گروه اجتماعی «خبرگزاری دانشجو؛ مرد عرصه های سخت خوابگاهی را که یادتان هست، مرد گرسنگی ها و شب زنده داری های خوابگاهی، مرد زندگی در اوج شلختگی و بی برنامگی، گاف کبیر را می گویم!
مجتمع خوابگاهی ای که گاف در آن زندگی می کند وسط یک بیابان لم یزرع واقع شده که برای رسیدن به کلاس نیم ساعت زمان لازم است، البته این در صورتی است که سر راه سگ های محترم کاری به کار دانشجویان نداشته باشند.
از اوصاف خوابگاه که بگوییم، نگهبانی درب ورودی، عزیز دلربایی نشسته است که 40، 50 درصد بدنش را همان سبیلش تشکیل می دهد و وقتی میخواهی از درب وارد یا خارج شوی باید چشمانت را به زمین بدوزی تا در چشمان نافذ و اخمناکش گره نخورد، که اگر گره بخورد هرچه خوانده ای و زده ای! میپرد.
هنگام عبور از مقابل سرپرستی و نگهبانی باید دلها آماده باشد، معلوم نیست، ممکن است از بلندی ناخن پا تا مدل مو و چرا الان میآیی و می روی به دانشجو گیر داده شود، البته این عمومیت ندارد، قلاب است دیگر، باید دید به کدام دانشجوی بخت برگشته ای گیر می کند.
هنگام ورود به راهروی ساختمان هم باید آمادگی بدنی کافی داشته باشید تا بتوانید برای گربه ای که هراسان در حال خروج از راهرو است جای خالی بدهید.
اگر به بو حساسیت دارید هنگام رد شدن از مقابل سرویس بهداشتی و آشپزخانه بینی خود را با پارچه ای بهداشتی بپوشانید - اگر پارچه همراهتان نیست نفستان را نگاه دارید و آن مسیر را بدوید- البته لازم به توضیح است با توجه به اینکه دانشجوهای مملکت کلاً اهل سیگار و ... نیستند، لازم نیست نگران بوی دخانیات مجاز و غیر مجاز! باشید.
از آلودگی سرویس های بهداشتی و آشپزخانه زیاد نمی توانیم اینجا بنویسیم آخر می ترسیم نوشته مان هپاتیت بگیرد و شما هم تا چند روز احساس گرسنگی توام با تهوع داشته باشید.
این مسیری است که گاف روزی چند مرتبه مجبور است آن را با تمام ملاحظاتش طی کند و به درب رنگ و رو رفته اتاقش برسد.
گاف درب اتاق را کا باز می کند دیگر مثل روزهای اول غافلگیر نمی شود، اتاقی شبیه به بازار شام! گویی در کمدها بمب منفجر شده و همه چیز وسط اتاق پرتاب شده، لباس های زیر و رویی که در پیشانی اتاق آویزان شده و در همه جا به چشم می خورد، لبه پنجره و زیر تخت ها پر از لیوان و ظرف غذای کثیف دودر شده از سلف دانشگاه، نان های خشک روی تخت و کف اتاق که بدرد زمان های گرسنگی و بی غذایی می خورند و جورابها!
جورابها در خوابگاه از اهمیت بالایی برخوردار هستند؛ زیرا با توجه به اینکه از شستن جوراب خبری نیست، جورابها رفته رفته تبدیل به اشیای سخت و سنگینی می شوند که اگر اشتباهاً به جای بالکن در اتاق درآورده شوند، سرنشینان آن اتاق بی تردید دچار مرگ خاموش خواهند شد.
گاف دیگر می داند خوابگاه یعنی گرسنگی، خوابگاه یعنی هر وقت هر چیزی که گیرت آمد تا جایی که جا داری بخور؛ چون معلوم نیست دفعه بعدی که آذوقه گیرت خواهد آمد کی باشد، خوابگاه یعنی تا نیمه شب بیدار ماندن بخاطر چراغ روشن اتاق یا بخاطر صدای بلند موسیقی یک دانشجوی عاشق و فارق، بگذریم که گاهی کار به جاهای باریک می کشد و با موسیقی انرژی های دانشجویی هم آزاد می شود.
گاف روزی که داشت میرفت خوابگاه از سگ و گربه می ترسید ، از سوسک و موش هم چندشش می شد، ولی الان دیگر اگر شب و روزی این جک و جانورهای محترم را نبیند و باهایشان زندگی نکند انگار چیزی گم کرده است.
گاف قبل از اینکه خوابگاهی شود فکر می کرد خوابگاه جای خوبی برای درس خواندن است، ولی الان لحظه شماری می کند تا شبها با بچه ها دور هم جمع شوند و تا پاسی از شب مافیا یا پانتومیم بازی کنند، البته اجداد گاف هم ظاهراً از بازی هایی مانند اسم فامیل برای پر کردن اوقات فراغت در خوابگاه استفاده میکرده اند.
کلاً اگر گرسنگی و درس خواندن اجباری شب امتحان را از خوابگاه حذف کنی، خوابگاههایی مانند خوابگاه آقای گاف خیلی حال می دهد برای کسانی که دانشجو شده اند تا بیکار نباشند!
من معتقدم سربازي فقط بي رحم شدن و دو دره بازي رو به آدم ياد ميده
خيلي زيبا به نثر در اومده بود واقعا ممنون.
يه سوال هم دارم اين تجربه ها دقيقا براي کدوم دانشگاه هستش ؟ در ضمن هر چقدر که مايل باشين ميتونين به سوال جواب بدين.
ساعت 2:20 بامداد
خوابگاه ...
اين 7 امين سال زندگيم تو خوابگاهه، شکر خدا تو 6 سال قبلي، غير از مشکلات خواب و آهنگ، با بقيه موارد خيلي کم برخورد کردم، به طوريکه خاطرم نيست تو خوابگاهمون سوسک ديده باشم. اما امان از همين 2،3 ماه اخير که پدرم دراومده و تقريبا همشو تجربه کردم، از همزيستي مسالمت آميز با سوسک ها و ساس ها و از دست بي حيايي ها و بي ملاحظه هاي هم اتاقي که ننگم ميشه اسمشو بذارم هم اتاقي، دلم لک زده واسه هم اتاقي هاي دوران کارشناسيم، انصافا بي نظير بودن
يادش بخير