وقتی کدخدا، عمو مصطفی را کتک می‌زند
قصه ما و کدخدا...
عموها از هزار راه نرفته و نشنیده، آب می آوردند سر زمین که کشتمان از بی آبی نسوزد. مسعود را گرفتند و کتک زدند، مجید و مصطفی را هم گرفتند و زدند...
تعداد نظرات: ۱۴
مجيد
-
۱۹:۵۵ - ۱۳۹۳/۰۲/۰۶
خيلي خوب بود، دمتون گرم...
نرگس
-
۲۲:۰۳ - ۱۳۹۳/۰۲/۰۶
بسييييييييييييياااااااااااارررررررررررر عالي
خيلي جالب نوشته بودين
دمتون گرم رفقا
ساغر
-
۲۲:۲۳ - ۱۳۹۳/۰۲/۰۶
عاللليييي
ساغر
-
۲۲:۲۳ - ۱۳۹۳/۰۲/۰۶
عالللللييييي بود
بدون نام
-
۲۲:۳۹ - ۱۳۹۳/۰۲/۰۶
زيبا بود
خداقوت به نويسنده
فرزند شهيد
-
۲۳:۳۲ - ۱۳۹۳/۰۲/۰۶
خييييييييييلي قشنگ بود خداقوت
ميثم
-
۲۳:۵۶ - ۱۳۹۳/۰۲/۰۶
منبع اصلي آقاي سرشار هستش
نويسنده ايشون هستند و توي سايتشون هم منتشر شده
amir
-
۰۰:۰۱ - ۱۳۹۳/۰۲/۰۷
موضوع چي بود؟ ظلم وستم؟؟؟
دانشجو
-
۱۰:۲۳ - ۱۳۹۳/۰۲/۰۷
نه قصه حسين کرد شبستري بود.....
داداش شما زيادبه خودت فشار نيار!!!!
بدون نام
-
۰۱:۴۰ - ۱۳۹۳/۰۲/۰۷
عالي
زهره
-
۰۱:۴۱ - ۱۳۹۳/۰۲/۰۷
خيلي زيبابود. خيلي خوب تشبيه شده بود....
به اميدروزي که ساخت چرخ چاه حال همه رو دوباره خوب کنه و احوال دشمن رو خراب...ان شاالله
ننه رقيه
-
۰۸:۲۶ - ۱۳۹۳/۰۲/۰۷
لبيک يا خامنه اي

ولي اين که گفتيد يواشکي چرخ چاه ميساختيم بعدا شر ميشه ها
اين صهيونيست هاي از خدا بيخبر کار دستمون ندن
بهلول
-
۱۶:۲۱ - ۱۳۹۳/۰۲/۰۷
راستي! ما چرا براي چرخيدن چرخ زندگيمان با خدا کنار نيامديم! ولي حالا ميخواهيم با کدخدا کنار بياييم! مگر خدا خلف وعده کرده است!!!؟
بدون نام
-
۱۲:۲۷ - ۱۳۹۳/۰۲/۰۸
دست خوش به نويسنده...
ارسال نظرات
captcha
آخرین اخبار