گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو؛ «مرم باید فرد منتخب خودشان را در راس حکومت ببینند.» این آخرین جملهی «سیدمهدی شجاعی» از زبان مهاجمان است. کتاب «دموکراسی یا دموقراضه» داستان زندگی فرزندان پادشاهی به نام «ممول» است. 25 شاهزادهای که قرار است به پادشاهی برسند؛ آن هم با استفاده از سازوکاری به نام انتخابات.
داستان متعلق به کشوری به نام «غربستان» است. به دستور پادشاه «بر مجموعهی ایالتها نام ایالات متفقه» گذاشتند تا «میانشان تفرقه و اختلاف پدید نیاید.» در ایالات متفقه پس از یک دوره دیکتاتوری شاه فقید! «اولین و سالمترین انتخابات عالم» برگزار میشود. انتخاباتی که برادر اول تا بیست و چهارم را به تربیت بر اریکه قدرت مینشاند. این روال قانونی و تقریبا مردمی، باعث میشود که آخرین برادر هم که از کودکی عقبمانده بوده بر تخت پادشاهی تکیه بزند. مردمی که از حکومت ظلم و جور برادرهای قبلی خسته شدهاند با دلایل مختلف به سمت نالایقترین کاندیدا میروند. کاندیدایی که تکلیف کشور و مردم را برای همیشه معلوم میکند.
در این که کتاب، کمترین توجه را به مردم کرده و تقریبا آنها را ابزاری در دست قدرت یا شکل گرفته توسط آن میپندارد، شکی نیست. مردم در دموقراضه سوژههایی هستند که حکومت به هرشکلی که بخواهد با آنها کنار میآید. دموکراسی (که نخستین بار است در جهان شکل گرفته) به صورت فاجعهآمیزی از طرف حکومت به مردم اعطا میشود. مردم حتی مثل حیوانات کتاب «جورج اورول» برای رسیدن به آزادی دست به انقلاب نمیزنند. بزرگ یا بزرگانی (میتوانیم آن را نخبه یا نخبگان هم بخوانیم) جمعبندی میکنند و بهترین راه صلاح را دموکراسی میپندارند. اگرچه این مردمسالاری منهای مردم به وجود میآید.
دوران مختلف حکومتها که در کتاب بر اساس نام پادشاهان شکل میگیرد و بعدها مردم اسامی توهین آمیزتری برای آن انتخاب میکنند، نشانگر تاریخ دموکراسی است. تاریخی که بدون دخالت مردم به وجود آمده و توسط حاکمان به «دموی اعظم»، «دموی کبیر» و «دموی درخشان» نامگذاری شده است. مردم در رفتآمد حاکمان اگرچه دوسالی یکبار رای میدهند اما تقریبا کارهای نیستند. توهین دموکراسی به مردم آنجا عیان میشود که با نام انتخابات آزاد، عملا هیچ انتخابی وجود ندارد. یعنی فیلتر حزبی یا ساختار قدرت، دخل و تصرف به محدوده قدرت را مسدود کرده است. انسدادی که در پایان کتاب با تغییر شکل، همان رویه را دنبال میکند.
یکی از مهمترین اصولی که در کتاب برای دموکراسی شمرده شده است، گم کردن هدف است. یعنی حاکمیتی که قرار بوده مردم را به اوج سعادت و نیکبختی برساند با تغییر ماهیت به استحمار و استثمار مردم می پردازد. اتفاقا در این راه، هرکس نظری برای دورتر کردن تفکرات از اصول واقعی ارائه دهد، قهرمان میشود. نوبل میگیرد. در جشنوارههای بینالمللی مقام میآورد. همانطور که «در تمرینهای رزمی و آزمونهای تیراندازی، کسانی مورد تشویق قرار میگرفتند که دقیقا به هدف نمیزدند.»
ابن سینا در تقسیم بندی علوم، آنها را به «عالی و اوسط و دانی» تقسیم کند. وی بالاترین مرتبه در دانش را همان علم الهیات، فلسفه و منطق میداند. دموکراسی با تعابیری چون اومانیسم و سکیولاریسم، سعی در جدایی این بالاترین درجه علمی از مردم میکند و با تخطئهی دانش و افراد بینا، از گردونهی تصمیمگیری اخراج میشوند. تبلیغات حاکمان دموکراسی «نگاه دانشمندان و افراد بینا » را به گونهای میداند که میخواهند دیگران را «کوچک و حقیر» کنند. این همان شعاری است که دستگاههای دموقراضه از طریق رسانههای خود تبلیغ میکنند که «ندیدن هنر است، نه دیدن». عینیت این جمله را میتوان در کتاب «کوری» ژوزه ساراماگو دید. در کتاب دیگری از همین نویسنده نیز به نام «بینایی» با زبانی صریحتر، دموکراسی را به نقد کشیده است. دعوت به کوری و پرهیز از بینایی یادآور نقدهای جامعهشناسان به لیبرال-دموکراسی است.
غمانگیزترین نکتهای که نویسنده به آن اشاره میکند و در تاریخ دموکراسی نیز مشهود است، آنجاست که عدهای از مورخین «دموقراضه را یک اسطوره یا منجی دانستهاند.» وقتی برخی از صاحبان فکر و بینایی نیز فریب اصول غیرمردمی حاکم منتسب به مردم را میخورند و «قواعد اداره حکومت را از اعمال و رفتار او استخراج کنند و تحت عنوان: اصول دموقراضی، سرمشق و الگو قرار دهند» اسباب شگفتی است! باور نویسنده کتاب این است که دموکراسی، نه در خدمت مردم، بلکه در خدمت خود است و مردم نیز میبایست در خدمت او باشند. به عبارت دیگر «با مردم هرکاری کنید، به آن کار عادت میکنند و دستتان را هم میبوسند.»
