گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ این روزها سینمایمان انگار بیمار است؛ سینمایی که با ادعای مدیران قرار بود در قله ها باشد و فرهنگ و هنر ایران را به همه جهان معرفی کند، اما نه تنها این اتفاق نیفتاد، بلکه هالیوود با تمام قوا سعی دارد که چهره ایران و اسلام را تخریب کند.
بدین منظور در «خبرگزاری دانشجو» تصمیم گرفتیم تا چند فیلم ضد ایرانی ساخت هالیوود و غرب را مورد بررسی قرار دهیم شاید راهگشایی باشد برای سینمای دردمند این روزهایمان.
اولین فیلم، «بدون دخترم هرگز» است که در ذیل، تحلیل آن آمده است:
بدون دخترم هرگز (not without my daughter)
کارگردان | برایان گیلبرت (brian gilbert) |
تهیهکننده | هری اوفلند(harry ufland) و مری جین اوفلند (mary jane ufland) |
بازیگران | سالی فیلد(بتی)، آلفرد مولینا(محمودی)، روشن سث(حسین)، سارا بادل(نیکول) و ... |
فیلمنامه | دیوید رینتلز(david rintels) |
موسیقی | جری گلداسمیتjerry goldsmith( |
ژانر | درام |
مدت فیلم | 116 دقیقه |
سال پخش | 1991 |
زبان | انگلیسی و فارسی |
محصول کشور | آمریکا |
چکیده داستان فیلم
بتی محمودی، زنی آمریکایی است که همسری ایرانی اختیار کرده؛ پس از تماسهای خانواده، سید بزرگ محمودی، شوهرش تصمیم میگیرد که به ایران برود و با خانوادهاش دیدار کند. ورود بتی به همراه شوهر و دخترش به ایران، از همان ابتدا با حوادث ناخواسته همراه می شود.
او در بدو ورود، به پوشیدن روسری مجبور میشود؛ در فرودگاه زنهایی دور او و همسرش را میگیرند که همگی سر تا پا سیاهپوشند. همسر بتی در ابتدا، تصمیم دارد که پس از دیدار با خانوادهاش دوباره به آمریکا برگردد، اما بر اثر فشار خانواده تصمیم خود را عوض میکند و نظر خود را به بتی انتقال میدهد، ولی زندگی در ایران برای بتی بسیار دشوار و تحملنکردنی است. او میخواهد به آمریکا برگردد، اما همه دست به دست هم میدهند تا مانع رفتن او شوند.
مسئله تلاش بتی برای بازگشت به آمریکا آن قدر حاد میشود که همسرش او را در مدرسه دخترش در برابر معلمان به باد کتک میگیرد. بتی سرانجام، با کمک ایرانیای که در آمریکا زندگی کرده است، مسیر فرار از ایران را پیدا میکند و از راه کردستان، با کمک فردی به نام حمید، از طریق مرز ترکیه از ایران خارج میشود و به همراه دخترش، مهتاب به آمریکا برمیگردد.
اهمیت و برجستگی فیلم
این فیلم، نخستین فیلم پس از انقلاب اسلامی بود که به طور گسترده، توجه افکار عمومی خارج از ایران را به نحو خاصی به سمت ایران جلب کرد.
تمرکز و تاکید سازندگان فیلم بر واقعی بودن داستان فیلم، از عواملی بود که فیلم را تاثیرگذارتر میکرد؛ البته موضوع کتاب و فیلم «بدون دخترم هرگز» هنوز به پایان نرسیده است و بتی محمودی همچنان با سفر به نقاط مختلف، موضوع هراس از ایران را در سخنرانیهای خود دنبال میکند.
این فیلم در سال 1991، جایزه گلدن اسکرین را در آلمان دریافت کرد و در برخی جشنوارههای دیگر نیز نامزد دریافت جایزه شد. این فیلم علاوه بر آمریکا، در 16 کشور دیگر، کانادا، آرژانتین، برزیل، آلمان، انگلیس، فرانسه، اسپانیا، ایتالیا، پرتغال، یونان، جمهوری چک، لهستان، فنلاند، دانمارک، سوئد، استرالیا و نیز فلسطین اشغالی (اسرائیل) عرضه شده است؛ تاکید بر این موضوع که فیلم بر اساس داستانی واقعی ساخته شده تاثیرگذاری این فیلم را دو چندان کرده است.
