به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، همزمان با ۱۴ خرداد سالروز ارتحال امام روحالله (ره) جمعی از شاعران سرودههای خود را تقدیم بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران کردند.
* نغمه مستشار نظامی
«به کجا میبرم امشب دل بارانی را
غم آن مردتر از مرد جمارانی را»
غم تو برده قرار از دل ما میدانی؟
که فراقت زده آتش دل طوفانی را
تو که رفتی گل و گل زار و دمن پژمردند
مپسند این همه زاری و پریشانی را
عملت پیروی از راه رسول الله است
تو نمودی به جهان آیه قرآنی را
رخ تو جلوه حق بود و خدا میدانست
که به ما داده بشارت مه شعبانی را
نفست چون دم عیسای مسیحا میداد
به همه مرده دلان مستی و حیرانی را
همه نقشه تو نقش خداوندی بود
که به هم بر زده هر نقشه شیطانی را
تو که رفتی غزلت بر لب مردم جاری است
تو به ما دادهای آن مکتب عرفانی را
به بلندای وجودت قسم ای روح الله
که خدا داده به تو آن همه پیشانی را
به وفاداری تو بعد تو این امت باز
ننمودند رها یار خراسانی را
* مجتبی باقی
آتش گرفت جان و دلم بیقرار توست
عمری گذشت و بیت و غزل سوگوار توست
از خاطرات خانه دلها نرفتهای
چشمان عاشقانه ما اشکبار توست
چون موج؛ سر به ساحل آشفتگی زدیم
دریای عشق ملت ایران نثار توست
کوه رفیع قدرت والای این دیار
از اهتمام و از قدم استوار توست
صبح فراق زار تو خرداد ماتم است
دل ها هنوز عاشق و در انحصار توست
ما در غروب چشم تو عمری گریستیم
اشک قلم نشانهای از اعتبار توست
بانگ رسای عزت امروز انقلاب
از وارث امین تو از یادگار توست
* میلاد عرفان پور
جاری شدهست نغمه بدرود اما تب سلام نمردهست
رفت آن بزرگوار و پس از او،آن رسم و آن مرام نمردهست
آن مـرد بی نمونه دوران، از خاطر خواص نرفته
لبـخندهـای پیـر جماران در سینه عوام نمردهست
ما نسل لحظههای حضوریم،در روزگار بی تو صبوریم
چشـم انتظار صبـح ظهوریم، خـون در رگ قیام نمردهست
زندهست آنکه نام نکویـش در ذهـن روزگار بماند
آری چنانکه شیخ اجل گفت، آن مرد نیک نام نمردهست
ای ابرهای بغض! ببارید، خود را به گریهها بسپارید
ای گریههای تلخ بشورید، باور کنید امام نمردهست
* کبری سادات حسینی بلخی
کهکشان در کهکشان چشم تو خورشید آفرید
در جهان تیره شبکورها، دید آفرید
تک شهاب آسمانی سر رسید از دورها
در مدار تیره این شهر، ناهید آفرید
با طلوعت نیمه خرداد رنگ گل گرفت
باز توفان آمد و یک شهر،گلچید آفرید
تا خلیل آمد تبر در دست، عالم تازه شد
در حصار بسته نمرود، تردید آفرید
وارث پیغمبران در عصر الحاد جدید
در هوای شهر شرکآلوده، توحید آفرید
با ورودش، بهمن سرمازده آتش گرفت
قطره قطره برفها کوچید تا عید آفرید
تشنگی در جان آدم بود چون ظهر کویر
چشمهساری شد پدید و سایه بید آفرید
باز خردادی دیگر آمد عروج پیر ما
در دل عشاق درد و داغ جاوید آفرید
*کبری سادات حسینی بلخی
امشب خبر کنید تمام قبیله را
