گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ شهید عبدالحمید دیالمه یکی از هفتاد و دو تنی بود که به همراه شهید بهشتی در انفجار تروریستی روز هفتم تیر ماه سال 1360 به شهادت رسید. به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت این شهید در این گزارش نگاهی داریم به خاطراتی که دوستانش از وی نقل کرده اند.
مهندس مهدی صالحی: دیالمه مقدم بر سلام بود. حتی نسبت به مخالفین خودش. یعنی کینه ای نبود. چون برای خودش کار نمی کرد. این خصلت برای آدمی که کار سیاسی می کند واقعا نادر و استثناست. ابزار کار سیاسی جنگ و جدل و جبهه گیری است. دیالمه در عین حال که قاطعانه در مقابل منحرفین می ایستاد از شخصی نفرت نداشت.
حالا تصورش را بکنید، چنین کسی نسبت به دوست چقدر محبت دارد. عجیب اهل پذیرایی و هدیه و بذل و بخشش بود، آن هم با ادب و احترام. تمام مدتی که در محضرش بودی در برابرت دو زانو می نشست. با این حال برای وقت خودش هم ارزش قائل بود. اگر وقت نداشت مؤدبانه می گفت الان کار دارم. چون به طور حقیقی از وقتش درست استفاده می کرد.
لذت های دیگران برای او لذت نبود. کمترین وقت را صرف خوردن و خوابیدن می کرد. در عین حال بسیار ساده خور بود. خیلی وقت ها سفره را پهن می کردیم، غذای او را می کشیدیم، ما غذایمان را می خوردیم و جمع می کردیم اما او هنوز مشغول مطالعه و تحقیق بود. گاه مجبور می شدیم غذای او را دوباره گرم کنیم.
به شدت اهل قرآن بود. صوت های زیبا را خیلی دوست داشت. وقتی مشغول کاری می شد نوار صوت عبدالباسط یا منشاوی می گذاشت و گوش می داد. وقتی خودش مشغول قرآن می شد عمیق می خواند. دوستانش را هم این گونه پرورش می داد.
در قضیه جشن های دو هزار و پانصد ساله کرمان، با دروغ جشن را به هم زدیم. دیالمه ما را متقاعد کرد سخت مراقب اعمال و رفتارمان باشیم و در حین مبارزه مرتکب گناه نشویم. یا بر فرض مثال، ما قبل از انقلاب سینما نمی رفتیم. طبق فتوای علما سینما را حرام می دانستیم. با این حال، یک بار فیلمی آورده بودند به نام «خانه خدا». این فیلم درباره مناسک حج بود. ما به خاطر دیدن خانه خدا مجبور شدیم برویم سینما.
در عین حال می دانستیم که وارد مکان باطلی شده ایم و باید به آن لطمه بزنیم. دوست نداشتیم از پول ما در راه باطل استفاده شود. فیلم را دیدیم، اما تشک صندلی سینما را هم پاره کردیم. فکر می کردیم کار درستی می کنیم. به خودمان حق می دادیم به اموال باطل خسارت وارد کنیم غافل از این که اینها اموال خصوصی صاحب سینماست و حق الناس است.
دیالمه وقتی متوجه شد گفت: شما طبق چه فتوایی به خودتان اجازه دادید به اموال مردم خسارت بزنید؟ این کارها تضییع حق الناس است. سینما حرام است، خوب نروید. حق ندارید حقوق کسی را زیر پا بگذارید.
جباری: روزهایی که از فلکه سراب (سعدی) مشهد راه می افتادیم به سمت دانشگاه برای شنیدن بحث دیالمه، حاشیه خیابان دانشگاه پر بود از بساط کتاب فروشی هواداران گروهک ها. از کتاب های آیت الله طالقانی بگیر تا خیابانی و مسعود رجوی و غیره. البته از آیت الله طالقانی تا وقتی استفاده کردند که آخرین خطبه نماز جمعه را ایراد نکرده بود. آن مرحوم در آخرین خطبه اش گفته بود: مگر شما قیّم مردم هستید؟
خلاصه اتفاق جالبی که موقع بساط کتاب می افتاد، لحظه آمدن دیالمه به سمت دانشگاه بود. یک وقت می دیدی هوادارها یکی پس از دیگری دارند بساطشان را جمع می کنند!