تحلیل فیلم
صحنه 1:
توصیف صحنه:
حادثه در روز، در سفارت سوئیس در تهران – که حافظ منافع آمریکا در ایران است – رخ میدهد. در ابتدا، در نمای معرف، بتی محمودی و دخترش، مهتاب را میبینیم که عازم سفارتند (بتی با مانتوی خاکستری، روسری کلفت سبز لجنی، شلوار لی و کفش کتابی سفید؛ مهتاب با روسری قهوهای و کاپشن صورتی) در نمای نزدیکتر بتی زنگ سفارت را میزند، در پس زمینه، پنج نظامی را میبینیم که دو نفر از آنها، با فاصله از یکدیگر دور میز کهنه فروش کتاب جمعند، دوردستتر، پارچه نوشتههای مربوط به بیانات امام (ره) و شعارهای انقلابی دیده میشود که بر روی یکی از آنها نوشته شده «آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند»، در نمای بعدی، پس از باز شدن در، نگهبان ایرانی سفارت، اسلحه به دست، با لباس سیاه، صورت جدی و با ریش پشت نردههای آهنی در سفارت سوئیس دیده میشود.
برش به نمای سوم، زنی چادری، با چهرهای جدی، بتی را سر تا پا بازرسی میکند و کیفش را که وارسی کرده به او پس میدهد. مهتاب با تعجب به آنها نگاه میکند. نگهبان مرد دیگری که در کنار زن با چادر سیاه ایستاده از بتی گذرنامه میخواهد، اما او میگوید گذرنامهاش نزد همسرش است و او شهروندی آمریکایی است. زن چادری میگوید: اشکال ندارد، میتواند برود. در این لحظه بتی و مهتاب که گویی اولین بارقه نجات از دست دکتر محمودی در دلشان زنده شده، یکدیگر را در آغوش میگیرند و مهتاب میگوید: «مامان میخوام برم خونه (آمریکا).»
در نمای بعد، رئیس بخش حافظ منافع آمریکا در سفارت سوئیس را میبینیم (روی میز، عنوان او نوشته شده است)؛ در این نما، خانم رئیس بخش که کت سفید و لباس آراستهای بر تن دارد، از جای خود بلند میشود، در نمای بعد، این خانم لبخند زنان به آنها اشاره میکند که جلوتر بروند، در نمای دیگر بتی و مهتاب لبخندزنان وارد بخش میشوند. در نمای اندکی نزدیکتر، مسئول بخش در حالی که با بتی دست میدهد خود را «نیکولا عجمیان» معرفی میکند، بتی هم خودش و مهتاب را معرفی میکند و بر روی صندلی در مقابل نیکولا مینشینند. در نمای نزدیکتر، بتی از ته قلبش از دیدن نیکولا ابراز خوشحالی میکند، در نمای بعدی مهتاب نیز تبسم میکند. در ادامه در چند نمای نزدیک تا پایان این صحنه، شاهد گفتوگوی بتی و نیکولا هستیم.
بتی: من با مادرم در آمریکا صحبت کردم و او گفت میتونیم به سفارت سوئیس بیاییم.
او با ابراز خوشحالی از این موضوع میگوید: ما هر جایی میخوابیم تا از اینجا بریم بیرون، هر چقدر که طول بکشه.
نیکولا: از چی حرف میزنید؟ شما نمیتونید اینجا بمونید.
بتی: من نمیتونم پیش همسرم برگردم، میخوام برم آمریکا.
نیکولا: این ممکنه، اما شما در ایران هستین (ایران را با لحنی جدی و تاکیدی حاکی از خاص بودن آن به زبان میآورد)، شما با یک ایرانی ازدواج کردهاین؟
بتی: بله.
نیکولا: پس شما یک شهروند ایرانی هستین.
بتی: نه من ایرانی نیستم، من تبعه آمریکا هستم و دخترم هم تبعه آمریکاست (مهتاب با سر، سخن مادرش را تایید میکند.) ما در آمریکا متولد شدهایم، گذرنامه آمریکایی داریم، ما آنها را با خودمان نداریم، همسرم آنها را برداشته است. ما تبعیتمان را تغییر ندادهایم.
نیکولا: وقتی شما با یک ایرانی ازدواج میکنید، خود به خود تبعه ایران میشوید و قوانین مربوط به زنان بسیار سختگیرانه است، شما بدون اجازه همسر، هیچ جا نمیتونین سفر کنین و شما در مورد بچهها هم حقی ندارین (اندوه بر چهره مهتاب مینشیند و ابروهایش در هم فرو میرود) حق طلاق هم با مرد است (چهره بتی متعجب و نگران میشود) متاسفم، اما شما باید برگردین نزد همسرتان.
