گروه فناوری و آموزش خبرگزاری دانشجو-محمدصالح سلطانی؛ ادامه ماجرای بازدید گروه خبرگزاری دانشجو از مدرسه متفاوت سراج(که از اینجا آغاز شده بود) به این شرح است:
بوی غذا تمام مدرسه را برداشته. اسماعیلی میگوید مدرسه امکان ناهار دادن به همه دانشآموزان را دارد اما تاکید دارند که بچهها از خانه غذا بیاورند. معتقدند اگر دانشآموز در مدرسه هم دستپخت مادرش را بخورد، تاثیرات مثبتی روی او خواهد داشت. غذای آشپزخانه مدرسه هم چیزی کم از دستپخت یک مادر نمونه ندارد. آشپزها، بر مبنای روایات دینی و منطبق بر اصول طب سنتی غذا طبخ میکنند. طوری که سبکی و خوشمزگیاش، تا چند روز بعد هم زیر دندان خبرنگارهایی که مهمان مدرسه بودند، بماند.
زنگ ناهار و نماز تمام شده و فرصت خوبی است تا برویم و بچهها را در کلاسها ببینیم. مدرسه، سه کلاس سوم ابتدایی دارد. اسماعیلی با یکی از معلمها هماهنگ میکند و وسط ِ جدول ضرب خواندن ِ بچهها، وارد کلاس میشویم.
حدود ده پانزده پسر ِ 9 سالهی بیدندان و خوشخنده، دور تا دور کلاس، پشت میزهایشان نشستهاند. ما را که میبینند کمی شلوغ میکنند. سعی میکنیم خندهخنده سر صحبت را باز کنیم. یکییکی خودشان را معرفی میکنند و تیم فوتبال مورد علاقهشان را میگویند. من با استقلالیها همراهی میکنم و اسماعیلی با پرسپولیسیهایشان. آقای مربی اما ساکت است. میپرسیم «آقا معلم رو دوست دارید؟» که اکثراً میگویند بله و یکی دو نفر هم نه! اکثراً لباس ورزشی و راحتی تنشان است. آقا مربی، لهجه اصفهانی دارد و پیراهن یقهسفید ِ اصطلاحاً آخوندی به تن کرده. اندکی برایمان از حال و هوای کلاس میگوید و سوابق خودش. طلبه حوزه علمیه است و یکی از چهار روحانی ِ تماموقت ِ مدرسه. ما که از کلاس خارج میشویم، سوال «سهپنجتا؟»ی آقای مربی، و پاسخ محکم بچهها توی راهروی پایه سوم میپیچد.
سراغ یک کلاس سوم ِ دیگر میرویم. مربی این کلاس، آقای تکلو، جوانی است بلندقد، با شمایل ورزشکاری و روی گشاده. وقتی میفهمد از خبرگزاری دانشجو آمدهایم، حسابی گرم میگیرد و مفصل درباره برنامههای کلاسش توضیح میدهد. پیش از حضور در مدرسه سراج، مربی کانون مسجد بوده و مدرّس هنرستان. بیشتر بچههای کلاسش، پشت لپتاپ نشستهاند و برای «جام حذفی کرمها» تمرین میکنند. اینجا هر دانشآموز، از پایه سوم به بالا، یک لپتاپ دارد و بخش مهمی از فعالیتهایش را با این لپتاپ باید انجام دهد. البته همهچیز، تحت نظارت مدرسه و اولیای بچههاست. تا آن حد که تقریباً هیچکدام از بچههای سراج،حداقل در مقطع ابتدایی، گوشی تلفن همراه ندارند یا اگر داشته باشند، کاملاً توسط اولیا به اطلاع مدرسه میرسد. روی تخته کلاس آقای تکلو نوشته شده:« یک اطلاعیه مهم از طرف پادشاه....» پادشاه دیگر کیست؟ همراه با آقای تکلو از کلاس خارج میشویم تا پاسخمان را بدهد.
