به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، اقبال شاکری جزو دانشجویان مسلمان پیرو خط امام بوده است که در جریان تسخیر سفارت آمریکا در تهران و بازخوانی و انتشار اسناد لانه جاسوسی، همکاری داشته است. او اکنون عضو هیئت علمی دانشگاه امیرکبیر است. شاکری شب گذشته مهمان مسعود ده نمکی در برنامه «چهل سیزده» بود و درباره جریان شناسی تشکلهای دانشجویی در زمان تسخیر سفارت آمریکا صحبت کرد.
اقبال شاکری در ابتدا روایت خود از اولین لحظات ورود به سفارت آمریکا را مطرح کرد و گفت: خاطرم هست که ما از چهارراه طالقانی و مفتح شروع کردیم. از آنجا که روز 13 آبان به مناسبت گرامیداشت سالروز شهدای دانشآموز و تبعید امام، تجمع برگزار شده بود، ما نیز به همین بهانه بیرون آمدیم و تجمع کردیم. ما از قبل قرار گذاشته بودیم که تمام دانشجویان پیرو خط امام، لباسهایی منقش به عکس امام خمینی را بر تن کنند تا از مردم عادی که در تجمع شرکت میکنند جدا شوند. این کار کمک میکرد که گروههای دیگر قاطی ما نشوند و اگر کسی همراه با ما وارد سفارت شد، بتوانیم آنان را شناسایی کنیم و بیرون کنیم. وقتی جلوی در اصلی سفارت در خیابان طالقانی رسیدیم، انبرهای قفلشکن خود را بیرون آوردیم تا زنجیرهای در را پاره کنیم و در نهایت بچهها با یک حرکت سریع، از دیوارها بالا رفتند و وارد سفارت شدیم. در آن زمان، حراست از سفارت توسط شهربانی صورت میگرفت و برای این که درگیری با این نیروها را کنترل کنیم، از قبل گروهی را برای این کار پیشبینی کرده بودیم. علاوه بر این، تا حدودی جغرافیای داخل سفارت را نیز میدانستیم و جانمایی محلهای اصلی را بلد بودیم. باید بگویم که در گروه ما کسی وجود نداشت که تا آن زمان برای کاری وارد سفارت شده باشد و راه را بلد باشد.
وی ادامه داد: دقت کنید که ما اصلا مسلح نبودیم و قرار بود مقاومت کنیم. البته میدانستیم که نیروی دریایی آمریکا برای حراست از سفارتخانه وجود دارد اما ما مسلح وارد نشدیم. برنامه را طوری طراحی کرده بودیم تا با کمترین برخورد وارد بشویم. وقتی وارد سفارت شدیم، بلافاصله در را بستیم که نیروهای شهربانی و مردم وارد سفارت نشوند و سپس براساس برنامههای از پیش تعیین شده در تمام بخشهای سفارتخانه پخش شدیم. هر کدام از ما تلاش کردیم که بخشی از سفارتخانه را تحت کنترل خود دربیاوریم و من جز آن گروهی بودم که قرار بود وارد ساختمان اصلی بشویم. در این ساختمان و زیرزمین آن سربازهایی حضور داشتند که با پرتاب گاز اشکآور تلاش میکردند تا ما را متفرق کنند. از همان جا بود که درگیریهای ما با نیروهای آمریکایی آغاز شد. آنان به صورت کامل مقاومت میکردند که ما وارد سفارتخانه نشویم و فکر میکنیم که یک ساعتی طول کشید که موفق شدیم وارد پایین ساختمان سفارت بشویم. برنامه ما این بود که در ابتدا اتاقها را تحت کنترل بگیریم و اجازه ندهیم که کسی از آن ورود و خروج کند. در همین زد و خوردها و در میان گازهای اشک آور جلو رفتیم تا در نهایت به طبقه اصلی سفارت خانه رسیدیم که متعلق به سازمان سیا بود. باید بگویم که در کنار این ساختمان اصلی، یک ساختمان دیگری نیز وجود داشت که افرادی در آن ساکن بودند. افراد آن ساختمان موفق شدند که فرار کنند. این افراد با هماهنگی آقای قطبزاده و بدون هماهنگی با دیگر ارکان نظام تحویل وزارت خارجه شده و به نوعی فراری داده شدند. این موضوع را میتوان یکی از خیانتهای آقای قطبزاده دانست.
