به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجو از گرگان، همایش روز دانشجوی دانشجویان مرکز آموزش عالی شهید بهشتی گنبد کاووس (تربیت معلم) در تالار فرهنگیان گنبد کاووس برگذار شد که با حواشی جالبی نیز همراه بود.
ابتدای همایش، پس از قرائت قرآن و سرود جمهوری اسلامی ایران، آقای حسینی ریاست مرکز ضمن خیر مقدم گویی توضیحاتی را نیز درباره روز بزرگ و مهم ۱۶ آذر به دانشجویان دانشکده دادند.
در ادامه، حجت الاسلام رحیمی نژاد، امام جمعه موقت گنبد کاووس و نماینده نهاد معظم رهبری در دانشگاه دولتی گنبد سخنرانی کوتاهی درباره اهمیت علم و معلمی و همچنین علم آموزی با دانشجویان داشتند، این سخنرانی کوتاه با تشویق دانشجویان نیز همراه بود.
سپس نماینده کانون شعر و نویسندگی دانشگاه، شعر سروده شده خود را قرائت کرد که بسیار بسیار به ذائقه دانشجویان خوش آمد و با تشویق بیش از حد آنها روبرو شد.
اهل دانشگاهم...
روزگارم بد نیست...
خرده عقلی دارم، سر سوزن ذوقی...
نیم میلیون حقوق میگیرم، تقریبا...
که فراموش نباید بشود البته...
۶۰% آنرا گرو میگیرند ..
علتش را دوستان،چه کسی میداند؟؟؟
اهل دانشگاهم...
قبله ام آموزش...
جانمازم جزوه...
همه ذرات وجودم متزلزل شده است...
درسهایم را وقتی میخوانم که...
نا امید از استاد...
در پی نمره ۱۰...
میدوم چون لاک پشت...
امتحان چیزی بود...
مثل آن آب روان...
که مراقب شده بود...
مثل سدی بر آن...
کار من جالب نیست...
امتحان وقتی بگیرد استاد...
چشم امید به غیب می بندم...
تاکه شاید بلکه...از بغل دستی خود...تقلب بزنم...
ما به مشروط شدن نزدیکیم!!!
خوب میدانم که... دانشم کم عمق است...و به پهنای تمامی جهان!
و چه چیزهایی که دیدم من درین دانشگاه...
من در این دانشگاه...
من به جز جنس مخالف همه چیز را دیدم...
جنگ دانشجویان، سر ته دیگ غذا...
قاشق و چنگالی... که به یک چشم بر هم زدن...از لکه چربی شده پاک... رد ریکا اما... همچنان پابرجاست...
آشپز هم که عوض می شود هرروز ۳ بار...
مثل تنفیذ ریاست هر ترم...!!!
ولی افسوس که خود میدانیم... وضع ما... چه شیرین و چه تلخ... دست ناخورده به جا میماند...!!!
اهل دانشگاهم... نیستم دانشجو....
ای وااااای....
کارتم گم شده است...
و نهاری که نکردم رزرو... لرزه انداخته بر اندامم...
که نهار را باید...یک و نیم میل کنم...
راستی ای دوووستاان...!
باغچه هارا هرس کردهاند امروز...
به گمانم شام امروز قرمه سبزی باشد...
پشت هر کوه بلند...خوابگاهی پیداست...
سقف خوابگاه پر از موش و ملخ...
و گزارش شده از خوابگاه ۱۰- ۱۳ ...
که اخیرا گربه کار خوبی کرده...
بگذارید بگویم... چقدر ولخرجی میشود در این جا...
تیم فوتبال ما چهارم کشور شده و به هر بازیکن داده شد یک ویلا!!! در دشت کویر...!!!
راستی...من چقد خوشبختم...
با همان نیم میلیون که حقوقم بوده...
متاهل شده ام...
همه چیز آرام است...
من چقدر خوشبختم...
من چقدر خوشبختم...
اتوبوس در راه است...
بچه ها یخ زده اند...
ضد یخ باید خورد...
تا نسوزد سرما...
پس از آن یکی از دانشجویان خاطره ای از ترمهای اول دانشگاه بیان کرد. این دانشجو صحبتهای خود را اینگونه آغاز کرد:
هیییی رفقا...خیلی روزای سختی بود...شنبههای دو ترم اولو میگم...یادتونه دیگه؟؟؟
صبحهای شنبه اینجا ما دااانشجوووهارو صف میبستن؟؟؟
مسئول حراست و آموزش میدوید دنبال ما که آقااا بیا صفههه...اصن وضعی بودااا...
ما هی اینور مخفی شو، اونور برو، دیر بیا و خلاصه حسااابی دردسری بووود...
دیر میومدی اول باید به نگهبان در بحث میکردی، بعدشم با استاد...خلاصه گذشتتت...
این خاطرات با لحن بالا و پایینی که داشت خیلی دانشجویان را به وجد آورد به خصوص آنهایی را که ترم دوم را پشت سر گذاشته بودند.
در پایان، از دانشجویان برتر در زمینههای تحصیلی، علمی-پژوهشی، کتابخوانی، ورزشی و فرهنگی تقدیر به عمل آمد.
در پایان مراسم نیز مسئولان نظر رضایت دانشجویان را با نهار اشرافی و عالی بدست آوردند.
حسن ختام این برنامه هم گرفتار شدن دانشجومعلمان زیر باران بی موقع بود.