گروه آزاداندیشی «خبرگزاری دانشجو»- مریم عظیمی؛ در بحث پیشین گفته شد که نازیسم علامت اختصاری عبارت ناسیونال سوسیالیسم کارگران آلمان به رهبری هیتلر است و حزب نازیسم در حقیقت شکلی از فاشیسم محسوب می شود که نژادپرستی نیز به اصول آن افزوده شدهاست. در بحث پیش رو ابتدا بنیادهای اندیشه نازیسم را بیان کرده و پس از بررسی عوامل موفقیت نازیسم و نظریه اقتصادی نازیها، به نکاتی چند در باب عوامل اقتدار و ابتذال نازی ها می پردازیم.
بنیادهای اندیشه نازیسم
اصول کلی مورد استفاده در تصدیق سیاست دیکتاتوری نازیسم، دستوراتی بودند که در جهت تبعیض نژادی و توقیف تمام دارایی هایشان در تمام ایالات، و هم چنین سرکوب مخالفان صادر میگردید. نظیر دیگر رژیمهای فاشیست، رژیم نازی نیز توجه ویژهای به ضد کمونیسم و اصل پیشوا داشت، بنیادهای اندیشه فاشیسم بر مبنای نقش حرکات سیاسی و ملی استوار بود.
برخلاف دیگر اندیشههای فاشیسم، نازیسم به شدت نژاد پرست بود. اعتقاد به نیاز نژاد آلمان به پاکسازی توسط اصلاح نژاد، که اوج آن مرگ آسان افراد معلول و ناتوان و عقیم، نازایی اجباری افراد دارای نقایص عقلی و یا بیماریهای ارثی و ضد روحانیت نیز بخشی از اندیشه های نازی بود.
اما به طور کلی، اصول اندیشه نازیسم را در موارد زیر می توان جستجو کرد:
1. برنامه های سوسیالیست ملی
2. نژاد پرستی: به خصوص ضد یهودی گرایی، که در آخر منجر به کشتار و سوزاندن جمعی گردید، ایجاد یک نژاد برتر توسط سرچشمه حیات (نام یک سازمان در رایش سوم)، ضد اسلاو، اعتقاد به برتری سفید پوستان، ژرمن ها، آریاییها یا نژاد اروپای شمالی، مرگ آسان و اصلاح نژاد با رعایت بهداشت نژادی
3. ضد مارکسیسم، ضد کمونیسم، ضد بلشویسم
4. عدم پذیرش دموکراسی
5. اصل پیشوا
6. نمایش فرهنگ محلی غنی
7. داروین گرایی اجتماعی
8. دفاع از خون و خاک (نمایش رنگهای قرمز و سیاه در پرچم نازی)
9. ایجاد فضای زندگی بیشتر برای آلمان
10. وابستگی به فاشیسم
عوامل موفقیت نازیسم
منشاء فکری و معرفتی نازیسم به مکتب آریایی گرایی سده نوزدهم می رسد که دو بنیانگذار نامدار آن، کنت گو بینوی فرانسوی و انگلیسی بودند. هندشناسان و ایران شناسان یهودی نیز در تکوین و تشکیل آریایی گرایی سده نوزدهم نقش برجستهای داشتند و خویشاوندی ایدئولوژی آریایی گرایی سده نوزدهم با اسطوره های یهودی تا بدانجا مشهود بود که موج آریایی گرایی زمان خود در آلمان را تجلی دیگری از روانشناسی برگزیدگی قوم یهود می دانستند و می گفتند: «نظریه رسالت جهانی ملت آریایی یا آلمانی چیزی نیست جز شکل جدیدی از باور یهودی به قوم برگزیده.»
دومین گام اساسی در ترویج ایدئولوژی آریایی گرایی، که سرانجام به صورت نازیسم رخ نمود، با پیدایش طریقت ماسونی تئوسوفی و تأسیس انجمن جهانی تئوسوفی برداشته شد. سهم تئوسوفیسم در پیدایش نازیسم تا حدی است که نشان صلیب شکسته، که به عنوان آرم انجمن جهانی تئوسوفی به کار می رفت، بعدها عینا به آرم نازی تبدیل شد.