شاکری به یک ساختمان مهم در سفارتخانه اشاره کرد و گفت: درِ طبقه اصلی ساختمان محکم و بسیار ایمن بود و هر کسی نمیتوانست وارد شود. ما در پشت آن در متوقف شدیم و خیلی نمیدانستیم که در پشت آن درها چه اتفاقی در حال رخ دادن است. البته فشار وارد میکردیم تا آنان بیرون بیایند چرا که احساس میکردیم که آنان کارهایی را انجام میدهند و بر همین اساس، بسیار تلاش کردیم که وارد اتاق شویم تا اسناد را بیرون بکشیم. حتی چند نفر از افراد آنان را گرفتیم و به عنوان گروگان استفاده کردیم تا آنان در را باز کنند. این فرآیند چند ساعتی طول کشید و ما در این مدت، پشت در منتظر مانده بودیم. دقت کنید که ما انفجار خشم مردم ایران بودیم و میخواستیم پذیرش شاه توسط آمریکا را به گوش جهانیان برسانیم. در حقیقت قصد ما این بود که اعتراض خود را نشان بدهیم و بر همین اساس خیلی به ورود به ساختمان اسناد فکر نکرده بودیم. بعد از آن که آنان درها را باز کردند، ما موفق شدیم که به ساختمان اصلی وارد بشویم. بعد از ورود متوجه شدیم که این افراد در حال معدوم کردن سندها و به ویژه میکروفیشها و میکرو فیلمها بودند. ما در آنجا با کاغذهایی روبهرو شدیم که کاملا پودر و یا رشته رشته شده بود. باید بگویم که از باب فشاری که به بچهها وارد شده بود، آنچنان خشم مقدسی آنان را فرا گرفته بود که احساس میکردیم سنگر نهایی را فتح کرده باشیم.
او در بخش دیگری از صحبتهای خود به حس عمومی مردم پس از تسخیر لانه اشاره کرد و گفت: باید بگویم که نقش مردم در اینجا بسیار مهم بود. اگر بخواهم برایتان مثال بزنم باید به راهپیمایی اربعین اشاره کنم. چه کسی راهپیمایی میلیونی اربعین را ساماندهی میکند؟ کلیدواژه مهم این موضوع، مردمی بودن آن است. در ماجرای تسخیر لانه جاسوسی نیز چنین اتفاقی رخ داد. به نظرم، این صحنهها رنگینکمان انقلاب اسلامی را نشان میدهد. باید بگویم که مردم در آن زمانی که ما در ساختمان سفارت مستقر بودیم، نذر و نیازهای خود را به آنجا میآوردند و حمایت خود از ما را بارها بهمان اعلام کردند. به نظرم تمام این ماجرا یک طرف است و این که مردم حس کردند دانشجویان با این کار از مردم حمایت کردهاند، یک طرف است. بعد از این که ماجرای لانه تمام شد، هیچ یک از دانشجویان پیرو خط امام به سمت تشکیل حزب و سازمان نرفتند. ما میخواستیم که پاکی آن حرکت باقی بماند. جالب است بدانید که تا ماهها، مردم به صورت روزانه در برابر لانه جاسوسی تجمع میکردند و شعارهای ضد آمریکایی میدادند.
حفاظت از داخل سفارت بر عهده خود دانشجویان بود و بیرون سفارت را نیز بچههای سپاه حفاظت میکردند. اگر خاطرتان باشد در 25 بهمن عدهای از مجاهدین رفتند تا سفارت را بگیرند اما از آنجا که این کار مردمی نبود و اخلاص نداشت، هیچ کس از آن حمایت نکرد. جالب است بدانید که نام دانشجویان پیرو خط امام از آنجا آمد که دیدیم گروههای مجاهدین خلق در دانشگاه، عنوان دانشجویان مسلمان را داشتند و ما گفتیم که باید با آنان متفاوت باشیم بنابراین لفظ پیرو خط امام را اضافه کردیم. همین نیت خالص بود که باعث شد کار ما بگیرد و مردم از آن حمایت کنند. دقت کنید که اسناد خیلی از افراد از دل همین سفارتخانه بیرون آمد. بنابراین مردم همیشه از دانشجویان توقع داشتند که ناخالصیها را بزدایند و افشا کنند. به نظر من، یکی از دستاورهای بزرگ تسخیر لانه جاسوسی به دست دانشجویان و افشای اسناد آن، خالص کردن جریان انقلاب از افراد ناخالص بود. کسانی که به ظاهر از انقلاب حمایت میکردند اما در باطن میدانستیم که این کاره نیستند. انقلاب ما برای خالص شدن هزینه بسیار زیادی کرده است. به صورت قاطع به شما میگویم که هیچ کدام از دانشجویانی که در لانه جاسوسی حضور داشتند به بنیصدر رای ندادند چرا که ماهیت او را میشناختند. این موضوع ارتباط عمیق جریان دانشجویی با حضرت امام را نشان میداد.
اقبال شاکری در بخش دیگری از صحبتهای خود به پرسش مسعود دهنمکی پیرامون تحلیل دانشجویان از شخصیت بنیصدر جواب داد و گفت: خاطرم هست که حضور او در لانه و صحبتهایی که در آنجا داشت اصلا مورد توجه بچهها قرار نگرفت و در همانجا دانشجویان فهمیدند که مسیر او با مسیر انقلاب انحراف دارد. خاطرم هست که شهید محمد منتظری در یک جلسهای که من نیز حضور داشتم راجع به بنیصدر و قطبزاده صحبت کرد و ماهیت دقیق آنان را افشا کرد.
