به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، متنی که میخوانید یادداشتی است از رسول جوهری درباره این موضوع که «خاطرهی جنگ را گفتن» متفاوت است از «جنگ را خاطره کردن». متن کامل این یادداشت به این شرح است:
خاطرهگویی از جنگ و اتفاقات آن، از خود جنگ شروع شد؛ در گیر و دار خودِ جنگ، و در متن خود واقعه. این خاطرهگوییها به بعد از جنگ هم کشیده شد؛ در اشکالی متنوعتر و دامنهای وسیعتر. پس از جنگ، نقل و نگارش خاطرات فزونی گرفت؛ هر روز بیشتر از دیروز؛ برخی از این خاطرات روی پرده سینما رفتند، برخی سناریوی نمایشنامه شدند، تعداد زیادی در قالب کتاب خاطرات، تعدادی در شکل داستان و تعدادی هم به شکل رمان منتشر شدند.
دهه هشتاد شمسی، دهه کتابهای پرتیراژ خاطرات جنگ است؛ کتابهایی که هر سال بر تعداد و قطر آنها افزوده میشد و در تیراژ بالا و دفعات چاپ متعدد به فروش رسانده میشدند. خاطرهها فقط کتاب نشدند؛ یادبودها، یادوارهها، نشستهای خاطرهگویی و... هم سهمی در این داستان به عهده داشتند. در ادامه این روند نیز اخیرا بحث «نهضت خاطرهگویی درباره جنگ» مطرح شده است. اما این خاطرهگوییهای پس از جنگ و فوران آنها در سالهای اخیر چه دلالتهایی دارد؟
از وقتی که جنگ پایان یافت؛ یعنی از زمانی که «جنگ برای زندگی» غایت جنگ شد، معنای جنگ و جبهه دیگرگون شد. دیگر پشتوانه مفهوم جنگ، «جنگ، جنگ تا پیروزی» یا «جنگ، جنگ تا رفع فتنه از جهان» نبود؛ و دیگر جنگ معنای اصیل خود را نداشت. ادبیات رسانهای دهه هفتاد تکانههای اولیه چنین چرخش معنایی را نشان میدهد. چرخشی که بیش از هر چیز دیگری نشاندهنده نسبتی بود که با امر «جنگ» در معنای جدید آن اتفاق افتاده بود. این چرخش معنایی در نقطهای اتفاق میافتاد که در پی سیاست توسعه بود؛ یعنی جایی که جنگ به معنای پیشین آن مانعی جدی در برابر این سیاست بود. در میان مردم اما جنگ هنوز زنده بود و نفس میکشید و کار میکرد. مردمی که حدود یک دهه از عمرشان را با جنگ در صورتی اجتماعی زیسته بودند؛ و مردمی که در گیر و دار جنگ بودند؛ حتی اگر در جنگ حضور نداشتند و حتی اگر جنگ را نمیپسندیدند. در این سالها هنوز جنگ یک «واقعه» است و مردم واقعه را زندگی میکنند.
اما بهتدریج با غلبه سیاست توسعه بر سیاست رسمی کشور، معنای جدید جنگ معنای پیشین را به حاشیه میرانَد. این معنا از جنگ، با دوری از جنگ مناسبت دارد. تقویت این معنای از جنگ، با فراوانی خاطرهگوییها از جنگ نیز بیمناسبت نیست. در واقع هرچهقدر که این معنای جدید از جنگ رخ نموده و به هر میزانی که از جنگ در معنای واقعه دور شدهایم، بر حجم و میزان خاطرهگوییهای جنگ نیز افزوده شده است.
خاطرهگویی جنگ در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، خاطرهگویی در متن واقعه یا در همان معنای اصیل جنگ است. این نحو خاطرهگویی، غنابخش جنگ است؛ چرا که در پیوند با خود واقعه در معنای اصیلش تکوین مییابد و از دل آن تراوش میکند. از این رو اینگونه خاطرهگویی و خاطرهنگاری، جنگ یا معنای جنگ و ارزشهای آن را زنده نگه میداشت.