- چی شده؟
- دیالمه دارد می آید!
چون دیالمه آدمی نبود که بی تفاوت از کنار انحراف بگذرد. کافی بود یکی دو دقیقه با آنها بحث کند. مشت خالی شان رو می شد و حرفی هم برای گفتن نداشتند. خودشان هم این را می دانستند. به همین خاطر صحنه را ترک می کردند تا با دیالمه مواجه نشوند.
دیالمه در مناظره ها خیلی جوانمردانه و با شجاعت ورود پیدا می کرد. می گفت: این کیف من پر از اسناد و مدارک است. اعضای تمام گروهک ها هم از مجاهدین خلق گرفته تا چریک های فدایی اقلیت و اکثریت و غیره اینجا هستند. هر کس هر سوالی دارد بپرسد، جوابش را بدهم.
حسن پور: در ایام پیروزی انقلاب، دیالمه در خدمت حضرت آیت الله خامنه ای بود. گروهک ها در کارخانجات دست به شورش و اغتشاش می زدند. آقا یکی از افرادی را که می فرستاد برای سخنرانی و آرام کردن اوضاع، دیالمه بود. ارادت ویژه ای به حضرت آقا داشت.
در یکی از نوارهای صوتی اش هست: «شما یقین بدانید هیچ یک از نیروهای مخلص و مومن در درون مجلس برای نمایندگی کیسه ای ندوخته. تعداد زیادی از آنها مخصوصا نیروهای روحانی را به زور کاندیدا کرده اند والا اصلا نمی خواستند به دامن مجلس بیایند. چرا؟ چون هر چیزی را که می خواستند، داشتند. هم شهرت داشتند و هم اعتبار و هم در بین مردم محبوب بودند. نمونه اش آقای خامنه ای. اگر آقای خامنه ای نمی آمد مجلس چی ازش کم می شد؟ اگر نمی آمد مجلس چی می شد؟ چیزی از آنها کم نمی شد. خیلی به آنها تکلیف کردند تا قبول کردند».
دکتر محمدرضا بانک: سال 1354 یک بار از دانشکده داروسازی می آمدیم. عصر بود. من بودم و او. کس دیگری همراهمان نبود. ماشین جیپی پشت سرمان توقف کرد و دیالمه را صدا زد. دیالمه برگشت. یک نفر از داخل ماشین به دیالمه گفت: سوار شو.
دیالمه سوار شد و او را بردند. بعد متوجه شدیم او را به ساختمان ساواک برده اند. بعدها می گفت: چند شب قبل شناسایی شده بودم و جای انکار نبود. بازجویش ناهیدی بود. همان شکنجه گر معروف. خیلی شکنجه اش داده بودند. جاهای مختلف بدنش را با سیگار سوزانده بودند. دیالمه خیلی خود دار بود. از اتفاقات درون ساواک به ما چیزی نمی گفت. فقط ما متوجه شدیم چند نقطه از بدنش – به خصوص سینه اش – را با آتش سیگار سوزانده اند.
آن زمان زندان رفتن برای مبارزان یک افتخار بود. حتی بودند افرادی که به عمد خودشان را به زندان می کشاندند تا برای خودشان آبرو کسب کنند. همین ها به دلیل ضعف هایشان توی زندان کم می آوردند و مارکسیست می شدند. اما دیالمه عقیده داشت انسان نباید به سادگی به زندان برود بلکه باید جوری عمل کند که کار را به نحو احسن انجام داده و گیر نیفتد.
- برگرفته از کتاب «حزب دیالمه»/ نوشته رحیم مخدومی/ انتشارات فاتحان
اي کاش مثه او مي شدم
خدا توفيق بده منش او را پيدا کنم