این دانشجو پیرو خط امام به ماجرای حمله طبس که تنها یک روز بعد از بازدید نمایندگان صلیب سرخ از گروگانها صورت گرفت، اشاره کرد و گفت: یکی از مسائل مهم در جریان این تسخیر، ماجرای طبس است. اگر خاطرتان باشد، به مناسبتی نماینده صلیب سرخ و نماینده پاپ به تهران آمدند و با گروگانها دیدار کردند. تا آن زمان تمام اسرا یک جا با هم نبودند و جالب است که روز بعد از این دیدار، ماجرای طبس رخ میدهد و آمریکا حمله میکند. این موضوع نشان میداد که انان نمیدانستند که همه این افراد در سفارت هستند یا خیر، وقتی وارد شدند و همه افراد را دیدند، سریع گزارش دادند که همه افراد هستند. آنان قصد داشتند که از طبس به تهران بیایند و حتی تمام امکانات لازم را فراهم کرده بودند. جالب است که ما این مسیر را بعدا رفتیم و تمام این مقدمهچینیها برای حمله به تهران را دیدیم. دقت کنید که ما از تمام این اسرا به بهترین نحو نگهداری میکردیم و رسیدگی میشد. از جمله حوادثی که در این میان رخ داد، فرار یکی از اسرا از ساختمان سفارت بود. البته او نتوانست از دیوارهای بیرونی سفارت بیرون برود و وقتی متوجه غیبت او شدیم، سریع جستجو کردیم و او را یافتیم. اتفاق دیگری هم که رخ داد این بود که در یک شب، ناگهان صدا بلند شد و گفتند که فلان گروگان خودکشی کرده است. ماجرا از این قرار بود که آن گروگان پتوی بزرگی را روی خود انداخته است و در زیر آن با استفاده از یک جسم تیز رگ خود را زده بود. البته از آنجا که پتو بزرگ بود، تا چند دقیقهای این موضوع را نفمیده بودیم. بعد از این که متوجه شدیم که چه بلایی بر سر خود آورده است، سریع برای درمان و پانسمانش اقدام کردیم و نجات پیدا کرد. در حقیقت باید بگویم که در طول این 444 روز، هیچ اتفاقی برای هیچ کدام از کارمندان سفارت پیش نیامد. جالب است بدانید که بعد از ماجرای طبس و برای این که دیگر خطری آنان را تهدید نکند، هر تعدادی از گروگانها را همراه با یکی از بچههای خودمان به شهرستان های مختلف فرستادیم.
او خلوص مردم را کلید شناخت صحیح فعالیت دانشجویان پیرو خط امام دانست و گفت: میخواهم بگویم که در آن زمان، دانشجویان پیرو امام، سمبل خلوص شناخته میشدند. خاطرم هست که خیلی از مردم، گزارشهای فعالیتهای جاسوسی در سطح شهر را به ما میدادند و میگفتند که شما میتوانید با آنان برخورد کنید. ما هم این گزارشها را دریافت میکردیم و به بقیه دوستان میدادیم. ما که هیچ عددی در دریای ملت نبودیم اما به هر شهری که میرفتیم، آنچنان از ما تقدیر و تشکر میکردند که گویی چه کار عظیمی انجام دادهایم. ما به کرمانشاه، ایلام، سرپلذهاب و قصر شیرین رفته بودیم و حتی از بچهها خواسته بودیم که وارد این مناطق بشوند و صحبت کنند تا یکپارچگی بین ملت قویتر بشود.
شاکری در بخش پایانی صحبتهای خود به حضور دانشجویان پیرو خط امام در جبههها اشاره کرد و گفت: با شروع جنگ تحمیلی خیلی از دانشجویان پیرو خط امام به سمت جبههها رفتند و وارد جنگ شدند. خیلی از این دانشجویان در جنگ به شهادت رسیدند و ماجرای شهادت شهید علمالهدی در هویزه اوج این ماجرا بود. فکر میکنم که چیزی حدود 30-40 نفر از همان دانشجویان در جنگ به شهادت رسیدند. توجه به یک موضوعی بسیار مهم است و آن هم این است که این دانشجویان، گل سرسبد فرهیختگان کشور بودند. در دانشگاه امیرکبیر، بیشترین شهید از دانشکدههای برق، مکانیک و عمران بود. فرهیختهترین و برترین دانشجویان ما در دفاع مقدس به شهادت رسیدند. در حقیقت این بچهها از همه نظر در اوج بودند و اینگونه نبود که وامانده باشند. این بچهها به خوبی فهمیده بودند که راه درست کجاست. متاسفانه عدهای سطح کار ما را پایین میآورند و میگویند ما نمیدانستیم. من به شما میگویم که ما میدانستیم و آگاه بودیم. این دانشجویان خود را کاملا وقف امام و انقلاب کرده بودند. من در پایان میخواهم بگویم که ما اگر سقوط دولت ملی ایران توسط آمریکا در سال 1332 را تنها گناه آمریکا بدانیم، در همان زمان باید سفارت آنان را تسخیر میکردیم.