گروه فناوری و آموزش خبرگزاری دانشجو-محمدصالح سلطانی؛ همت، ته ندارد. تقریباً همه آنهایی که گذرشان زیاد به بزرگترین بزرگراه درون شهری ِ تهران میافتد، بر این جمله اتفاق نظر دارند. مدرسهای که ما مهمانش هستیم اما، آخر همت است. جایی روی تپههای نوساز ِ منطقه 22، پایین پارک جنگلی کن و نزدیک بیمارستان فوقتخصصی مغز و اعصاب پروفسور سمیعی. جایی که هوایی پاک دارد و البته معماری و شهرسازی ِ تازهای.
در اتاقک نگهبانی مدرسه، جوان ِ خندهرو و بلندقامتی انتظارمان را میکشد. مسئول روابطعمومی مدرسه است و مدتها فعالیت رسانهای داشته. «اسماعیلی» قرار است راهنمای ما در بازدید از «مجتمع آموزشی فرهنگی فرهیختگان سراج» باشد. بدون فوت وقت میپرسد دوست دارید بازدید را از کجا شروع کنید؟ که جواب خاصی نداریم و خودش، فضای محصورشدهی جلوی در ورودی مدرسه را نشانمان میدهد.تازه متوجه«روستای مدرسه»میشویم. جایی که چند قطعه زمین خاکی و کرتبندی شده دارد، همراه با دو قفس و یکی دو استخر کوچک.
سزاجآباد
اسماعیلی دونفر از بچهها را صدا میکند تا بیایند و روستای مدرسه را برای ما توضیح بدهند. یکیشان میرود داخل قفس مرغها، مرغ بزرگی را بلند میکند و مقابل دوربین عکاس ما ژست میگیرد. میگوید که اینها مرغهای پایه هشتم هستند و قرار است تا بهار از آنها خوب مراقبت کنیم تا فصل جوجهکشی که رسید، دستگاهش را بسازیم و تخممرغها را تبدیل به جوجه کنیم. در میانهی توضیحاتش، نوک ِ مرغی که در بغل دارد را به مرغ دیگری نزدیک میکند. مرغها بازیشان میگیرد و بچهها لبخند میزنند. در قفسشان، بوقلمون و «مرغ شاخدار» هم دارند. هرروز میآیند و هم به اینها غذا میدهند و هم جایشان را تمیز میکنند و هم لابد روزشمار ِ بهارشان را یک روز میکاهند.
روبروی قفس مرغها، دو استخر پروش ماهی است. یکی برای ماهی قرمز شب عید و یکی هم برای ماهی «کپور». هر استخر، یک مسئول از میان هفتمیها دارد که باید هرروز بیاید و کارهای آن را انجام بدهد. مسئول استخر ماهی کپور، آستینهایش را بالا میزند و از انتهای استخر، یک گلدان بزرگ را بیرون میآورد. میگوید این گیاهها برای تصفیه آب استخر استفاده میشوند. توضیحات تخصصیاش ادامه دارد و من محوِ برقی هستم که توی چشمهایش هست. استخر ماهی قرمز هم مال هفتمی هاست، قرار است ماهیهایشان که بزرگ شد، بفروشند به بچههای مدرسه،برای سفره هفت سین. هوا سرد است و ماهیها چسبیدهاند کف استخر.
یکی از بچههای ششمی آمده و کارهای کشاورزیشان را توضیح میدهد. هر تکه زمین را قسمتبندی کردهاند تا بچهها در گروههای 6 نفره، در هر قسمت سبزی بکارند.ریحان،تره،شاهی،ترب و هرچیزی که میتواند ناهار را خوشمزهتر کند. روی سبزیها البته برف نشسته. اگر چندماه قبل میآمدیم، احتمالاً بساط ششمیها برای فروش سبزی به هممدرسهایهایشان را هم میدیدیم.
کنار قفس مرغها، قفس ِ بلدرچین بچههای ابتدایی هم هست. رویش را با پلاستیک پوشاندهاند. اسماعیلی میگوید تعداد مرغها و بلدرچینهای روستا خیلی بیشتر از این بوده، ولی به دلیل کمتجربگی بچهها، تعدادی از آنها مریض میشوند و چون مریضی ، خطرناک نبوده؛ یکی از چهار روحانی مدرسه میآید و مرغها را ذبح میکند تا بچههای هرکلاس، پرندگان خودشان را در یک وعده ناهار صرف کنند.
