به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، کیومرث پوراحمد بعد از «کفشهایم کو» دوباره با یک موضوع اجتماعی خاص دست و پنجه نرم میکند و این بار به سراغ اقتباس میرود. اقتباس از رمانی با عنوان «کی از این چرخ و فلک پیاده میشوم» که البته کاملا متعهد به شخصیتهای رمان نبوده و خود دست به شخصیتپردازی با نگرش خود در فیلم میزند.
دختر منفعل رمان «گلرنگ رنجبر» ترمهی فیلم پوراحمد نیست
آنچه از ابتدای فیلم با آن مواجهیم خیانت است و خیانت، از روابط چندوجهی همسر «ترمه» گرفته تا گره اصلی فیلم که آن هم با خیانت گشوده میشود. اما دختر منفعل رمان «گلرنگ رنجبر» ترمهی فیلم پوراحمد نیست. ترمه در همان یک ربع اول فیلم خانه همسرش را به آتش میکشد و بعد فیلم به سه ماه قبل بازمیگردد. بازگشت به سه ماه قبل همانا و گم شدن خط زمانی فیلم همانا.
کاش با یک اثر سوررئال مواجه بودیم تا بتوانیم این گمشدگی زمان را حذف کنیم، نه اینکه بعدا متوجه شویم گویا فیلمساز فراموش کرده بوده که بعد از گذشت 15 دقیقه از فیلم به سه ماه قبل برگشته است. این گمشدگی در زمان را وقتی ترمه خاطرات کودکیاش را هم مرور میکند شاهدیم و آکساسوار در پلانهای گذشته اینطور القا میکند که ترمه تنها کودکی خود را در فضای فعلی مجسم کرده است.
اما وقتی داستان اصلی کشش فیلم بلند را ندارد کارگردان مجبور است دست به هنرنمایی و ساخت کاردستیهای سینمایی بزند. سکانسهایی بگیرد که به لحاظ فرمیک زیبا هستند اما هویت و ماهیتشان مشخص نیست. نه کمکی به روایت داستان میکنند و نه نمادگذاری شده برای کشف مخاطب هستند. صرفا برای زیبایی؛ و حکایت میشود وقتی که قافیه به تنگ آمدهاست.
فیلمسازان پیشکسوت هم با هویت سینمایی خود به مشکل برخوردهاند
با این عملکرد انگار فیلمسازان پیشکسوت هم با هویت سینمایی خود به مشکل برخوردهاند و با چالش مواجهاند، وقتی اقتباس پوراحمد در قصههای مجید را دیدهایم نمیتوانیم او را ناتوان در اقتباس دریابیم چراکه قبلا در این زمینه موفق بودهاست، پس اشکال کجاست؟ شاید سینمای معاصر این فیلمسازان را از هویت سینماییشان دور میکند، حالا باید برای اینگونه فیلمسازان قائل به حق امضای سینمایی بود نه اینکه بعد از این سالها شاهد کاری اقتباسگونه در این قامت باشیم. بعد از دیدن فیلم «سال دوم دانشکده من» صدر عاملی حالا «تیغ و ترمه» پوراحمد است که مخاطب را به شگفتی وا میدارد البته از این جهت که چرا چنین فیلمسازانی باید دست به خلق چنین آثاری بزنند. البته این رویه را سالهای قبل برای مهرجویی و کیمیایی هم شاهد بودیم.
با این سابقه فیلمسای حداقل انتظاری که میرود این است که شاهد ارتباط قابل درک کاراکترها با هم باشیم دلیل اضافه کردن برخی سکانسها به فیلم را بفهمیم. به عنوان مثال وقتی ترمه همراه همسرش به بهشت زهرا میرود در ابتدای راه برای خرید گلاب توقف میکنند و دیالگهایی که در این سکانس بین ترمه و فروشنده گلاب رد و بدل میشود مخاطب را به خنده وادار میکند و بعد در فضای گورستان فضای سورئالی بر محتوا حاکم میشود که اصلا با تماژ فیلم همخوانی ندارد و دوباره همان پرسشهای همیشگی بعد از دیدن سکانسهای بیربط آغاز میشود؛ اینکه اصلا این سکانسها برای چه به فیلم اضافه شدهاند؟ و شخصیتهایی که در روند فیلم گم میشوند و موجودیتشان زیر سوال است، همسر ترمه در ابتدای فیلم جزء شخصیتهای اصلی و محوری است اما با پیشرفت روند فیلم متوجه میشویم اصلا بود و نبودش فرقی نمیکند.
درنهایت میتوان گفت این فیلم اقتباسی بد از یک رمان اجتماعی است که محتوای آن به حال خود رها شده و اسیر تکنیکهای سینمایی و قاببندیهای خوب زریندست به عنوان مدیر فیلمبرداری پروژهاست که برای زیبایی نماها سکانسهایی ساخته میشود که هیچ ربطی به فیلم و سیر روایی آن ندارد.