موجی که بر بنیاد عوامل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی عدیده، در آلمان گسترش یافت، پدیده ای به نام آنتی سمیتیسم را آفرید و سرانجام به تأسیس حزب نازی و صعود آدولف هیتلر انجامید، به شکلی عجیب با زرسالاران یهودی و سازمان اطلاعاتی بریتانیا پیوندی عمیق و مستند داشت. ویلهلم دوم، امپراتور آلمان، از سردمداران و مروجان این موج آنتی سمیتیسم بود و عجیب اینکه ویلهلم دوست صمیمی زرسالار نامدار یهودی انگلیسی بود.
این موج آریایی گرایانه و آنتی سمیتیسم را برخی از اعضای خاندان چمبرلین انگلستان دامن زدند که از دیرباز، از سده شانزدهم میلادی و دوران همکاری با کمپانی ماجراجویان تجاری لندن و کمپانی مسکوی، نزدیکترین روابط را با الیگارشی یهودی اروپا داشتند. جالب توجه است که آنتی سمیتیسم در اصل به معنای ضدسامی گری است و در بطن آن ضدیت با تمام اقوام سامی (اعم از عرب و یهودی) و فرهنگ سامی (از جمله ادیان اسلام و مسیحیت) مستتر بود.
مدتی بعد با پشتوانه سرمایه های مشکوک و ناشناخته، صدها هزار نسخه از کتاب چمبرلین در سراسر اروپا توزیع شد و بر فرهنگ آلمانی تأثیرات عمیق بر جای نهاد و پایه های فکری ناسیونالیسم مهاجم آلمان را استوار ساخت.
در سال های 1889-1909 هوستن چمبرلین انگلیسی با رفت و آمد منظم به کاخ ویلهلم، قیصر آلمان و با ادعای پیوند با استادان غیبی به رویاهای او در زمینه سروری بر جهان و ایجاد نژاد نویم دامن می زد. زمانی که هیتلر در صحنه سیاست آلمان ظهور کرد، چمبرلین را به عنوان ناجی نژاد آریایی اعلام نمود. او پس از ملاقات با هیتلر در سال 1923 در نامه ای به او نوشت: «همینکه ملت آلمان یک هیتلر را متولد می کند نشانه نیروی حیاتی اوست.»
در اواخر سده نوزدهم سازمان پنهانی و مرموزی به نام طریقت طلوع طلایی در انگلستان پدید آمد. یکی از رهبران این طریقت به نام ساموئل لیدل ماترز از هواداران سرسخت هیتلر و حزب نازی در انگلستان بود. فرقه مشکوک دیگری که در پیدایش نازیسم آلمان تأثیر داشت و به طور مستقیم با تئوسوفیسم مرتبط بود، انجمن تول است. این انجمن نیز هدف خویش را سروری نژاد برتر اعلام کرد.
وقتی دولت بریتانیا تحکیم پایه های اقتدار هیتلر را به عهده گرفت
در زمان صعود هیتلر در آلمان 1938، دولت نویل چمبرلین در انگلیس بر سر کار بود. در این دوره زمانی دولت بریتانیا اقدامات بسیاری را جهت تحکیم پایههای اقتدار هیتلر انجام داد. در همین زمان بود که فعالیت سیاسی هیتلر آغاز شد و وی به عنوان مامور مخفی سازمان ضداطلاعات ارتش آلمان، و در رابطه به برخی رهبران نظامی چون ژنرال اریش لودندورف، گروه کوچک خود را تأسیس کرد. گروهی که سپس به حزب ناسیونال سوسیالیست کارگری آلمان تبدیل شد.
پس از بیان توضیحات بالا در مورد رازهای پنهانی صعود نازیسم، به طور کلی عوامل زیر را میتوان در خصوص عوامل موفقیت نازیسم نام برد:
1. تحقیر آلمان و جریمه آن در معاهده ورسای پس از جنگ جهانی اول
2. بحران اقتصادی شدید در آلمان، اروپا و جهان پس از جنگ جهانی اول
3. خطر درخواست سوسیالیسم از طرف طبقه کارگر آلمان پس از جنگ جهانی اول
4. نداشتن آشنایی سیاسی مردم، پس از سرنگونی سلطنت در بسیاری از کشورهای اروپایی
5. مشاهده نقش سرمایه داران و بانکها در وقوع جنگ جهانی اول و سودجویی آنها
6. مشاهده ثروت یهودیان سرمایه دار در آلمان
7. تنفر از یهودیان
نازیسم و اقتصاد
مردم آلمان پس از جنگ جهانی اول در چنگال وضع فلاکت باری افتاده بودند. شمار زیادی از جوانان خود را از دست داده بودند، خسارتهای سنگینی به ایشان وارد آمده بود و از طرفی طبق عهدنامه ورسای، مبلغ سنگینی را نیز باید به عنوان غرامت جنگ میپرداختند.
