گروه فرهنگي خبرگزاري دانشجو_فاطمه سادات بكائي؛ یادم میآید وقتی اولین بار شعر خواندنش را دیدم تصور کردم باید پسر مرحوم آقاسی باشد کمی زمان گذشت تا متوجه شدم او و مرحوم آقاسی هیچ نسبتی جز یک نسبت شاعرانه با هم ندارند. وجه اشتراکشان شعر است و سبکی جذاب از شعر خواندن که همین ویژگی هر دو نفرشان را به چهرهای شناخته شده تبدیل کرد. صابر خراسانی را در اوج پر کاریاش و در فاصله بین دو برنامه کاریاش توانستیم پیدا کنیم. به ما لطف داشت و با وجود مشغله فراوانش قبول کرد دو ساعتی را در خبرگزاری دانشجو میزبانش باشیم. دو ساعت پر از شعر و حرفهای امام رضایی که اشک ما را هم درآورد.
آقای خراسانی متولد کجا و چه سالی هستید؟
من صابر خراسانی هستم، اهل مشهد و 39 ساله
خب چرا سال تولدتان را نمیگویید؟
میخندد و میگوید: سال تولد را نخواهید دیگر، من 39 سال دارم همین کافی است، خودتان حساب کنید خب!
برویم سراغ اصل مطلب، آقای صابر از چه زمانی وارد فضای شعر شده است؟
از اوایل دهه 80 و به صورت کاملاً اتفاقی وارد فضای شعر و کارهای آیینی شدم. این که میگویم برای خودم و همه اطرافیانم عجیب بود چون من هیچ ارتباطی با این فضاها نداشتم؛ نه با فضای شعر و نه فضاهای مذهبی در یک دورهای یکی از دوستانم در مشهد به من گفت صدایت خوب است، مداحی کن، من هم یک سالی را در آن حال و هوا بودم، اما دیدم واقعاً متعلق به آن نیستم.
بعد از آن بود که متوجه شدم به شعر علاقهمند شدهام. یعنی در حقیقت من آن اوایل هیچ چیزی از شعر نمیدانستم. حتی ردیف و قافیه را نمیشناختم، شعر شعرای بزرگ را میگذاشتم جلویم و از روی ظاهر شعر حدس میزدم که خب اینجا حروف پایان همه ابیات شبیه به هم است، من هم سعی میکنم این نظم را در شعرم رعایت کنم. تا این اندازه دور بودم از این دنیا!
کم کم شعرهایم را برای دوستانم خواندم و آنها میگفتند صابر شعرهایت را دکلمه کن، اوایل برایم خیلی عجیب و دور از ذهن بود این کار، اما خب به آن جذب شدم. میگفتند که خودت بخوان اینها را در جلسات و هیئتها در جمع که نشسته بودیم بلندم میکردند و میگفتند مثلاً بلند شو آن کار را که برای حضرت زینب (س)، امیرالمؤمنین (ع) و یا برای شهدا گفتهای را بخوان من بلند میشدم میخواندم.
شما از اول انتخاب کردید که مثل آقای آقاسی بخوانید ؟
ببینید اوایلش من اصلاً ایشان را نمیشناختم؛ گفتم که من کلاً فضای مذهبی را نمیشناختم از این فضا کاملاً دور بودم.
يعني شما آدم مذهبي اي نبوديد؟
فضای مذهبی منظور هیئتی است ما اصلاً خانواده هیئتی نبودیم یعنی من چیزی که یادم است این است که پدرم ما را میبرد دوره قرآن و فقط محرمها یک هیئتی میرفتیم در زمانهای دیگر درگیر هیئت نبودیم.
خب در مورد مرحوم آقاسي مي گفتيد
یک زمانی یادم میآید از من میپرسیدند شما شاگرد آقاسی هستید؟ من هم میگفتم من اصلاً حتی یک بار هم با ایشان صحبت نکردهام. اصلاً من زمانی وارد این فضا شدم که ایشان فوت کرده بودند.
یک بار ایشان را در تلویزیون دیدم بعدها هم یادم هستم یک کاست از ایشان خریدم و وقتی جذب دکلمه خوانی شدم سعی کردم همه ویژگیهای جذاب شعرخوانی را کپی کنم تا اینکه به سبک و مدل خودم رسیدم.
هیچ کس نمیتواند این را رد کند آدمها از خودشان چیزی ندارند یعنی فقط باید تقلید کنند این قصه تقلید از ماجرای هابیل و قابیل و کلاغی که دفن کردن را به قابیل یاد داد شروع شد و تا آخر ادامه دارد. اصلاً آدم از خودش چیزی ندارد هر چیزی که دارد از طبیعت گرفته است یعنی آدمها باید وامدار همدیگر باشند.
