به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو به نقل از اداره کل روابط عمومی و بین الملل دانشگاه امام صادق، دکتر حسین محمدیسیرت، عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق علیهالسلام، ضمن اشاره به فراز و فرودهای جریانات روشنفکری در ایران معاصر، به بیان دیدگاههای گوناگون درباره مرحوم دکتر شریعتی پرداخت و انتقاداتی را به آثار اسلامشناسانه او وارد دانست.
برای فهم جایگاه طیفی از روشنفکران مانند دکتر شریعتی و همفکرانِ همنسل او در فضای علمی کشور، در ابتداء باید انواع و طیفهای روشنفکران را در آن دوره و جایگاه آنان را موردبررسی قرار داد. متأسفانه روشنفکری در جامعه ما رنگ و بوی وارداتی دارد. از اواخر دوره قاجار، ما با جریان روشنفکری روبهرو هستیم. روشنفکریِ نسل اول بیشتر تقلیدی، آن هم از نوع تقلید در سطح و گرتهبرداری بسیار سطحی از غرب بود. این جریان در دوره رضاخان تقویت شد.
اما در جریان ملی شدن نفت، شاهد یک جریان بومیتری از روشنفکری بودیم که نسل دوم روشنفکران را تشکیل میدادند. اینها ملیگرا یا شبههلیبرالهایی بودند که اعتقاد داشتند باید ارزشهای غربی را در چارچوبهای ملی ایرانی دستهبندی نمود. ازاینجهت، اینها نسبت به نسل قبل از خودشان پیشرفت داشتند. ولی با توجه به ناقص بودن نوع نگاه این طیف از روشنفکران -که تنها به بُعد ملی توجه داشتند و به ابعاد دیگر جامعه ایرانی (ازجمله بُعد اسلامی) توجه نداشتند- بهطور طبیعی الگویی که ایشان ارائه میدادند، الگوی ناقصی بود. ضمن آنکه شکست ملی شدن نفت نیز بر ناکارآمدی این جریان روشنفکری تأثیر گذاشت.
از دهه چهل به بعد، پیرو برخی تحولات داخلی و خارجی، شاهد یک نوع بازگشت به خویشتن بودیم؛ یعنی نوعی روشنفکری بومیتر که به ارزشهای ایرانی و اسلامی توجه داشت و به دنبال حل مسائل ایران با رویکرد یک جامعه ایرانی و اسلامی بود. این رویکرد ریشه در برخی تحولات داخلی و نیز در کشور مصر داشت. این طیف از روشنفکری، به روشنفکران دینی مشهور شدند. این نسل از روشنفکران نسبت به نسلهای گذشته خود از تکامل و تناسب بیشتری با اوضاع سیاسی ایران برخوردار بودند و به نسبت بیشتری با جامعه ایرانی فعالیت داشتند. افرادی همچون دکتر شریعتی و مهندس بازرگان را میتوان در این طیف قرارداد.
این روشنفکران در فضای دانشگاهی -که در آن زمان، تحت سلطه ادبیات غربی، هم در حوزه علوم تجربی و هم در حوزه علوم انسانی، بود- از الگوهای دینی و بازگشت به الگوهای بومی سخن میگفتند. اکثر آثار شریعتی نیز رنگ و بوی دینی دارد و همگی در چارچوب گفتمان اسلامی است؛ اما اینکه آیا این گفتمان قِوام کافی را داشت یا نه، مسئله دیگری است که باید موردبررسی قرار گیرد.
وقتی به معنای حقیقی از روشنفکری دینی صحبت میشود، باید از کسی سخن گفت که هم علوم انسانی و فضای اندیشه جدید را میشناسد و هم از اسلام آگاه است و میتواند میان اندیشه اسلامی و مسائل و رویکردهای جدید علوم انسانی تناسب ایجاد کند. روشنفکری حقیقی دینی نیازمند سطحی بالا و قابلتوجه از رویکرد نخبگانی است؛ هم باید علوم انسانی و هم علوم اسلامی را خوب بشناسد؛ اما معمولاً روشنفکران دینی ایران در این قالب قرار نمیگیرند. ایشان یا علوم انسانی را خوب نمیشناختند و یا اسلام را درست نمیدانستند. اکثر آنها علوم مهندسی خواندهاند و البته مقداری اسلام را میشناختند، ولی اسلامشناس نبودند.