ابر تورم این دوره آلمان و پیامدهای اجتماعی و فرهنگی آن برای کمتر کسی ناشناخته است. در چنین فضایی، آلمان جنگ زده در نیمه دوم دهه 20 تازه داشت با سرمایهگذاریهای خارجی و تخفیفهای متفقین زیر بار مشکلات کمر راست میکرد که بحران بزرگ اقتصادی از راه رسید.
این بحران برای هیتلر و همحزبیهایش که با بهبود یافتن اوضاع آلمان امید دست یابی به هرگونه قدرت را از دست داده بودند، فرصتی استثنایی بود. آنان بی محابا شروع به کوبیدن دولت وقت کردند و سرانجام نیز توانستند با انتصاب هیتلر به مقام صدر اعظمی، شاهد مقصود را در آغوش بکشند. به محض تشکیل کابینه چهار هدف عمده در دستور کار سیاست اقتصادی دولت هیتلر قرار گرفت:
1. حذف بیکاری
2. تجدید سامان صنایع دفاعی
3. جلوگیری از ظهور مجدد ابر تورم
4. افزایش تولید کالاهای مصرفی و بالا بردن استانداردهای زندگی
در مورد دیدگاه اقتصادی هیتلر چند نکته قابل توجه است. او خود را سوسیالیست می نامید و حتی در یک سخنرانی در سال 1927 گفته بود: «ما سوسیالیست هستیم، ما با نظام اقتصادی سرمایه داری امروز دشمنیم که ضعفای اقتصادی را با دستمزد های غیر منصفانه استثمار می کند، انسان را مطابق معیار نادرست خود بر اساس ثروت و دارایی می سنجد و نه بر اساس مسئولیت و کارایی، و ما همه مصمم هستیم که این نظام را تحت هر شرایطی نابود کنیم.»
از سوی دیگر هیتلر تأکید می کرد که سوسیالیسم مورد نظر او «ارتباطی با سوسیالیسم مارکسی ندارد،» زیرا «مارکسیسم ضد مالکیت است، سوسیالیسم حقیقی چنین نیست.» هیتلر معتقد بود باید از مالکیت خصوصی حمایت شود، اما حکومت باید قدرت لازم را داشته باشد تا نحوه استفاده از مالکیت خصوصی را در جهت منفعت و مصلحت تمام ملت تنظیم کند.
بنابراین می توان گفت در حالیکه هیتلر مخالف سلطه سرمایه داری بوده است، اما خواهان نابودی آن نبوده و بلکه معتقد بود که باید سرمایه داری را تحت نظارت دولت ملی قرار داد. به عبارت دیگر به جای اینکه سرمایه داری بر ملت سلطه داشته باشد، ملت باید از طریق دولت، سرمایه داری را کنترل نموده تا از توانایی های آن برای ملت استفاده شود.
با بررسی ماده های اقتصادی، در برنامه 25 ماده ای حزب نازی، می توان چند نکته را به عنوان هسته های اصلی این برنامه، بیرون کشید: نخست آنکه پول باید با کار کردن کسب شود. در عوض پولی که فرد دریافت می کند، باید خدمتی به مملکت از طریق کار کردن ارائه دهد. بنابراین از هر گونه پرداخت پول به افرادی که کار نمی کنند باید متوقف شود. برای مثال فردی که مبلغ زیادی ثروت دارد و این ثروت را در بانک می گذارد و پول کلانی ماهانه سود کلانی دریافت می کند شامل این ماده می شود. بر اساس حداقل کاری که باید صورت بگیرد این است که بر میزان این سود محدودیتی اعمال شود و درصد سود پایین بیاید.
اما در نکته دوم باید گفت، به خوبی مشخص است که هدف نازی ها جلوگیری از تمرکز ثروت در دست افرادی خاص بوده است. پول باید در بین عموم مردم پخش باشد تا بدین طریق نه تنها از شکاف شدید طبقاتی پرهیز شود، بلکه افرادی خاص و معدود آنقدر دارای ثروت نشوند که بر مملکت مسلط گردند. هدف این است که پاره ای از بخش خصوصی، بر تمام بخش خصوصی و عمومی (یعنی تمام مردم) مسلط نشوند. این موضوع در سه محور زیر در این برنامه مورد اشاره قرار می گیرد:
1. در حوزه صنعت: ملی سازی صنایع عمومی در حوزه صنعت.