اولین کاری که پخش شد و اسم شما سر زبان ها افتاد چه بود؟
یادم نمیآید... چیزهایی بودند که الان در خاطرم نیست اما در سال 88، یعنی دقیقاً 8/8/88 تولد حضرت رضا (ع) آن کار مشهدی را گفتم که خب خیلی سر زبانها افتاد، «همیشه سرت شلوغه بس که مهمون نوازی»، آن شعرم 8 بیت شد، هر کاری میکردم که ادامهاش بدهم نمیشد. مدام میگفتم خسته شدم خدایا چرا نمیشود یک بیتی بگویم بعد شمردم دیدم 8 بیت است و اصلاً شعر تمام شده و چیزی برای گفتن باقی نمانده است. فهمیدم قرار نیست این شعر بیشتر از 8 بیت شود.
تا به حال شعر آزاد و غير آييني هم گفته ايد؟
نه من هیچوقت شعر غیرمذهبی نگفتم و اصلاً دوست هم ندارم. بعضی مواقع بچهها میگویند برای خودت یک چیزهایی بگو اما اصلاً علاقه به این فضا ندارم یعنی احساس میکنم که مسئولیت من در حوزه آیینی است.
البته من کلاً فقط یک بار ترانه گفتم آن هم برای فیلم شیار 14 که تقدیمش کردم به خانم مریلا زارعی؛ اسم شعرم «بانوی سرزمین من» است که در فضای مجازی منتشر شد.
در فضای سیاسی چطور؟ ورود كرده ايد؟
نه به آن شکل که مرحوم آقاسی تبحر داشتند، چون دوره ایشان با دوره من فرق میکرد. من فکر میکنم باید شاعر زمان خودم و فرزند زمان خودم باشم.
امروز رفقای هم عصرم تیپشان تغییر کرده تیپ فکری، نوع لباس پوشیدنشان تغییر کرده چیزی که گوش میکنند تغییر کرده یک روزی مردم یک ربع یک ترک گوش میکردند که 5 دقیقه یک خواننده سنتی بخواند؛ الان مردم رپ گوش میکنند یعنی چیزی که از همان لحظه اول به شما ضربه میزند. یعنی چه؟ یعنی آمده سریع گوش کند و برود. ذائقه مردم تغییر کرده است من باید با ذائقه مردم پیش بروم حالا با اهداف خودم ولی یک کاری کنم که نسل من، من را بپذیرد.
من هر چیزی که نیاز جامعهام بوده است انجام دادم نمیدانم اسمش سیاسی است یا نه؟ مثلاً من در وقتش یک کار گفتم به نام این عمار که برای حضرت آقا گفتم، یا برای حج و بحرین هم شعرهایی دارم. از نظر من این شعر آیینی است چون معتقدم شعر آیینی یعنی شعر برای اهل بیت و برای عمل به دستورات ایشان؛ حالا اینکه از نظر شما این سیاسی هم هست یا نه نمیدانم.
من همیشه سعی کردم در مورد چیزهایی که اعتقاد دارم حرف بزنم. مثلاً یک بحث و دعوای سیاسی در دولت است سیاسیون نسبت به آن موضع میگیرند من نمیفهمم و نسبت به آن موضع نمیگیرم علتش این است که من میگویم من باید رفتارم با گفتارم یکی باشم اگر نه مخاطب من را پس میزند یعنی اگر من میگویم که به پدر و مادر احترام بگذارید اول سعی میکنم خودم احترام بگذارم چون اعتقاد دارم خیلی از خروجیهای اشتباه جامعه ما به خاطر دروغ است ما میگوییم این کار را بکنیم اما خودمان انجام نمیدهیم، خب این خروجی ندارد!
یا مثلاً اگر من نوعی که مسئول هستم میگویم من یک انقلابی هستم و بیاییم تولید داخل را کمک کنیم اما از آن طرف خودم مدام دارم کالای خارجی مصرف میکنم خب این قطعاً روی مردم تأثیر ندارد.