با این حال، این خصوصیت در مورد دکتر شریعتی قابلبحث است که ایشان چه مقدار اسلام را میشناخت. اگرچه ایشان در زمینه علوم انسانی تجربه لازم را داشت، ولی تجربه علمی او در زمینه علوم اسلامی قابلبحث است. ایشان بهواسطه دغدغهمندی و رویکردی که از دوران کودکی داشته، به سمت گفتمان دینی رفته است. این نیت مثبتی بود، هرچند اینکه ایشان اسلامشناس بود، محل تأمل است.
نکته دیگر در مورد شریعتی، انواع رویکردها، نقدها و تأییدها در مورد ایشان در تاریخ معاصر است. در این زمینه سه رویکرد مطرح شده است. یکی رویکردی که شریعتی را بهطور کامل تأیید میکند و او را پرچمدار اندیشه دینی و روشنفکری معاصر میداند. رویکرد دوم او را بهطور کامل نقد میکند و او را از فضای اندیشه ایرانی طرد میکند. رویکرد سوم -که به نظر معقولتر و میانه است- هم برای او ظرفیتها و امتیازاتی قائل است و هم نواقص و معایبی را برای او در نظر میگیرد.
دیدگاه اول معمولاً از جانب جریانهای روشنفکری خاصی بیان میشود که رویکردی ابزاری به شریعتی دارند. آنها میخواهند شریعتی را پس از انقلاب اسلامی در مقابل روحانیت و گفتمان سیاسی بعد از انقلاب و در مقابل شخصیتهایی مانند امام و ... قرار دهند؛ یا بهتبع برخی نگارشهای تاریخی غلوآمیز در مورد نقش شریعتی، او را بهعنوان شخصیت تأثیرگذار اصلی در حوزه دانشگاهی در انقلاب اسلامی معرفی نمایند. برخی جریانهای داخلی از این رویکرد برای نقد روحانیت و گفتمان غالب پس از انقلاب استفاده میکنند. معمولاً این رویکرد ارزش لازم و کافی را ندارد.
دیدگاه دوم آن است که شریعتی را بهطور کامل رد میکند و انتقادات شدیدی نسبت به او دارد. این رویکرد از جانب ایدئولوگها و نظریهپردازان و شخصیتهای صرفاً علمی بیان میشود؛ یعنی کسانی که شریعتی را صرفاً در مقام نظر و آثارش موردبررسی قرار دادهاند؛ مانند مرحوم آیتالله مصباح یزدی در کتاب "مصباح دوستان"، که در این مسأله با مرحوم بهشتی اختلافنظر داشت. همچنین، مرحوم علامه عسکری در بسیاری از روایتها به مرحوم شریعتی نقد دارد که درست و بهجاست. یا شهید مطهری نیز در اواخر دوره حیات شریعتی، منتقد او شد. البته خود شهید مطهری بهنوعی فضا را برای حضور شریعتی در حسینیه ارشاد فراهم کرد. این انتقادات معمولاً از جهت ایدئولوژی و از سوی کسانی ارائه میشد که خود نظریهپرداز بودند. البته معمولاً این انتقادات بدون در نظر گرفتن نقش اجتماعی شریعتی بود و صرفاً از نگاه اندیشه و فکر یک ایدئولوگ و نظریهپرداز ارائه میگشت؛ لذا اینها صرفاً در حوزه اندیشه موردنقد قرار میگرفت.
نگاه سوم -که به نظر میرسد نگاه کاملتری است- در عین احترام به نگاه دوم که از جانب شخصیتهایی، چون شهید بهشتی و مقام معظم رهبری ارائهشده است، علاوه بر حوزه اندیشه شریعتی، به نقش اجتماعی و کارکرد او در فضای دانشگاهی در دوره پهلوی توجه دارد. این جریان در عین حالی که به شریعتی نگاه سادهانگارانه ندارد و همچون رویکرد اول او را به شکل غلوآمیز تأیید نمیکند، بلکه او را در حد و اندازه خودش موردتوجه قرار میدهد؛ همزمان که به نقش او توجه دارد، نواقص فکری و نظری او را نیز گوشزد میکند.
