می توان بحث و مناظره کرد. اما این پرسش پیش می آید که آیا جامعه نیز نسبت به زندگی افراد نباید حق و حقوقی داشته باشد؟ نمی توان همه جنگ ها را از اساس محکوم کرد. تا زمانی که امپراطوری ها و قدرت ها و ملت هایی وجود دارند که بی رحمانه آماده نابودی دیگران اند، دیگران نیز باید خود را برای جنگ مسلح کنند.
بگذارید سریع از این موضوع بگذریم؛ چون این بحثی نیست که شما درنظر داشتید و مرا به آن دعوت نموده بودید. مقصود من چیز دیگری است. به باور من، علت اصلی برآشفتن ما در برابر جنگ این است که ما جز این چاره ای نداریم. ما صلح طلبیم؛ زیرا به دلایل اندامی، ارگانیک باید صلح طلب باشیم. به همین خاطر نیز برایمان آسان است که نظرهایمان را با استدلال توجیح کنیم.
گمان می کنم این نظریه بدون توضیح قابل درک نیست. در زیر می کوشم منظورم را روشن تر بیان کنم: فرآیند تکامل فرهنگی از زمان های بسیار دور در میان انسان ها ادامه دارد. ( می دانم دیگران ترجیح می دهند این فرآیند را «تمدن» بنامند.) در حقیقت ما همه چیزمان را مدیون همین تکامل فرهنگی هستیم. آنچه هستیم و آنچه نیستیم، از هر آنچه سود برده ایم و از هر آنچه رنج می بریم، حاصل همین فرذآیند تکامل فرهنگی است که علل و آغازش ناروشن، پایانش نامعلوم و برخی از ویژگی هایش به سادگی آشکار است. شاید زمانی این تکامل فرهنگی نسل بشر را از میان بردارد؛ چون کمی و پیش به کارکرد میل جنسی آسیب بسیار می رساند، به گونه ای که امروزه زاد و ولد در میان نژادهای بی فرهنگ و لایحه های عقب مانده جامعه بیش از ملل و لایحه های اجتماعی بافرهنگ است. شاید این فرآیند با اهلی شدن تدریجی انواع مشخصی از حیوانات قابل مقایسه بقاشد.