هر پایه، در سراج برای خودش «قصه»ای دارد. قصهای که از ابتدای سال تحصیلی آغاز میشود و پلّهپلّه با بچهها جلو میآید. در قصه سومیها، پادشاهی هست که برای هر کلاس سوم، یک حاکم معیّن کرده، این حاکمها(که مربیهای هرکلاس هستند) برای کلاس مسئولینی تعیین میکند. یکی مسئول گلدانهای کلاس است و یکی مسئول بلدرچینهای روستای مدرسه و یکی مسئول جمعکردن سفره ناهار(که هرروز در کلاس پهن میشود) و به همین ترتیب. هرکس، برای مسئولیتی که دارد، حقوقی میگیرد و باید با حقوقش، وسایلی که نیاز دارد را تهیه کند و به پادشاه مالیات بدهد و... همه اینها در قالب قصهای که قرار است مسئولیتپذیری را یاد بچههای سوم ابتدایی بدهد. آقای تکلو میگوید کارشان را از اواسط تابستان آغاز کردند. در تمام طول تابستان، فقط با بازی و تفریح، ارتباط بین مربی و دانشآموز شکل گرفت. تکلو ادامه میدهد که تقریباً تمام مفاهیم مربوط به درس اجتماعی را، در قالب همین قصهها و بازیها یاد بچهها میدهیم. با ذوق و شوق، کاردستیهای بچهها را میآورد تا ما عکس بگیریم. کاردستیهایی که ساختشان برای بچهها هم محمل آموزش علوم بود، هم اقتصاد و هم علوم اجتماعی!
به کلاس چهارم هم سر میزنیم. تعداد بچههای این کلاس کمتر است و امروز سهچهار نفری غایب دارند. مربی میگوید آبلهمرغان به کلاس زده و چندنفری را درگیر خودش کرده. آقای سبحانی، مربی جوان یکی از کلاسهای چهارم است. دانشآموزانش مشغول ِ کار با لپتاپ هستند و «کرمبازی» میکنند. سر ِ آقای سبحانی خلوت است و فرصت دارد تا با او گفتگو کنیم. پشت میزهای انتهای کلاس مینشینیم. آفتاب بعدازظهر، از لابهلای نقش شیشههای کلاس میافتد روی صورتم و حس نوستالژیک ِ غریبی تمام وجودم را درگیر خودش میکند. پشت سر هرکدام از بچهها، چند نقاشی و کاردستی است که خودشان از خانه آوردهاند. یکی عکس پدربزرگ شهیدش را در قفسه گذاشته و یکی عکس آقا را بالای سرش زده. اینجا انگار برای هرکدام از این بچهها، قطعهای از اتاقشان است. راحت هستند و راحت درس میخوانند و مهمتر از همه، زندگی کردن را تمرین میکنند.
سبحانی برنامه هفتگی کلاس چهارم را نشانمان میدهد. «حسابستان»، « پیک صبا» ،«رصدخونه»، «مشقولک»، «رسانک» و اسمهایی شبیه این، به جای ریاضی و ادبیات و علوم در برنامه نوشته شده. این، فقط بخشی از خلاقیت معلمهای چهارم ِسراج است. قصه کلاس چهارم را هم برایمان تعریف میکند. آنها یک «پیر خردمند» دارند که وقتی قرار است درس جدیدی شروع شود، با خطی رمزآلود برای بچهها نامه مینویسد و درس جدید را توضیح میدهد. بعید میدانم با این سناریو، کسی سر کلاس حوصلهاش سررفته یا خوابش ببرد. سبحانی میگوید ساعت تعطیلی مدرسه که میرسد، بچهها را به زور از کلاس بیرون میکنم!
هنوز هیچکدام از کلاسهای مقطع متوسطه را ندیدهایم. اسماعیلی یکی از معلمهای هشتم را هماهنگ میکند. روی دیوار کنار کلاس هشتم، عکس نسبتاً بزرگی از حاجقاسم بهچشم میآید. مربی هشتمها میگوید این بچهها هر سال روی کلاسشان یک اسم میگذارند و سال گذشته، حاج قاسم سلیمانی و امسال شهید ابراهیم هادی را برگزیدهاند. بچههای هشتم در زنگ «شورا» هستند و دارند برای برنامههای دهه فجر مدرسه،که به عهده آنهاست، تقسیم وظایف میکنند. آقای مهدوی،مربی کلاس است و میآید تا سوالاتمان را از او بپرسیم. درِ اتاق معلمان هشتم را که باز میکند، با تودهای از کاه و چوب و میله و قفسههای بههمریخته مواجه میشویم. سر معلمها انگار کمتر از دانشآموزان شلوغ نیست.