2. در حوزه تجارت: تقویت کسبه خرد در مقابل فروشگاه های بزرگ.
3. در حوزه کشاورزی: تقویت کشاورزان خرد و مقابله با زمین خواری.
در تمام موارد ذکر شده می توان مشاهده کرد که هدف حمایت از گروه بیشتری از مردم کم درآمد در مقابل گروه کوچکی از ثروتمندان است. هدف پخش ثروت در بین گروه بزرگتر است، تا تمرکز ثروت در اختیار گروهی کوچکتر.
به هر حال، اگرچه نازیسم دارای یک نظریه اقتصادی روشن، واضح و انعطاف ناپذیر نیست، اما با توجه به دیدگاه نازیسم و تجربیات آلمان نازی، می توان به خوبی متوجه نکاتی شد و جنبه های مشخصی از اقتصاد نازی را مشخص کرد.
1. از آنجایی که نازیسم عقیده ای مبتنی بر جمع گرایی است، دیدگاه اقتصادی نازیسم نیز جمع گرایانه است.
2. در نازیسم اقتصاد وابسته به تصمیمات سیاسی است.
3. دو مورد ذکر شده، یعنی تفکر جمع گرایانه و اولویت سیاست بر اقتصاد، به معنی وجود دولت مداخله جو خواهد بود.
4. دولت مداخله جو به معنی لزوم برنامه ریزی اقتصادی از جانب دولت است.
5. در نتیجه موارد ذکر شده، بازار آزاد قدرتی که در جامعه سرمایه داری دارد، در جامعه ناسیونال سوسیالیستی ندارد و حتی به اعتقاد برخی محققان حکومت نازی بازار آزاد را از بین می برد.
اقتدار و ابتذال نازیسم
نازیسم را مى توان «آنتى هومانیسم» دانست. «هومانیسم» سنت دیرینه بورژوازى لیبرال است و این شاید نخستین بار است که نازیسم همسنگ آنتى هومانیسم مى شود. اما آنتى هومانیسم داراى جنبه هاى گوناگون است، پیدایش و وجود آنتى هومانیسم جنبه چشمگیر نازیسم است. «ستایش خشونت» و ستایش «مردانگى» از جنبه هاى مشخص نازیسم است.
اما نازیسم ابعاد دیگرى نیز دارد. یکى از آن ابعاد همان «زیباسازى سیاست» است که در میتینگ ها و فستیوال هاى نازى ها خود را نشان مى دهد. بیشترین گروهى که در معرض این زیباسازى قرار دارد، همان خرده بورژوازى است. در تاریخ فرهنگى آلمان، این خرده بورژوازى است که با دنیاى فرهنگ سر آشتى ندارد. در اینجا است که ما به جهان «ضدفرافکن» برخورد مى کنیم.
در دنیاى سیاست لیبرال و سیاست سوسیالیسم، دنیا به گونه اى «فرافکن» است. این بدین معنى است که جهان در اینجا فرافکن بوده و فرد وراى آنچه که هست قرار مى گیرد. در حقیقت این فرد است که در جامعه لیبرال داراى جنبه «ازخودبیرون شونده» است. در اینجا است که فردیت اوج خود را نشان مى دهد. اما روند توده گرا شدن سیاست و جامعه نقطه بطلانى بر آرزوهاى فرد مى کشد. فرد در جامعه توده گرا، بیش از پیش توده گرا بوده و جهان توده گرا چونان پدپده اى است که جمع گرایى را نقطه اصلى حضور خود مى سازد.
اضطراب هاى درونى، باعث مى شود که فرد «توده گرا» و «توده گر» شود. وجود توده عظیم جمعیت باعث آن مى شود که اضطراب به طور موقتى از میان برود. اصولاً توده عظیم جمعیت و اضطراب دو پدیده متضاد هستند که باعث مى شوند اضطراب حتى براى مدتى کوتاه از میان برود. نگاه به ناسیونال سوسیالیسم چگونگى از میان رفتن اضطراب را به طور موقت به ما نشان مى دهد. گفتنی است ناسیونال سوسیالیسم بیش از آنکه یک دکترین سیاسى باشد، یک نوع رفتار سیاسى است.