برای مثال، در کتاب "جستجوگری در مسیر شدن" که مصاحبههای شهید بهشتی در مورد دکتر شریعتی است، شهید بهشتی نقدهای بسیار شدید و جدی در مقام نظر به شریعتی دارد. گاهی شریعتی را گرفتار مسئله تفسیر به رأی میداند؛ اما با وجود چنین نقدهای شدیدی در مقام نظر، نقش او را نیز در فضای دانشگاهی آن دوران در نظر میگیرد؛ نه در مقام او غلو میکند و نه نقش اجتماعی او را نادیده میانگارد. این نگاه منصفانهتر و کاملتر است.
یا مثلاً مقام معظم رهبری در مصاحبههای متعدد، ازجمله در مصاحبه تابستان سال ۶۰ با مجله سروش پیرامون دکتر شریعتی، معتقد است هم دوستان و هم دشمنان شریعتی درباره مقام او ظلم کردهاند؛ دوستان در مورد او غلو کردهاند و دشمنان هم برخی از زوایای شخصیتی او را ندیدهاند. ایشان معتقدند شریعتی نقش مهمی در فضای فرهنگی و فکری آن زمان داشته، هرچند که در حد و اندازه اقبال لاهوری و سید جمالالدین اسدآبادی نبوده است.
در مورد افکار و آثار شریعتی نکات متعددی مطرح است؛ نگاه او به روحانیت، رابطهاش با رژیم پهلوی و ارتباط با ساواک و .... در مقام نقد شریعتی، درعینحالی که باید به نقش مثبت او در فضای فکری آن مهرومومهای دانشگاهها توجه داشت، ولی انتقاداتی به اندیشه او وارد است که به برخی از آنها اشاره میشود.
اولین نقد در خصوص ادعای اسلامشناس بودنِ شریعتی است. او یک مجموعه سهجلدی اسلامشناسی و یک مجموعه تکجلدی اسلامشناسی دارد؛ همچنین، یک دوره اسلامشناسی را در دانشگاه مشهد و یک دوره اسلامشناسی را در تهران ارائه داده است. این ادعاها حکایت از آن دارد که او خود را یک اسلامشناس میداند و تلاش میکند اسلام را معرفی نماید. در این مقام، نقدهای بسیار جدی به او وارد است.
بهعنوان مثال، مرحوم مصباح یزدی کتاب «فاطمه فاطمه است» را نقد کرده است. در این کتاب فرازهایی وجود دارد که شریعتی روشنفکران را با یک مثال زیبا تشویق میکند ظاهر موضوعات را حفظ و باطن آنها را متحول سازند. ایشان مثال حج را بیان مینماید که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بهعنوان بزرگ روشنفکر تاریخ، وقتی وارد مکه شدند، نه ظاهر حج را تغییر دادند و نه سعیِ بین صفا و مروه و طواف و ... را، بلکه از درونْ آن را متحول ساختند و حج ابراهیمی ایجاد گردید. در اینجا مرحوم مصباح به شریعتی این نقد را وارد میکند که او وارد حوزه تشریع و قانونگذاری شده است. مقامی که او برای یک روشنفکر در نظر میگیرد، مقام خطرناکی است و مجوزهایی را به او میبخشد که میتواند ظاهر و باطن را تشخیص دهد و ظاهر را حفظ کند و باطن را متحول نماید. اما این یک تحلیل بهشدت خطرناک است.
یا مثلاً نقدی که شهید مطهری به مرحوم شریعتی دارد در مورد مفهوم انقلاب است. شریعتی مفهوم انقلاب را در تأثیرپذیری از اندیشه چپ و شبهچپی که دارد، در یک الگوی مارکسیستی مطرح میکند؛ قیام فرودستان اقتصادی علیه فرادستان اقتصادی؛ یعنی فرد انقلابی کسی است که از نظر اقتصادی فقیر است، ولی فرادستْ متمول است؛ بنابراین هر فرودست و انقلابی باید فقیر باشد و هر متمول را باید ناصالح دانست. این رویکرد کاملاً غلط است. بر این اساس، باید شخصیتهای قرآنی مانند سلیمان نبی علیهالسلام را چگونه دید؟ یا حضرت خدیجه علیهالسلام که یک شخصیت متمول در مکه بود، آیا باید او را در زمره فرادستان تاریخ دانست و علیه او قیام کرد؟ شریعتی یک رویکرد ثروتستیزانه را ترویج میکند که همان رویکردِ گفتمان چپ در دهه شصت است؛ بنابراین، در حوزه نظر، شریعتی ادعاهایی دارد که محل نقد جدی است.