فضای ایدهها و برنامههای هشتمیها، به عنوان بزرگترین بچههای مدرسه در سال تحصیلی جاری، جدیتر از سایر پایههاست. اولویت اصلی در این پایه، مدیریت دوران نوجوانی و سرگرم شدن ِ دانشآموز رو به بلوغ، به فعالیتهای مفید است. آقای مهدوی میگوید یکی از بچههای هشتمی، از معرقهایی که ساخته، حدود 700 هزارتومان درآمد داشته. دانشآموز دیگری هم هست که با یک فروشگاه سطح شهر همکاری میکند و مرباهایی که پنجشنبه جمعهها میپزد را به آن مغازه میفروشد. همه بچهها در این سن و سال، تلاش میکنند با حمایتهای مدرسه، کمکم محصولاتی بسازند و با فروختنشان به فامیل و دوستان، دستشان در جیب خودشان باشد. هشتمیها البته در مدیریت و سازماندهی فعالیتهای سراج هم مشارکت دارند. نه فقط هشتمیها، که همه بچهها در زنگ آخر کلاسشان را نظافت میکنند. هشتمها البته نظافت حیاط و سرویس بهداشتی متوسطه را هم عهدهدار هستند و مهدوی میگوید وقتی کارشان را درست انجام میدهند، از ما میخواهند که مسئولیت نظافت حیاط و سرویس بهداشتی ابتدایی را هم به عهده بگیرند. اینجا، نظافتچی بودن برای بچهها افتخار است.
مهدوی از ایدههای خلاقانه تدریس در پایه هشتم هم برایمان میگوید. اینجا، به جای اینکه تاریخ به سبک مالوف ِ عصاقورت داده و رسمی تدریس شود، آن را با بچهها زندگی میکنند. مثلاً به یک گروه میگویند شما اسلحه و قدرت دارید و بیرون کلاس هستید، به یک گروه هم میگویند این زمین،که کلاس باشد، مال شماست و اسلحه هم ندارید. این دو گروه، پای میز مذاکره میآیند و در نهایت طوری بازی را جلو میبرند که دیگر نیازی نیست مربی کلاس، تاریخ شکلگیری امریکا و یا تاریخ هر ظلم و تجاوز دیگری را برای بچهها تعریف کند. از این ایدهها در «سراج» زیاد بود و ما، فقط توانستیم چندتایی از آنها را ببینیم.
ساعت از سه بعد از ظهر گذشته و یک روز کاری در مدرسه سراج رو به پایان است. بازدید تقریبا چهارساعته ما از این مدرسه هم دیگر تمام میشود. تپههای نوبافت و نوساز غرب تهران، از قاب چشمانمان خارج شده. جایی که انگار، سرآغاز دورانی تازه و اتفاقی جدید در حوزه تعلیم و تربیت است. سراج و الگویش، در حال طی کردن گامهای ابتدایی هستند. اما دیر نیست روزی که آوازه این الگوی متفاوت «مدرسهداری»، بیش از امروز در سطح کشور بپیچد و ساختمانهای تازهساز منطقه 22 تهران، پایتخت الگوی نوین و انقلابی ِ تعلیم و تربیت باشد.
در قسمت اول از قول مدیر مدرسه نوشته بودید حتما الگوی کاری این مدرسه چاپ و در اختیار سایرین قرار خواهد گرفت ... لطفا پیگیر این مساله باشید تا بشه از اون بهره مند شد . این یک الگوی اسلامی جدید و بی نظیره و میتونه واقعا موفق باشه .
کاش همه مدارس اینجوری بشن
از همه دست اندر کاران مدرسه و دانش آموزان مدرسه سراجدتشکر میکنم