اول شعر خوانی هایتان مدح مولا که می خوانید را از کجا آورده اید؟
این خیلی جالب است یک دوستی دارم سالها پیش به من گفت که در تلویزیون دیده یک سخنران در چند کلمه موزون مدح امیر المونین را گفته است و به نظرش چیز جالبی بود. دوستم رفت سروش فیلم آن برنامه را خرید، آن متن را پیاده کرد و به من داد گفت ببین میتوانی بقیهاش را هم قافیه و هم آهنگ درست کنی؟ کار قشنگی است؛ ما آمدیم در اینترنت، فضاهای مجازی و کتاب دنبال القاب امیرالمؤمنین گشتیم و این القاب را سرهم کردیم سعی کردیم قافیه را رعایت کنیم و نتیجهاش شد این متنی که میگوید: «الحمد الذی جعلنا من المتمسکین بولایة سلطان اولیا، سخن گذار منبر سلونی، سرور مطلبی، ابن عم نبی، مهر برج إنّما، شهسوار لافتا، پیشوای انبیا، عروة الوثقی، کلمة الحسنی، سید الاوصیا، عماد الاصفیا، رکن الاولیا، آیة الله العظمی، خیر المومنین، امام المتقین، اول العابدین، ازهد الزاهدین، زین الموحدین، حبل الله المتین، لنگر آسمان و زمین، وجه الله، عین الله، نور الله، سرالله، اذن الله، روح الله، باب الله، سیف الله، عبدالله، اسدالله الغالب، آقاجانم علی بن ابی طالب» جالب است که این لفظ آقاجانم را بعداً خودم اضافه کردم. حالا یک جایی دعوت بودم کسی بلند شد این الحمدالله را جلوی خود من خواند بعد دیدم حتی این آقا جانم را هم گفت. جالب بود برایم که این آقاجانم انگار شده جز القاب!
برای این مدلي كه می کنید آیا کار علمی هم کرده اید؟
بله، من دانشگاه صداوسیما درس خواندم برای این قضیه، صداوسیما یک دوره اجرا گذاشت و من در آنجا مطالب خوبی یاد گرفتم. اگر انشاءالله خدا بخواهد یک پایاننامه دکتری هم دارد روی این سبک انجام میشود؛ یعنی ساعتها آمدهایم روی این بحث کردهایم و صحبت کردهایم از لحاظ علمی، بعد اساتید مشاور روانشناس، اساتید فن بیان، اینها را آورده ایم گفتیم شما روی این بحث علمی دربیاورید.
ما در جامعه مداح معروف داریم، شاعر معروف داریم، خواننده معروف داریم اما شعرخوان معروف نداشتیم! این یک خلا بود چون شعرخوانی با شاعری و مداحی و خوانندگی فرق میکند. لازم است شعر را به خانههای مردم بیاوریم. من یادم است در یک جلسهای آقای شریفینیا که بازیگر مطرحی هستند به من گفتند اوایل انقلاب کارشان شعرخوانی بوده یعنی اشعار انقلابی و حماسی را برای مردم میخوانده اند، اما خب خود ایشان هم در بازیگری شهرت دارد و شاید خیلیها اصلاً اطلاع نداشته باشد که ایشان شعرخوان بوده است.
سبک پوشش شما ویژه و خاص خودتان است این سبک از کجا آمد؟
از همانجایی که فکر میکنم سبک اجرایم باید با بقیه متفاوت باشد، سعی کردم نسبت به دیگران در ظاهر هم متفاوت باشم. من سعی میکنم با توجه به سلیقهی هم نسلهایم به روز حرکت کنم چه در اجرا چه در انتخاب شعر و چه در پوشش که به نظرم نکته بسیار مهمی است.
به نظرم اینکه هر قشری برای خودش لباس خاص و ویژه داشته باشد خیلی مهم است. مثلاً باید وقتی یک نفر ا در خیابان میبینیم متوجه شویم که این آقا مداح است یا این آقا شاعر است؛ امام متأسفانه ما به این نکات و این تعریف مد فکر نمیکنیم بنابراین دیگران میآیند از آن سر دنیا برای ما فکر میکنن و مد تعریف میکنند.
من دوست داشتم به این موضوع فکر کنم و این مدل از پوشش من که میبینید طراحی خودم است چون در این زمینه کمی تجربه داشتهام، ایده اولیه آن را هم از یک مدل لباس پاکستانی گرفتم و با تغیراتی که رویش انجام دادم نتیجه شد این لباسی که امروز میبینید.
هفته ای چه قدر شعر حفظ می کنید؟
دائم در حال شعر حفظ کردن هستم. شعر حفظ کردن من ممکن است با مدلهای معمول متفاوت باشد؛ یعنی یک وقت شما ممکن است شعری را حفظ کنی که یک ساعت بعد بخوانی و دیگر تمام شود، امام من همه شعرها را به حافظه بلند مدتم میسپارم و برای این کار گاهی شعر را 200 بار میخوانم تا دقیق و با جزئیات حفظش کنم. خیلی از شعرا مثلاً سعدی حفظند، حافظ حفظند یا از اشعار معاصرین حفظند اما من از هیچ کدام حفظ نیستم چون من چیزی را حفظ میکنم که به درد کارم بخورد، اولویت من کارم است.