نقد دیگر به شریعتی، تموّج و عدمتعادل در برخی مسائل -ازجمله در مورد روحانیت در برخی از آثار او- است. او در کتاب «مذهب علیه مذهب» بهشدت از روحانیت انتقاد میکند و خود را در انتهاء حامی جریان روحانیت برمیشمارد. در کتاب «تشیع علوی و تشیع صفوی» برداشت ناشیانهای نسبت به روحانیت دارد و هرگونه رابطه روحانیت را با حکومتهای وقت، نوعی آخوند حکومتی بودن تعبیر میکند. این گویای ناپختگی اندیشه اوست که درجایی از روحانیت نقد میکند و در جای دیگری خود را حامی روحانیت میداند.
نقد سوم به آثار شریعتی، بهرهگیری او از زبان واژگان نامأنوس و ناپخته در حوزه ادبیات دینی است. مثلاً در کتاب «حسین وارث آدم» آنجا که میخواهد برخی از روضههای اباعبدالله علیهالسلام را نقد کند، واژهایی را به کار میبرَد که جامعه آن روز از آن واژگان نوعی تمسخر و سادهانگاری را برداشت میکند. یکی از ویژگیهای روشنفکرِ دقیق و منطقی آن است که در زمانه خود از واژگانی استفاده ببرد که بهدقت فهمیده شود، چندپهلو نباشد و ایجاد ایهام و شبهه ننماید.
نقد دیگری که بر شریعتی و آثار او وارد است، برونداد و نتیجه آثار اوست. بسیاری از افراد که در شریعتی متوقف شدهاند، کارنامه قابلدفاعی در فضای اندیشه سیاسی کشور ندارند؛ گروهک فرقان و سازمان مجاهدین خلق نمونههایی از کسانی هستند که در شریعتی متوقف شدند. امروز نیز برخی میراثداران شریعتی در دانشگاههای کشور در حال بازتولید اندیشه تشیع علوی و صفوی هستند و بسیار تلاش میکنند تا جمهوری اسلامی و روحانیتِ پس از انقلاب را متهم به منسکگراییِ افراطی و هضم شدن در ساختار حاکمیت نمایند. البته بسیاری از این افراد که از منظر و گفتمان او وارد مباحث دینی شدهاند، پس از آشنایی با شهید مطهری و امام خمینی، مشی متعادلی را در گفتمان دینی برگزیدهاند.
انتقاد آخر به شریعتی، اقرار خود ایشان به آثارشان است. زمانی که مرحوم علامه محمدرضا حکیمی در مسجد تجریش صحیفه سجادیه را تفسیر میکردند، در یکی از جلسات، دانشجویی از ایشان پرسید: چرا شما آثار شریعتی را اصلاح نمیکنید؟ مگر ایشان به شما وصیت نکرده است این کار را انجام دهید؟ مرحوم حکیمی این وصیت را تأیید کردند. این وصیت، اقرار به وجود نواقصی در آثار اوست. اما مرحوم حکیمی گفتند: من برای خانواده شریعتی دو شرط گذاشتم؛ اول اینکه تا من آنها را اصلاح نکردم، آثار ایشان چاپ نشوند، دوم اینکه پس از اصلاحاتی که انجام شد، بین قلم من و قلم شریعتی تمییز قائل نشوید و یک متن چاپ شود. خانواده مرحوم شریعتی این دو شرط را نپذیرفتند و من هم از اصلاح آنها پرهیز کردم. بنابراین، خود شریعتی هم نسبت به نواقص موجود در آثارش اقرار داشته است.
در جمعبندی باید گفت: همان نگاه میانه درستتر به نظر میرسد که در عین نقد آثار دکتر شریعتی، برخی از امتیازات شخصیتی او را که گویای حرارتی برای اصلاح جامعه از منظر دینی بود، تحسین مینماید و همزمان نواقص نظری او را نیز نادیده نمیانگارد.