به گزارش خبرنگار فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، هشتمین محفل شعرخوانی نهمین جشنواره شعر فجر به دبیری حامد عسگری شب گذشته در تالار فردوسی خانه اندیشمندان علوم انسانی با شعرخوانی محمد علی بهمنی،حامد عسگری، پانته آصفایی، تکتم السادات حسینی، حسین زحمتکش، علیرضا قنبری، حسین غیاثی، مسعود دیانی، مجید سعدآبادی، منصور علیمرادی، امیرمرزبان، سید حسین متولیان، جواد زهتاب، محمد سهرابی برگزار شد.
حامد عسگری اولین فردی بود که در این محفل شعرخوانی کرد.
و من که رهگذری در صدای بارانم
هنوز فرق تو را با خودم نمی دانم
تو هفت چلچله کوچی ،بهار تازه ی من
من شکسته، اسیر چهل زمستانم
تبر بگیر و بر آشوب و تن به تن بشکن
مرا که شاخه ای از یک درخت عریانم
شبی بهشت خدا را به خاطر آوردم
به اسم سیب رسیدم شکست دندانم
ترانه ، سایه ندارد ترانه بی برگ است
به خاطر تو از این پس درخت می خوانم
سپند وکندر و آتش چه قابلی دارد
بیا بیا که برایت غزل بسوزانم!!!
بعد از خواندن این غزل، مهدی قزلی، مدیرعامل بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان به دعوت حامد عسگری به ایراد سخنرانی پرداخت.
وی با بیان اینکه واژه جوانانی که برای این محفل در نظر گرفته ایم به آن معنی ای نیست که در وزرش به کار گرفته می شود، گفت: خوشبختانه صدای شعر جوانان ما به حدی پخته است که به سختی می توان آن را از دیگر صداها تشخیص داد و این مهم به برکت فعالیت های شاعران پیشکسوتی چون محمدعلی بهمنی است.
وی ادامه داد: انقلاب اسلامی زمینه رشد شعر را در کشور فراهم کرده و ادوار شعر بعد از انقلاب اسلامی حرکت رو به جلو داشته اند، البته شاعر جوان بدون اینکه جایگاه پیشکسوتان را تهدید کنند، هم پای آنها حرکت کرده و می کنند.
مدیرعامل بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان با بیان اینکه هنوز دو محفل شعرخوانی دیگر از محافل جشنواره شعر فجر باقی مانده که یکی از آنها شنبه در حوزه هنری و دیگری سه شنبه در قم برگزار می شود، تصریح کرد: اختتامیه نهمین دوره جشنواره شعر فجر نیز شنبه 16 اسفند در تالار وحدت برگزار خواد شد و امیدوارم تغییرات ایجاد شده در این دوره از جشنواره نظر شاعران کشور را جلب کرده باشد.
بعد از صحبت های مهدی قزلی نوبت به شعرخوانی شاعران رسید که محمدعلی بهمنی، پیشکوست شعر کشور اولین نفری بود که برای حضار به شعرخوانی پرداخت.
وی اولین شعر را در وصف استاد مشفق کاشانی خواند:
درک زمانت را زبان بودی
تفسیری از فهم زمان بودی
شرحی معاصر داشتی اما
از نادران باستان بودی
پیرانگی در صورتت پیدا و
در سیرتی پنهان جوان بودی
این شاعر کشورمان بعد از خواندن این شعر، به خواندن دو غزل عاشقانه پرداخت:
دستی از پینه و پایی همه تاول با اوست
آخرینی که همه همت اول با اوست
به گمان پوست نه، سمباده، ولی بی تردید
طاقه طاقه دلی از مخمل و ململ با اوست
صورتش بوم ترکهای کویری، اما
راز سبزینگی سیرت جنگل با اوست
حرف شبنامه ی چشمش را تکثیر کنید
که خبرهایی ازان تب زده مشعل با اوست
رنگ از چهره ی زنگار پریده است که نور
از محاق آمده و صافی و صیقل با اوست
من که در اینه کاویدم و باور دارم
حل لاینحل این گمشده جدول با اوست
**********
نشد سلام دهم عشق را جواب بگیرم
غـــرور یـــخ زده را، رو بــــه آفتاب بگیرم
نشد که لحظه فرار مهربان شدنت را
بـــه یادگار، برای همیشه قاب بگیــــرم
نشد تقاص همه عمــر تشنه جانی خود را
به جرعه ای ز تو از خنده سراب بگیرم
چرا همیشه تو را، ای همه حقیقتم از تو
من از خیال بخواهم و یا ز خواب بگیرم
چقدر می شود آیا در این کرامت آبی
شبانه تور بیاندازم و حباب بگیرم
حصار دغدغه نگذاشت تا دقیقـه ای از عمـر
به قول چشم تو : «حالی هم از شراب بگیرم»
خلاصه مثل مترسک گذشت زندگی من
نشد که عرصه ی پروازی از عقاب بگیرم
بعد از شعرخوانی محمدعلی بهمنی، حامد عسگری ابیات زیر را خواند:
یک نفر مست پیش می آید
کوزه به دست پیش می آید
عاشقی جرم نیست ای مردم
اتفاق است و پیش می آید
در ادامه مراسم، علیرضا قنبری، شاعر جوان کشورمان برای خواندن 2 غزل به دعوت حامد عسگری برای شعرخوانی به روی سن رفت.
گمانم ریشه رنج و غم و ماتم کی باشد
گمانم علت هر غصه ای از دم یکی باشد
شبی آدم به این روز سیاه افتاد با این سیب
چرا باید تقاص عالم و آدم یکی باشد
********
در من که می پیچد یارب یاربت آرام
دل برده بود آرامش لامذهبت آرام
آن شب که دور از دست من تب داشتی
انگار در من کسی می سوخت از هرم تبت آرام
شاعر بعدی که برای شعرخوانی دعوت شد، حسین زحمت کش بود که به خواندن یک غزل و یک ملمع اکتفا کرد.