اولویت من در هر کاری شعرخوانی است، یعنی تئاتر بازی میکنم، مجری تلوزیون میشوم، فیلم بازی میکنم نه برای اینکه بازیگر شوم فقط برای اینکه شعرخوان بهتری باشم. در همه این کارها هم من همان شعرخوانی را انجام دادهام نه کار دیگری را، هیچوقت آرزو نداشتم هیچچیز دیگری غیر از شعرخوان باشم حاضر نیستم جای هیچ مجری تلویزیونی و خوانندهای باشم جای هیچ بازیگری باشم حتی آن کسی که خیلی معروف است چون به نظرم این کار است که به من محول شده و من باید همین کار را بتوانم خوب انجام بدهم. خدا شاید در من این را دیده و این مسئولیت به من سپرده شده من باید مسئولیت خودم را خوب انجام بدهم حتی بعضی مواقع به خودم میگویم لازم نیست شاعر خوبی باشی تو باید شعرخوان باشی، همین که هستی باش.
سخت ترین اجرايي كه داشتيد كجا بوده؟
یک جا خیلی استرس داشتم چون به مراسمی دعوت شده بودم که شاید به هر کسی میگفتی نمیرفت. یک بنده خدایی بود که فرد بسیار متمولی بود و مسابقات پرش اسب برگزار کرده بود، خودش هم گفته بود برای مراسم اختتامیه حتماً باید صابر خراسانی بیاید. من رفتم آنجا جلوی در ماشینها و مدلهایشان را که دیدم ترسیدم، یعنی آن اولین باری بود که من ترسیدم با خودم گفتم فلانی اینجا کجاست که آمدی؟ داخل رفتم ترسم بیشتر شد، اینها سوار اسب بودند، اسبهایی که قد من تا زیر شکمشان میرسید، این میزان ابهت را تور کنید! بعد هم اینها صحبت میکردند در مورد اسبهایشان مثلاً طرف 50 میلیون پول بلیت هواپیما داده بود برای اینکه اسبش را از سوئد برایش بیاورند. دیگر شما خودتان حال من را تصور کنید که در چه وضعی بودم؛ همه اینها را بگذارید کنار لحظهای که وارد زمین مسابقه شدم، یک زمین به چه عظمت که وسطش برای من سن درست کرده بودند فاصله آدمها تا آنجا خیلی زیاد بود. این فضا من را گرفت، با خودم گفتم چی بخوانم و چی بگویم اینجا برای همچین مخاطبی؟ آن هم در زمانی که هیچ مناسبت مذهبی نبود؛ واقعاً مغزم ارور داده بود که چه کار کنم؟ همان مدیر عامل متمولی که من را دعوت کرده بود آمد و گفت ببین فقط برو همان شعر امام رضا (ع) را بخوان و تمام؛ این محبتش به امام رضا (ع) من را گرفت، فقط به امام رضا (ع) گفتم آبرویم را حفظ کن، من نمیدانم چه کار کنم!
یک شعری دارم که خیلی قدیمی است، شروع کردم به خواندن آن که علی سر نهان و آشکار است......همینطوری که داشتم اینها را میخواندم، دیدم یک عدهای از وسط جمعیت دارند با هم علی علی می گویند، این را که دیدم آرام شدم و با خودم گفتم فلانی از زمین مسابقه پرش اسبم میشود مردم را متوسل به اهل بیت کرد؛ مکان مهم نیست چون اهل بیت تأثیرگذارند.
بهترین خاطره سال ۹۵
شعرخوانی روز تولد حضرت زهرا (س) در بیت رهبری خیلی برایم جذاب بود و خیلی تشویق شدم به این که کارم را سعی کنم بهتر و محکمتر انجام بدهم. به لطف خدا مردم هم خیلی با آن شعر ارتباط برقرار کردند امیدوارم سال به سال بتوانم موفقتر باشم.
بدترین خاطره سال ۹۵
اتفاقهایی که در جامعه افتاد برایم دلخراش بود مثل حادثه پلاسکو و حادثهای که برای قطار پیش آمد. با مردم احساس غم کردم با خانوادههایشان سعی کردم شریک باشم در مجالسشان سعی کردم شرکت کنم و بگویم که همدردتان هستم چون دعای مردم است که باعث موفقیت ما میشود و تأثیر این دعا را در زندگیم و کلامم و در اجرایم میبینم.
جنگ امروز به دنبال اصول دین است
این همان زخم قدیمی است ببین چرکین است
چشم باز کن اخوی خوب ببین یار کجاست
نخل بسیار ولی میثم تمار کجاست...