بازدیدمان از روستای «سراج آباد» تمام میشود که میبینیم گروهی از بچهها، پشت سر یک روحانی، دارند از مدرسه خارج میشوند. جریان چیست؟ کلاسهای قرآن و دینی مدرسه، در مسجد ِ محل برگزار میشود. بعدها میفهمیم که تا چند هفته قبل، تمام نماز جماعتهای مدرسه هم در همین مسجد برگزار میشده که به دلیل اعتراض برخی قدیمیهای مسجد به سروصدای بچهها، دیگر خبری از آن نیست. البته گویا همان قدیمیها دلتنگ بچههای مدرسه سراج شدهاند و دوباره خواستهاند تا نماز جماعت مسجد و مدرسه، یکی شود.
خودتان بوفه بسازید!
گوشه حیاط ِ مدرسه، نزدیک دیواری که محوطه ابتدایی و متوسطه را جدا میکند، یک ساختمان کوچک است که اسماعیلی میگوید بوفه مدرسه شده. داستان ساختهشدنش هم این است که تعدادی از دانشآموزها، میآیند و میگویند که بوفه میخواهند. مدرسه هم میگوید بسیار خوب! بروید و خودتان یک جای مناسب برایش انتخاب کنید و بسازیدش! بچهها هم میگردند و جای فعلی را انتخاب میکنند و بوفه را میسازند. خود خودشان. هرروز صبح هم، وقتی زنگ صبحانه میشود، مسئولین بوفه میآیند و راهش میاندازند و به بچهها نان و پیراشکی و شیرینی میفروشند.
تمام ساختمان مدرسه، مفروش است. وارد که میشویم، سمت راستمان، کمدهای شخصی دانشآموزان است. اسماعیلی میگوید هیچکدام از این کمدها قفل ندارند. کمی بعد میفهمیم که مدرسه، ناظم هم ندارد و امام جماعت مسجد محل، که از مربیان مدرسه است و رفیق بچهها، روی نظم مدرسه هم نظارت دارد .روبروی کمدها، تابلویی است که حکم رسانه بچهها را دارد. رویش مطالبی که دوست دارند را میزنند تا بقیه هم بخوانند. مشغول تماشای تابلو هستیم که یکی از بچهها، که شمایل خسته و بامزهای دارد، وقتی خودکار من و دوربین عکاسمان را میبیند میپرسد:« ببخشید شما خبرگزار هستید؟» وقتی میفهمد خبرنگاریم، خندهای میکند و میگوید:« آره. از قیافهتون معلوم بود!» تا آخر حضورمان در مدرسه، یکی دوبار دیگر هم میبینمش و هربار، همان خنده دفعه اول روی صورتش هست.
از پلیمر ِ امیرکبیر تا تئوریهای آموزشی جدید
قرار میشود اول میزگردمان را برگزار کنیم و بعد بازدید را ادامه بدهیم. وعده گفتگو را با «محمد آزین» داریم. جوانی حداکثر سیساله که قائممقام مدرسه است و البته تئوریسن چیزی که به آن «الگوی تعلیم و تربیت سراج» میگوید. لیسانس مهندسی پلیمر را از امیرکبیر گرفته، سپس دو کارشناسی ارشد MBA و فلسفه علم و حالا دانشجوی دکترای فلسفه تعلیم و تربیت است. در تمام طول یک ساعتی که با او گپ میزنیم، تسلطش روی همه زیر و بم ِ مجموعه سراج، مشهود است. انگار از اول میدانسته که چه میخواهد بکند و حالا هم میداند دقیقاً پایش را کجا و چطور دارد میگذارد.
