به گزارش خبرنگار اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»، وقتی به مواد مخدری مانند تریاک روی میآورد و پای وافور و منقل مینشست هیچگاه فکر نمیکرد روزی برای رفع خوماریهایش به مصرف مواد مخدر صنعتی شیشه گرایش پیدا کرده و اینگونه خود و خانوادهاش را به بدبختی و فلاکت میکشاند.
پیامدهایی مثل فرار تنها دخترش از منزل و طلاق مهرنوش همسرش از وی تنها سوغات شیشه برای وی نبود. چرا که شیشه رفته رفته مغزش را در اختیار خود گرفته و از نظر فکری وی را به خود وابسته کرده بود.
وابستگیاش به حدی بود که مصرف نکردنش علاوه بر درد در اندامهای مختلف بدن وی، رفتار پرخاشگرانه و درگیری با اطرافیانش را به همراه داشت و مصرف کردنش نیزبه نوعی دردی دیگر بود.
چهار سال از زمان اعتیادش به شیشه میگذشت. هیچ کس حتی همسر و فرزندش تاب و تحمل زندگی با وی را نداشته وبا تنها گذاشتن وی علاوه بر اینکه جان خود را از زندگیای پر از نکبت خلاص کرده بودند، وی رانیز به حال خود واگذار کرده بودند.
اما درعالم تنهایی و ترد شدگی بوسیله اعضای خانواده از نظر وی کسانی بودند که بخواهند با وی همنشینی داشته باشند، این افراد کسانی نبودند جز ارواحی که قصد آزارش را داشتند، آن شب برخلاف هرشب ارواح برای همنشینی با وی در کنارش نشسته و از موادش تا حدودی مصرف کرده بودند.
در آن شب شیشه برای مصرف خودش کافی نبود که این ارواح که برخلاف شبهای گذشته که لباس سفید برتن داشتند با لباسی سیاه و پاره پاره وارد منزلش شده وبا قلدری و جسارت پس از اینکه وی را به گوشهای پرت کرده بودند، شیشهها را از وی گرفته و خود مشغول مصرف آن شدند.
شیشه برای مصرف سه روح سرگردان و خشمگین کافی نبود که همه آن ارواح پس از مصرف شیشهها، با ناراحتی و با شیوههای مختلف وی را مورد آزار قرار می دادند، ترس از ارواح به اندازهای بود که همسایههای چند کوچه آن طرفتر صدای جیغ و فریاد وی را در عالم وحشت میشنیدند و بیخبر از همه چیز از این حرکات ناهنجارش در شگفت بودند.
ارواح پس از آزارش رفتند، اما چند دقیقه بعد وقتی وی مقداری شیشه را که زیر تخت مخفی کرده بود، بیرون آورد و دوباره مشغول مصرف شد، دوباره برای آزار وی از در و دیوار وارد منزل شدند، آن شب تعداد ارواح زیاد بود، قیافههای انها نیز خشمگین و ترسناک به نظر میرسید، این طور که خود میگفت یکی از آنها به دیگری گفت که امشب باید وی را بکشیم.
خودش که فکر میکرد ارواح میخواستند شیشهها را از وی بگیرند، شاید بخاطر اعتیادشان به شیشه میخواستند وی را بکشند، خلاصه اینکه یکی از ارواح که از همه بزرگتر و قویتر و ظاهرا رییس همه آنها بود به وی نزدیک شد و برای اینکه وی را به قتل برساند بر روی شکمش نشست، از ترس داشت هلاک میشد.
برای فرار از دست رییس ارواح مدام به عقب رفت تا راه گریزی پیدا کند، آنقدر عقب عقب رفت که دستش به شیشه دلستر برخورد کرد و به ناگاه آنرا شکست و برای کشتن روحی که بر روی شکم وی نشسته بود، قسمت تیزی شیشه را به سمت وی پرت کرد، اما با اینکار وی هر چند ارواح در آن لحظه گریخته بودند، اما این شکم وی بود که پاره شد و با فریادهای پیاپیای که میکشید، حاصلی جز بیهوشی برایش نداشت.
فردای آن شب برادر بزرگش برای سرکشی از وی وقتی وارد منزل شد، در کمال غافلگیری بلافاصله پس از اطلاع به اورژانس وی را به بیمارستان انتقال داد.
هرچند برای چند روزی در کما بسر برد اما از مرگ حتمی نجات پیدا کرد و گفت که ارواح برای کشتن وی چاقویی تیز را در شکمش فرو کردندو اکنون نیز هر شب به سراغش میروند و وی را آزار میدهد.
اما طفلک نمیدانست که این توهم ناشی از مصرف شیشه است که ....