بتی: پس ما هرگز نمیتونیم از ایران بریم بیرون، ما اینجا گروگان گرفته شدهایم، آمدن به اینجا (سفارت سوئیس) تقریباً غیرممکن است (این جمله را با حالت استیصال و دو دست نزدیک به صورت میگوید.)
نیکولا: خانم محمودی، زنان آمریکایی زیادی در اینجا چنین شرایطی دارند (نما خیلی نزدیک است و صمیمت بیشتری دارد.) میتونم از شما بپرسم چرا به ایران اومدی؟
بتی کمی فکر میکند و میگوید: نمیدونم (در نمای خیلی نزدیک و صمیمی، صورتش را به دو دستش میچسباند) و باز میگوید: نمیدونم، نمیدونم (با تاکید و ناراحتی)، من با اختیار خودم اومدم، میخواستم او (دکتر محمودی) را خوشحال کنم.
مهتاب با دقت با مادرش گوش میدهد.
بتی: من به او (دکتر محمودی) اعتماد کردم، با اختیار خودم اومدم، اما فکر نمیکردم چنین اتفاقی بیفته، من اونو آمریکایی میدونستم، (نما نزدیک و صمیمی)، او عوض شده، اوه خدایا، اون عوض شد.
نیکولا: ببین خانم محمودی! خیلیها که پس از انقلاب برگشتند، از اینکه به ایران برگشتهاند، احساس گناه میکنند. الان ایران یک کشور اسلامیه و این برای خیلی از ایرانیها چیز بسیار شگفتانگیزیه.
نمای پایانی صحنه:
صدای نیکولا را بر تصویر بهتزده بتی میشنویم که گویی تازه فهمیده است در چه مخمصهای گرفتار شده است.
نیکولا: ممکنه کاری داشته باشین که ما بتونیم انجام بدیم، مثلاً بخواهین به آمریکا زنگ بزنین یا نامهای بنویسین؟
وسایل صحنه
پارچه نوشتههای شعارهای انقلابی و میز کهنه کتاب فروش در خیابان جلوی سفارت، اسلحه نگهبان سفارت، کیف بتی، تابلوهایی از طبیعت (احتمالاً طبیعت سوئیس) بر دیوار، دو پرچم کوچک و دو پرچم بزرگ سوئیس و آمریکا و وسایل اداری شامل میز، زونکن، تلفن و غیره در دفتر رئیس بخش حافظ منافع آمریکا، حلقه ازدواج در انگشت بتی
رمزهای غیرکلامی
لابهلای گفتوگوها توصیف شد
رمزهای لباس
رنگ لباس نگهبانان سفارت، بتی، مهتاب و نیکولا که لابهلای دیالوگها توصیف شد.
صحنه یک
her | چرا بتی به سفارت سوئیس آمده است؟ |
sem | بتی در مخمصه ای بزرگ گرفتار شده است؟ |
sym | -گروگان بودن/آزادی -محرومیت و مظلومیت زنان/حاکمیت مطلق مردان بر سرنوشت زنان ایرانی مسلمان - دروغگویی مرد ایرانی/عشق و اعتماد زن آمریکایی -لباس تیره زنان و مردان ایرانی/لباس روشن زن غربی ایرانی گروگان گیر/ آمریکایی گروگان -تعامل جدی و خشک ایرانیان/ تعامل خویشاوند و تسلی بخش زن غربی |
act | - بی نتیجه ماندن مراجعه به سفارت، باید بتی را به فکر دیگری برای نجات خود بیندازد. |
ref | - ارجاع به تاثیر ناگوار انقلاب سلامی ایران و حاکم شدن اسلام بر سرنوشت زنان در ایران. - ارجاع به قوانین سختگیرانه ایران در قبال زنان - ارجاع به مردسالاری - کلیشه زن دارای جایگاه اجتماعی غربی در مقابل زن در چنگال مردان گرفتار آمده ایرانی - ارجاع به موضوع گروگان گیری در سفارت آمریکا در لندن |
این سکانس وضعیت بسیار دشوار و نگرانکنندهای از بتی محمودی را به تصویر کشیده است که به امید رهایی و خروج از ایران به کمک دفتر حافظ منافع آمریکا در سفارت سوئیس در ایران، پا به این سفارتخانه میگذارد و با وجود تمایل قلبی آنها برای کمک به بتی محمودی، او نمیتواند از مخمصهای که در آن گرفتار شده نجات یابد.