صبحبتش را از مباحث تئوریک و مبنایی در حوزه آموزش و پرورش آغاز میکند و به الگوی سراج میرساند. میگوید هدف نهایی نظام آموزش و پرورش غربی،که در کشور ما هم اجرایی میشود، صرفاً ساخت یک نیروی کار از انسان است، ما اما هدف نهایی مان «کسب ادب حضور الهی» توسط دانشآموزمان است. آزین و دوستانش، همین اختلاف مبنایی را گرفته و در نهایت به الگویی رسیدهاند که میگوید اصلاً «مدرسه» نیست. سراج، امر تعلیم و تربیت را ابر ِ پیوستهای از خانه، مدرسه و مسجد تعریف میکند و برای همین، طوری برنامهریزی کرده که حضور مستمر پدرومادرها در برنامههای مدرسه،مشهود است. درباره شهریه مدرسه میپرسیم که میگوید بیشتر از مقدار مصوب آموزش و پرورش نیست . اما هزینههای مدرسه بسیار بیشتر است و از این حیث، مدرسه نیاز به تامین مالی قابلتوجهی دارد،که با همکاری نهادهای همراه مدرسه، تا حدی محقق شده. آزین میگوید تاکنون از هفتاد مدرسه کشور آمدهاند برای بازدید از سراج تا احتمالاً آن را در استان خود اجرایی کنند. تابستان 96، تمام جزییات و اهداف و نقشههای الگوی آموزشی سراج منتشر میشود تا هرکسی که خواست، آن را پیادهسازی کند. متن کامل گفتگوی ما با محمد آزین،که حاوی نکات جذاب و کمتر گفتهشدهای درباره آموزش و پرورش است، به زودی در خبرگزاری دانشجو منتشر خواهد شد.
اگر تقلب بشه، پنجم قیامت میشه!
اواخر گفتگو با آزین هستیم که صدای اذان ِ یکی از بچههای مدرسه، همه را به زیرزمین، که این روزها نمازخانهی مدرسه است، میکشاند. روی در و دیوار ساختمان ابتدایی، اطلاعیه برگزاری «جام حذفی کرمها» را زده اند. یک مسابقه کامپیوتری که بین پایههای مختلف ابتدایی خواهد بود. بعد از نماز ظهر امروز، مسابقه افتتاحیهاش برگزار میشود. از اسماعیلی میپرسم که آیا نماز جماعت در این مدرسه اجباری است؟ قاطعانه میگوید نه. و اضافه میکند که حدود ده پانزده نفر از بچهها، نماز نمیخوانند و زنگ نماز را در گوشه نمازخانه، یا در حیاط میگذرانند. مدرسه البته، گزینش مذهبی دارد و هر دانشآموزی را نمیپذیرد. اما تاکیدی روی المانهای ظاهری مذهب ندارند و هرکس که دلش با سراج و فضای فرهنگیاش باشد، میتواند فرزندش را به دست این الگو بسپارد.
جام حذفی کرمها کمکم دارد آغاز میشود. معلمهای چهارم و پنجم بازی را تست میکنند و همزمان، شعارهای بچهها شدت میگیرد:«چهارم تو رو چه بازی؟ برو آفتابه سازی!» یا «پنجم چیکارش میکنه؟ سوراخسوراخش میکنه!» مربیهای هر کلاس، گاهی بیشاز بچهها فریاد میکشند و صدایشان گرفته است. وسط شعارهای کودکانهی چهارمیها و پنجمیها، یکهو میشنویم که :«اگر تقلب بشه، پنجم قیامت میشه!» جلوی خندههایمان را نمیتوانیم بگیریم.
مسئول بازی ِ کرمها، که در ساختار مدرسه عنوان «مربی ِ پیشتیبان ِ رسانه» را دارد، اندکی برایمان از هدف برگزاری این بازی میگوید. نگاهش به مقوله بازی و رسانه عمیق است. معلوم است که این مسابقه، برایشان بخشی از یک پازل بزرگتر است، نه یک سرگرمی مقطعی.
ادامه این گزارش را، طی روزهای آینده در خبرگزاری دانشجو دنبال کنید....
واقعا عالیه
خدا توفیقاتشونو زیاد کنه و ای کاش این چنین الگوهایی زیادتر بشن چرا که الگوهای آموزشی غربی واقعا و به شدت انسان را از حقیقت عالم دور می کنند
سیستم افتضاحه