بر شانه میبرند امام قبیله را
ای کاش میگرفت به جای تو دست مرگ
جان تمام قوم، تمام قبیله را
برگرد، ای بهار شکفتن! که سالهاست
سنجیدهایم با تو مقام قبیله را
بعد از تو، بعدِ رفتن تو، گرچه نابهجاست
باور نمیکنیم دوام قبیله را
تا انتهای جاده نماندی که بسپری
فردا به دست دوست، زمام قبیله را
زخمیم، خنجر یمنی را بیاورید
زنجیرهای سینهزنی را بیاورید
▫️▫️▪️
«دلدار رفت و دیده به حیرت دچار ماند
با ما نشان برگ گلی زان بهار ماند»
بادی وزید و قافلهای در غبار ماند
رنگی شکست و آینهای سوگوار ماند
دیشب طلایهدار اجل باز فتنه کرد
ننگی دگر به دامن این کهنهکار ماند
دل جهد کرد، ناله گرمی به لب رساند
با ما ز پَرفشانی سنگ این شرار ماند
گَرد رهی به دامن پُرچین ما نشست
ما را از آن سوار، همین یادگار ماند
ما وارثان آینههای شکستهایم
واماندگان قافلهای باربستهایم
▫️▪️▪️
رفتی و از بهار چمن ریخت رنگها
رفتی و باز بر سر گُل خورد سنگها
آتشرکابِ ناز گذشتی و فخرها
حسرتنصیبِ حادثه ماندیم و ننگها
طوفانسفر شتابزدی باره را و باز
ما ماندهایم، دلدلهسنج درنگها
خوش میروی رهاتر از اندیشه نسیم
خوش میروی، بگیر دمی دست لنگها
رفتی سبکعنان و ندیدی که بعدِ تو
دیشب چه قصّه داشت سر ما و سنگها
رفتی و بیمدار اجلها نشستهایم
در انتظار مزد عملها نشستهایم
▪️▪️▪️
ای خفته در نگاه تو صد کشور آینه
شد مدتی نگاه نکردی در آینه
رفتی و روزگار، سیه شد بر آینه
رفتی و کرد خاک جهان بر سر آینه
رفتی و شد ز شعلهبرانگیزی جنون
در خشکسال چشم تو خاکستر آینه
چون رنگ تا پریدی از این خاکخوردهباغ،
خون میخورد به حسرت بال و پر آینه
دردا، فتاده کار دل ما به دست چرخ
یعنی که دادهاند به آهنگر آینه
در سنگخیزِ حادثه تنها نشاندیاش
ای سرنوشت! رحم نکردی بر آینه
امشب در آستان ندامت عجیب نیست
ای مرگ! اگر ز شرم بمیری هر آینه
ای سنگدل! دگر به دلم نیشتر مزن
بسیار زخمها زدهای، بیشتر مزن
* کاظمی
خرداد شد: زمین و زمان گریه میکنند
در داغ تو تمام جهان گریه میکنند
خرداد شصت و هشت، تمام پرندگان
از شیرکوه تا سبلان گریه میکنند
رفتید! وای! آینهها بی پدر شدند
گلها به سوگ رفتنتان گریه میکنند
گنجشکها یتیمی این باغ سبز را
هر روز، هر بهار و خزان گریه میکنند
مانده ست یادگار تو و در غمت هنوز
«در من هزار رود روان گریه میکنند»
این غم برای شاعری من بزرگ بود
این بیت ها به خاطر آن گریه میکنند!
* نغمه مستشار نظامی
لنزی شکسته ،خاطرهای زخمی
عکسی میان قاب به جا مانده
بر میلههای خم شده ی تقویم
نقش کبوتران رها مانده
خرداد رنگ و بوی وطن دارد
خرداد صد هزار سخن دارد
نقش گل و گلوله به تن دارد
بر غنچه های سرخِ به جا مانده
یک گل نوشت نام رهایی را
یک گل کشید رنج جدایی را
یک گل سرود بانگ خدایی را
گلزار سرخی از شهدا مانده
عکس پدر بزرگ شهیدت را
بگذار روی طاقچهی مسجد
باشد که یادمان نرود امروز
از خون عشق دین خدا مانده