در حقیقت، این سکانس از فیلم که به نوعی بر گرفتار و اسیر شدن بتی در ایران تاکید کرده، در ادامه تصویرسازی از ایران در رسانههای آمریکایی پس از ماجرای تسخیر سفارت آمریکا در ایران - که در فصل سوم به آن اشاره شد - صورت گرفته است که مخاطبان آمریکایی به راحتی میتوانستند با آن همذات پنداری کنند. در مقابل بتی، ایرانیان و حکومتشان ترسیم شدهاند که قوانین سختگیرانهاش باعث گرفتار شدن زنی آمریکایی شده است.
صحنه 2
توصیف صحنه
نمای کوچک محل زندگی خانواده دکتر محمودی در تهران، در ابتدا، در روز دو مرد دستفروش را در سمت راست قاب تصویر میبینیم که مشتی خرت و پرت و فرشی ایرانی در کنار آنهاست و در فضایی بسیار آشفته در کنار دیوار نشستهاند، دورتر، نوجوانی چوب به دست، هرهرکشان، به دنبال چند گوسفند، کلاه سفید حاجیان به سر و سربازی با لباس سبز لجنی همراه با اسلحه در پشت سر او را در حرکت میبینیم که از قاب خارج میشوند. پشت سر آنها بر روی دیوار، عکسهایی سیاه و سفید از امام و چند پوستر عکسدار، اما نه واضح می بینیم.
در سمت چپ قاب تصویر، بتی را میبینیم که به همراه مهتاب از تاکسی قرمزی پیاده میشوند. بتی به مهتاب میگوید: اگر بابا پرسید، ما رفته بودیم کمی قدم بزنیم. در نمای بعد، بتی در ورود به پذیرایی را آهسته باز میکند و به همراه مهتاب وارد میشوند. بلافاصله عمه بزرگ، زن متعصب خشن فیلم، با لباسهای تیره، از جمله چادر که کامل بر سر نکرده خود را به آنها میرساند و با پدر سوخته خطاب کردن بتی، مهتاب را از او می گیرد و به دنبال خود میکشد، مهتاب هم جیغ زنان مادرش را صدا میکند.
برش به نمای بعدی، دکتر محمودی با چهرهای عصبانی به بتی نزدیک میشود و سیلی محکمی به او میزند و میپرسد: کجا بودین؟ هنوز بتی پاسخی نداده، محمودی سیلی دوم را هم میخواباند.
بتی در حال گریه تلاش می کند توضیح دهد که برای قدم زدن بیرون رفته بود، اما محمودی سیلیهای بعدی را هم میزند و او را به دیوار و سرش را به تابلوی شمایل یکی از پیشوایان شیعه (ظاهراً حضرت ابوالفضل علیه السلام) میکوباند. در نمای درشت و نزدیک شاهد صورت خشن و عصبانی محمودی و در نمای بعدی چهره گریان بتی هستیم.
محمودی با غیظ: اگر دوباره بخواهی فرار کنی (بتی دست به دهان گرفته و وحشتزده؛ محمودی بازوی بتی را محکم فشار میدهد) میکُشمت.
در نمای پایانی این صحنه (نمای نزدیک، درشت و صمیمی)، بتی چشمانش را میبندد و گریان خدا را طلب میکند. تصویر او در حالی که اشکهایش را پاک میکند در عکسهایی از امام به همراه چند بلندگو آویزان بر تیرهای داخل خیابان دیزالو میشود.
وسایل صحنه
وسایل خرت و پرت مانند کتری و قوری، فرش و غیره دستفروشها، اسلحه سرباز، چوب نوجوان چوپان، کیف دستی بتی و ....
در سکانس تشریح شده از فیلم «بدون دخترم هرگز»، در تحلیل همنشینی از عناصری که در کنار هم قرار گرفتهاند، یعنی عبور گوسفندان از خیابان، خشونت مرد ایرانی در مقابل همسرش و بهرهگیری از برخی نمادهای دینی، میتوان استنباط کرد که این سه به کمک یکدیگر، نخست زندگی بدوی از ایرانیان را به تصویر می کشند که در پایتخت کشورشان، مکرراً گوسفندان در رفت و آمد است و زندگی آنها نوعی زندگی بدوی و مشابه قرنهای گذشته می باشد.
دوم اینکه در این نوع زندگی چون انسانها هنوز به سطح و استانداری از تمدن نرسیدهاند که حقوق دیگران از جمله زنان را محترم شمارند، زنان زیر شدیدترین ضربات مردان قرار میگیرند.
سوم اینکه این نوع رفتار و نگرش به زندگی از ایدئولوژیای دینی نشات میگیرد که در دیگر بخشهای فیلم نیز برخی عناصر آن همچون اصرار بر اقامه نماز جماعت و نیز شکل خاصی از پوشش زنان تصویر شده است.
نویسنده: بیچرانلو