با غلبه ادبیات توسعه و چرخش معنایی جنگ، خاطرهگویی نیز شأن متفاوتی پیدا میکند؛ در این وضعیت، خاطرهگویی ذیل معنای جدید جنگ صورت میپذیرد؛ ذیل آن معنایی از جنگ که در دوری از جنگ پرورانده شده است. خاطرهگویی در این وضعیت بدون اهتمام به معنای جدیدی که جنگ واجد آن شده است، نه تنها جنگ را در کار نگه نمیدارد، بلکه در تلاشی غافلانه اندک رمق باقیمانده آن در ساحت زندگی اجتماعی را رو به تحلیل میبرد. و این کار را با «خاطره» کردن خود جنگ صورت میدهد؛ یعنی جنگ را تبدیل به یک خاطره میکند؛ خاطرهای شیرین. خاطرهای که هر وقت دلمان میگیرد یا هرگاه از اوضاع نابهسامان جامعه و زمانهمان به تنگ میآئیم، بخشهایی از آن را روایت میکنیم تا دمی حال خوبی دست دهد. به عبارتی خاطرهشدنِ جنگ، آن را از جنگ بودن میاندازد؛ و آن را در کنار دیگر متعلقات احساسات نوستالوژیک ما قرار میدهد. از این رو خاطرهگوییهای ما بدون التفات به معنای جدید جنگ، ما را در نسبتی روانشناختی با جنگ قرار خواهد داد. نسبتی که البته برای کسانی کارگر میافتد که دهه شصت و هفتاد را زیسته باشند؛ و معلوم نیست برای کسانی که با آن واقعه عظیم سر و سرّی نداشتهاند، کاری کند و ممکن است همین اندک اثر را هم برای آنان نداشته باشد. البته این نکته هم باید گفته شود که نه خاطرهگوییهایی دهه شصت و هفتاد تماما در انضمام با واقعه تدوین شدهاند و نه اینکه همه خاطرهگوییهای دهه اخیر بیارتباط با واقعه هستند. بلکه نکته این است که در برهه اول، به واسطه حضور پررنگتر واقعه در زندگی و حیات اجتماعی مردم، نسبت جنگ و روایت آن را وثیقتر کرده است؛ و در برهه دوم به دلیل چرخش معنایی جنگ، تحقق این نسبت دشوارتر شده است.
نکته آن است که «خاطرهی جنگ را گفتن» متفاوت است از «جنگ را خاطره کردن». آنکه خاطرهی جنگ را میگوید، در زنده نگه داشتن آن میکوشد. اما اشتباه است اگر بپنداریم هرگونه روایت کردن جنگ، به زندهماندن جنگ و ارزشهای آن کمک میکند. چنانکه گفته شد، میتوان با نحوی خاطرهنگاری به کلی از واقعه جنگ دور شد. آن نحوهای از روایت جنگ، توان زنده نگه داشتن جنگ را خواهد داشت که ذیل معنای اصیل جنگ صورتبندی شود؛ یعنی ذیل خود واقعه.
اگر خاطره همواره خاطره چیزی است، پس این مهم است که خاطره چه چیزی را میگوییم یا مینگاریم. صرف اینکه «خاطره جنگ» را میگوییم، دلالت بر زنده نگه داشتن جنگ و ارزشهای آن نیست. بلکه باید پیش و پس از این گفته شود که خاطره «کدام جنگ» را میگوییم! «جنگ برای ریشهکنی ظلم» یا «جنگ برای زندگی». این دو، دو صورت متفاوت هستند و البته دو گونه روایت متفاوت را اقتضاء دارند. در اولی جنگ در همان ساحت زندگی اتفاق میافتد و خود نوعی زیستن است؛ و در دومی جنگ برای زدودن ناملایمات از زندگی است؛ یعنی جنگ در خدمت زندگی و رفاه است. در اولی جنگ و زندگی تفکیکناپذیرند؛ و در دومی جنگ عارضه مشمئزکنندهای است که بر زندگی تحمیل شده است که باید به هر نحو ممکن زدوده شود. روایت این دو نوع نیز کاملا متفاوت خواهد بود؛ روایت جنگی که خودش اصالت دارد و روایت جنگی که امری نااصیل است و هویت و اصالتش را از «در خدمت زندگی بودن» میگیرد. روایت از نوع اول، بسط معنای جنگ و ارزشهای آن را در پی دارد؛ و روایت دوم در پی این کار نیست؛ و اگر هم ارزشهای جنگ را طالب است، آن را در ساحتی فارغ از فضای جنگ و در یک سطح انتزاعی دنبال میکند. از این رو این دو گونه روایت، دو اثر سیاسی اجتماعی کاملا متفاوتی خواهند داشت.
بنابراین صرف خاطره گفتن از جنگ، معنا و ارزشهای جنگ را زنده نگه نمی دارد؛ بلکه اتفاقا خاطرهگویی به شرط «خاطرهگویی جنگ» مستعد چنین کاری است. از این رو ضروری است بپرسیم خاطرهگوییها و خاطرهنگاریهای ما روایت کدام جنگ هستند!؟
منبع:سوره اندیشه
خیلی خوب بود