به سخن دیگر مى توان در اینجا به این نتیجه رسید که ناسیونال سوسیالیسم نتیجه منطقى «جامعه توده» است. در جامعه توده است که جنبه ها و ریشه هاى جامعه توده خود را نشان مى دهد. همچنین در جامعه توده است که توده ها به صورت شناور دیده مى شوند. از سوى دیگر روشنفکران نیز در جامعه توده به شکل متشکل بنیاد خود را از دست مى دهند و به شکل سازمانى، شکل اصلى سازمانى خود را فراموش مى کنند.
از طرف دیگر در نازیسم، بعد «فرهنگ عامه» خود را در تمامى اشکال نشان مى دهد. اصولاً فرهنگ عامه زیربناى ابتذال فرهنگى است که در رایش سوم دیده مى شود. خصلت اصلى رایش سوم نیز همان ابتذال فرهنگى است که در تمام سطوح فرهنگى دیده مى شود.
همچنین نوع فیلم هایى که مورد پسند هیتلر بوده است نشانه اى از این ابتذال فرهنگى است. ابتذال فرهنگى بدین معنى است که فرهنگ عامه در اوج خود چگونه توده را سازمان داده و باعث شکل گیرى و سازمان دهى توده ها مى شود. اصولاً پرستش و ستایش توده ها خصلت عمده فاشیسم و به خصوص نازیسم بوده است.
«ستایش فرد» در اینجا الگوى مسلط است. این فرد در قالب جهان همه جا حاضر است که باعث سلطه وسایل ارتباط جمعى بر کل جامعه مى شود. وسایل ارتباط جمعى در حقیقت الگویى فردگرایانه مى سازد و این الگو همان الگوى جهان شمول است که موجب سلطه این وسایل بر جامعه مى شود. این پدیده باعث آن مى شود که توده ها به اصطلاح «ملى شوند». ملى شدن توده ها، توده ها را یکدست کرده و از آنها پدیده اى همشکل مى سازد. کل خصلت اصلى نازیسم همان یکدست کردن توده ها است.
در جریان این یکدست سازى، زبان نیز تبدیل به جهانى هماهنگ مى گردد؛ تا جایی که می توان گفت، هماهنگى زبانى یکى از مهم ترین خصلت هاى یکدست سازى است. در این یکدست سازى است که کل رفتار و کردار افراد جامعه به صورت واحد درمى آید. پیشوا (هیتلر) نمونه اى از یکدست سازى زبان است. در تمامى اجزاى زندگى یکدست سازى خود را نشان مى دهد، اما این فرض که ناسیونال سوسیالیسم محصول «توطئه» صاحبان صنایع و تجار است در یک بررسى علمى جاى چندانى ندارد. چرا که نازیسم بیشتر محصول جریان فرهنگى جامعه آلمانى است و عوامل بسیارى در پیدایش و رشد آن دخالت داشته اند. اگرچه که نازیسم را مى توان محصول جامعه آلمانى در ابتداى قرن بیستم دانست ولى این کشورى که عامل اصلى پیدایش آن توطئه بوده است، توجه چندانی را به خود جلب نمی کند. نازیسم بیشتر یک جنبش تودهاى بوده است و بیشتر استخوان بندى آن را جوانان تشکیل مى داده اند. از این جنبش توده اى، شعارها آنچنان انتخاب شده بودند که بیشترین تمنا براى نسل جوان را فراهم کرده است. حس کور میهن پرستى و پرستش خاک و خون، از ابعاد تشکیل دهنده نازیسم بوده است. لذا در خاتمه مى توان گفت که نازیسم به گونه اى جنبش جوانان و نوجوانان بوده است.
منابع
1. هیتلر و آلمان ها، پی یر آنجل
2. ادیسیون سوسیال، ورنر پاریس
3. رازهای پنهان صعود نازیسم، عبدالله شهبازی
4. هیتلر و نازیسم، دیک گیرى، ترجمه احمد شهسا، انتشارات خجسته
5. افسانه قرن بیستم، ارزیابی از مواجهه معنویت و عقل در عصر ما، آلفرد روزنبرگ
6. اقتدار و ابتذال نازیسم، مسعود یزدی، روزنامه شرق 1384
7. اقتصاد آلمان نازی، حمیدرضا نیک بخش