گرگم و در به در خصلت حیوانی خویش
ضرر اندوختم از این همه چوپانی خویش
تا نفهمنـد خلایق که چه در سر دارم
سالیانی زده ام مُهــر به پیشانی خویش!
منم آن ارگ! که از خواب غرور آمیزش
چشم واکرده سحرگاه به ویـرانی خویش
رد شدی از بغل مسجد و حالا باید
یا بچسبیم به تو یا به مسلمانی خویش
گاه دین باعث دل سنگی ما آدم هاست
حاجیان رحم ندارند به قـربانی خویش
توبه گیریم که بازست درش! سودش چیست؟!
من که اقرار ندارم به پشیمانی خویش!
مُهر را پس بده ای شیخ کـه من بگذارم
سر بی حوصله بر نقطه ی پایانی خویش
در ادامه مراسم مجید سعدآبادی که به خواندن 3 شعر سپید پرداخت، گفت: قطعا خواندن شعر سپید در چنین محفلی که همه شاعران غزل می خوانند، کار سختی است.
سعدآبادی بعد از بیان این جملات به شعرخوانی پرداخت:
درست شبیه عزراییل
از در که وارد کلاس شد
همه ترسیدیم و
تا پای مرگ ایستادیم
شبیه عزراییل نقشه ی ایران را که با مقیاسی کودکانه تر
تخته سیاه کشیده بودم
پاک کرد.
گچ را برداشت و با معادله ای ثابت کرد
هر که را بیشتر دوست داریم
زودتر می میرد
گفتم آقا صدای مرگ می آید
گفت مرگ!
*******
حیات خلوت
با دو تا فرشته
آب تنگ ماهی را عوض می کند
بالکن با عزرائیل
چند روزیست پدرم را زیر نظر گرفته
و من
در اتاق پذیرایی
سر بچه جنی را گرم کرده ام
تا مادرش شناسنا مه آتش را از ثبت احوال بگیرد
قایم باشک بازی می کنیم
من چشم می گذارم
او با بسم الله قایم می شود
او چشم می گذارد
من با انالله
مثل دوتا بچه
که چاله چوله های مرگ را خوب یاد گرفته اند
هی می خندیم و از دنیا می رویم
هی می خندیم و به دنیا بر می گردیم
حیات خلوت دست دور کمر فرشته ها انداخته
من از صدای شکستن تنگ فهمیدم
عزرائیل از شانه های بالکن
روغندان قدیمی را بر می دارد و
به لولای در می زند
تا شب به سراغ پدر که رفت
بیدار نشویم
همه چیز عجیب است
همه چیز عجیب تر از آن است که فکرش را کنی
کتاب های کتابخانه
جایشان را با شناسنامه ها عوض کرده اند
و من تنها شناسنامه خودم را دوست دارم
همان که جلد زرد دارد
همان که صفحه آخرش
آرزوهایم را نوشته بودم
*********
تنها دو نفر مانده بودیم
من اگر لبخند می زدم
یعنی نیمی از انسان های دنیا
خندیده بودند
تو اگر بغض می کردی
نیمی از انسان های دنیا
گریه کرده بودند
بلند شو
بلند شو و آخرین گلایل دنیا را بچین
تا نسل گلها
در دستان دخترانه ات
منقرض شود
در ادامه منصورعلی مرادی نیز دو شعر آزاد 18 سالگی و آلزایمر را برای حضار خواند.
غلامرضا طریقی از دیگر شاعرانی بود که در این محفل به شعرخوانی پرداخت. وی که با یک شعر آذری، شعرخوانی خود را شروع کرد به خواندن غزل عاشقانه پرداخت:
من آتش عشقم که جهان در اثرش سوخت
خورشید شبی پیش من آمد و جگرش سوخت
آدم به تب دیدنم افتاد و پس از آن
هر کس که به دیار من آمد پدرش سوخت
در ادامه مراسم نوبت شعرخوانی بانوان رسید و تکتم سادات حسینی که پدری افغانستانی و مادری تاجیکی دارد دو غزل را برای حاضر خواند:
از روزگار حمله ی چنگیز با منند
این مردمان خسته که از نسل آهنند
این شهر سرخ وارث دلتنگی من است؟
یا دختران بلخ همه سرخ دامنند؟
در شهر من فشنگ گلو بند زینتی ست
آن جا به موی دخترکان گل نمی زنند
در باغ آرزوی زمین کال مانده اند
چشم انتظار لحظه سرخ رسیدنند
************
باید بچینم از لبانت چیدنی ها را
از مرمر لبخندنت روشنی ها را
پانته آ صفایی که از اصفهان به این مجلس آمده بود، دومین شاعر زنی بود که به شعرخوانی پرداخت:
قدم می زنی سر به زیر چقدر
چقدر آه شب بی نظیری چقدر
من از روز گستاخی اش خسته ام
شب شرمگین دلپذیری چقدر
*****
موهاتو شونه نزن بادو پریشون می کنی
به افق خیره نشو خورشیدو داغون میکنی
بعد از اجرای موسیقی زنده، سیدحسین متولیان، جواد زهتاب، محمد سهرابی و امیر مرزبان 4 شاعر دیگری بودند که برای حضار به شعرخوانی پرداختند.
گفتنی است، در این محفل 30 غزل و شعر سپید از سوی شاعران خوانده شد و تمام شاعرانی که در این محفل به شعرخوانی پرداختند، تابلوی یادمان نهمین جشنواره شعر فجر را نیز امضا کردند.