گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو - یادداشت دانشجویی*؛ هنوز هم غریبی آوینی جان، غریب.... فکر می کردم دختر بابایی تر از این حرف ها باشد، در دوره ای که نیاز است شما را به همه بشناساند؛ اما کاش مطالعاتش را راجع به شما می گفت؛ اما...
نمی دانم چرا سالی یک بار از شما یاد می شود آن هم در حد یک خوش و بشی راجع به شما و یک بستنی خریدنتان، نمی دانم چرا بعضی ها نمی خواهند حرفتان، نگاهتان و تفکرتان جاری شود و عمق فاجعه آن جایی است که همان سالی یکبار هم اصلا حرفی که از آن اصلی در بیاید زده نمی شود.
نمی دانم چرا نمی خواهند نگاهی که سرشار از تفکر و روشنفکری است، صدایی که لبریز از فریاد استکبارستیزی است و حرفی که عاشق ولایت پذیری و منتظر ظهور است؛ دیده، شنیده و یا گفته شود، چرا شما را فقط به خانواده دوستیتان محصور می کنند؟ سال هاست شما را می خوانم و هنوز هم بُعدهای جدید وجودیتان را کشف می کنم، آن وقت هر سال از شما چیزی بیان نمی شود مگر به ناچیز...
و دل خوش کرده اند صدا سیمایی هایمان که برنامه سالگرد در حد شان شما که نه در حد حرف هایتان می گیرند، مانده ام چرا نمی خواهند شما و حرفهایتان شناخته شود و چقدر ادعای روشنفکری دارند همین به ظاهر روشنفکران و شما را از آن خود می دانند و وا عجب از روشنفکرانی که ادعایشان در به دست گرفتن کتاب های قطور و خارجی خلاصه می شود....
نمی دانم چرا دخترتان از کتاب های خودتان سخنی نگفت، انگار مهجوریت کتابهایتان نه تنها در دانشگاه های هنر بلکه در قلب و فکر دخترتان هم پابر جاست و چقدر تاسف بار است موزه دفاع مقدس توریستی که در تهران به آن عظمت بنا می شود و چقدرها که خرجش می شود و از شما و بوی شما فقط ماکتی است که وقتی دیدمش توهینی بود به خودم که چقدر چهره شما زیباست، اما....
و در کوچکترین و نادیدترین مکان موزه هولوگرامی پخش می شود که پسرتان در حد نشست و برخواستی و تفکری و نوشتاری از شما یاد می کند و درمانده ام از این همه ادعا که هست برای به خاطر آوردن و شناساندن شما....
درمانده ام که چطور آقای وحید جلیلی روز شهادت در دانشگاه می خواهند در برد برای شما مطالبی بزنند؛ اما کسی آوینی را نمی شناسد که بخواهد برایش عزاداری کند و این روزها که حتما نباید انتظاری داشت از دانشگاه هایمان برای سالروز شهادتتان برنامه ای داشته باشند بعد از بیست و سه سال...
و اینکه چرا اینقدر غریبی، مانده ام.... شاید چون خودتان گم نامی را دوست داشتید، شاید به خاطر این است که حتی در جلسات دیدار با حضرت آقا برای روایت فتح قول می گرفتید کسی از شما نگوید و آقا فقط از شما تعریف می کردند و آقا بعد از شهادتتان بیشتر شما و نبودتان را حس می کنند و می خواهند که روایت فتحتان که ایشان بخاطر دیدنش پنجشنبه شب ها همه کارهایشان را تعطیل می کردند ادامه یابد و ادامه که هیچ این روزها یادی از شما هم که می شود در حد بستنی است....
حضرت آقا: «من حدس می زنم اگر ایشان زنده می ماند و ادامه می داد، این کار خیلی اوج پیدا می کرد. حالا هم باید این برنامه دنبال شود. تازه در همین میدان هم منحصر نیست. یعنی در باب جنگ و ادامه روایت فتح کارهای دیگری هم باید انجام بشود. حیف است این کار تعطیل شود.»
و گم نامی تنها برای شهرت پرستان درد آور است؛ والا اجر تمامی کارها در گم نامیست و کدام صدایی است که فریاد های دیروز و هر روزه شما را به گوش عالم برساند و کدام گوش شنوایی است که فریاد مرا به مردم برساند، ای کاش عمق وجودتان را نه تنها من، بلکه همه می شناختیم.
* مهلا دشتی؛ فعال دانشجویی
انتشار یادداشتهای دانشجویی به معنای تایید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروهها و فعالین دانشجویی است.