سیستم «لویاتانی» و هشتپاگونهی دموکراسی سعی در بازتولید خود دارد و «برای تفهیم هرچه بهتر مردم، افرادی را به عنوان روشنگران» تربیت میکند. این روشنگران که درباره تمام اهداف دموکراسی (یا دموقراضی) صحبت میکنند و سعی در توجیه عملکرد دولت دارند، به سازمانهای مردمنهادی میمانند که ابتدا وابسته به دولت بودند و حال به خاطر درآمد سرشارشانبه دولت مالیات نیز میدهند. این داستان روشنگرانی است که با دفاع از حقوق زنان، طبیعت، حیوانات و... به سیستم دموکراسی چه از نظر فکری و چه از نظر مالی یاری میرسانند. پس از شکلگیری NGOها، نویسنده با هوشیاری مقصود خود را بیان می کند و میگوید: «هیچ بعید نیست که ابتکار یا ابداع نظریه : انتقال وظایف دولتی به بخش خصوصی به همین مقطع از تاریخ برگردد.»
با وجود جدایی دین از سیاست، شعار ملی کشور ایالات متحده امریکا عبارت « IN GOD WE TRUST » است. «ما به خدا اعتقاد داریم» از سال 1965 توسط کنگره تصویب شد و روی پولهای رایج این کشور نیز درج گردید. اگرچه برخی این حرکت را در مقابل کمونیستها و بلوک شرق یک حرکت تبلیغاتی میپندارند ولی نمیتوان از تاثیر آن به عنوان نوعی ارتباط دموکراسی با الوهیت گذشت. همان شعاری که دموقراضه درباره رابطه خود با خدا میزد: «هرکس هر حرفی با خدا دارد، به پادشاه بگوید.»
نظریهی «پایان تاریخ فرانسیس فوکویاما» از «تسلط نظام لیبرال دموکراسی بر سراسر جهان» صحبت میکند و اعتقاد دارد که «همهی کشورها و جوامع باید در برابر آن تسلیم شوند.» این نظریه مقوّم لیبرال دموکراسی است که در دموقراضه به طنز کشیده شده است. «گناه حکومت های پیشین، این بود که اموال مردم را در جهت اهداف پلید خود خرج میکردند. در حالی که ما این اموال را در جهت اهداف پلید آنان خرج نمیکنیم، بلکه در جهت اهداف ارجمند خودمان خرج میکنیم.» این نخستین بار است که یک نویسنده ایرانی اینطور عقاید اساسی و پایهای دموکراسی را ریشخند میکند و با نگارش کتابی که به چند زبان زنده دنیا نیز ترجمه شده است، طنز بودن برخی فرامین آنها را یادآور میشود.
دموکراسی که اساساً برای خدمت به مردم و سهیم ساختن آنان در تصمیمگیریها شکل گرفته است، ابزاری در دست دموقراضه میشود تا با آن به حقوق مردم تجاوز نماید. لشکرکشی به افغانستان و عراق پس از حادثه 11 سپتامبر شباهت دارد به تصادف پادشاه با درخت! «این حادثه –یعنی تصادف پادشاه با درخت- فقط می تواند به عنوان بهانه صدور فرمان پادشاه یا زمان آغاز تخریب و ویرانی توسط پادشاه تلقی شود و هیچ اعتبار دیگری ندارد.»
موارد بسیار دیگری در جای جای کتاب وجود دارد که نشانگر ناکارآمدی و ضعف بسیار عمیق سیستم دموکراسی است. وجود آزادیهای صوری، استعمار و فروش دوبارهی همان اجناس به مردم، دشمن سازی و تروریست پروری و... بخشی از جنبههایی است که در کتاب به آنها نقدهای جدی وارد شده. این که رقبای دموقراضه، «برادران بیشرف»! خودش هستند، پایانی بر جدال بیفرجام «احزاب در دموکراسی» است. قطبهایی که آبشخوری مشترک دارند و دعوا بر سر «سهم بیشتر قدرت» است. نگاه واقع بینانه به ساختارهای دموکراسی و نقد گزندهی شجاعی، ارزش کتاب را دوچندان کرده. قدرت نویسنده در پرداخت (از زبان یک مورخ بیطرف) به شیوایی و گیرایی استعارهها افزوده است. حجم کم و اطلاعات زیادی که در کتاب مطرح شده نیز میتواند خواننده را به خواندن آن ترغیب کند.
این که دموکراسی در ذات خود مشکل دارد یا خیر سوالی است که نویسنده پاسخ دقیقی به آن نمیدهد و جمله پایانی کتاب نیز به معنای مسدود نبودن کامل مردمسالاری است. امیدواری نویسنده اگرچه هنوز هم با نوعی شک درباره «به نتیجه رسیدن دموکراسی» همراه است ولی از آنجا که راهحل دیگری ارائه نمیدهد، با تردید تنها راه را همین میپندارد. اینها همه در حالی است که مردم تقریبا نقشی در تعیین سرنوشت ندارند. یک بار پادشاه و نخبگان تصمیمگیرند و بار دیگر دشمنان و خارجیها. اگر نقش مردم پررنگتر بود، حتما پایان قصه، جور دیگری میشد.