گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو- نرگس مهراجی؛ در چهار شماره اخیر پرونده ادبیات کودک ونوجوان، درباره گذار کانون پرورش فکری گفتیم و نوشتیم، اینکه مجموعه بر چه اساسی شکل گرفت و اکنون تا چه اندازه در ادبیات کودکان و نوجوانان سهیم است. باور عمومی معتقد است کانونِ امروز فرسنگها از رسالت اصلیاش فاصله گرفته و مخاطبان اصلیاش را به فراموشی سپرده و اکنون دیگر محل گذران اوقات فراغت کودکان و نوجوانان مثل گذشته نیست و تا حدودی دچار ریزش مخاطب شده. برای ریشهیابی و انجام فرایند آسیبشناسی تصمیم گرفتیم با یکی دیگر پیشکسوتان کانون گفتگو کنیم.
اسدالله شعبانی از جمله شاعران نام آشنای حوزه کودک و نوجوان در ایران پس از انقلاب است. او یکی از مهمترین رویدادهای زندگیاش را آشنایی با کتابخانههای کانون پرورش فکری کودکان میداند که مسیر کار و زندگیاش را متحول ساخت. او آنقدر شیفته کانون بود که در بزرگسالی کانون را به عنوان محل کار دائمیاش انتخاب کرد و از همان زمان که کارشناس فرهنگی کانون پرورش فکری کودکان بود کوشید برای بچهها هم بنویسد و از همان آغاز کتابهایش برای کودکان انتشار یافت. حالا اقای شعبانی برای ما از آن روزها میگوید، روزهای پرهیاهیوی کانون؛ روزگاری که به اعتقاد خیلیها دیگر بازنخواهد گشت. در ادامه متن گفتگو را باهم میخوانیم:
کانون نقطه اشتراک خاطرات چند دهه است و شاید بهتر باشد بگویم بود، اکنون من و شما با وجود اینکه از دو نسل متفاوتیم، اما کودکی هر دوی ما در کانون گذشت. از کانون دهه ۴۰ و ۵۰ برایمان بگویید؛ عملکرد آن روزها بیشتر بر طبق چه اصولی بود و تا چه اندازه جهتگیریهای سیاسی در فعالیتها تاثیرگذار بود؟
من بهطور رسمی از سال ۱۳۵۸ وارد کانون شدم و در بخشهای مختلف کانون فعالیت کردم، البته قبل از انقلاب هم عضو نوجوان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودم. کانونِ آن سالها چیز دیگری بود، مرکز هنرمندانی بود که به دنبال پول و جایگاه نبودند؛ مدیرعامل کانون در آن سالها به همه ما میگفت اگر به دنبال پول و جایگاه هستید جایتان اینجا نیست. در کانون، دغدغه سازندگی و بالندگی فرهنگ و هنر بیش از هر چیزی پررنگ بود؛ آن زمانی که من رویاهای خودم را جستجو میکردم، این مجموعه از وجود افرادی مثل شیروانلو بهرهمند بود، کسی که از نظر من یک نابغه بود و تسلط کاملش بر دنیای کودکان شگفتآور بود و تلاش میکرد تمام گروهها و سلیقههای فکری را در مجموعه کانون گردهم آورد. او در یک محیطی که دستگاه حکومتی آن را سامان داده بود هنرمندان خوشایده و دلسوز را فارغ از جهتگیریهای سیاسی به فعالیت برای کودکان و نوجوانان فرا میخواند، شیروانلو از بسیاری از هنرمندانی که شاید مستقیم و پیوسته با کانون کار نمیکردند، مشورت میگرفت تا بتواند عملکرد قابل قبولی ارائه دهد. محور فعالیتها بر طبق اصول تعریف شده بود و کسی بر اساس سلیقه شخصی کار نمیکرد. پیش از انقلاب هم همینگونه بود، کانون امکانات مالی و چاپخانه قابل توجهی نداشت بلکه تنها سرمایهاش علاقه و دغدغه بود.
با کودکان تعامل داشتیم. آثاری که برای کانون میفرستادند مطالعه و بررسی میشد و در جوابشان نکاتی را که برای بهبود عملکردشان لازم بود مینوشتیم. خیلی از نویسندگان و شاعران مطرح امروز، در دوران کودکی و نوجوانی عضو کانون بودهاند و اسمشان را آن سالها در نشریه کانون میدیدیم. مثلاً قیصر امینپور یکی از اعضای کتابخانههای کانون در استان لرستان بود که نوشتههایش را برای کانون میفرستاد.
با وقوع انقلاب طبیعتا تعدادی از کانون رفتند و عدهای دیگر آمدند، من هم تصمیم گرفتم به طور جدی در کانون کار کنم، پس از اقدام، بلافاصله درقسمت بررسی آثار کانون استخدام شدم، جایی که در آن کتابها را بررسی میکردیم و سپس به مراکز مختلف کانون ارسال میشد. همانجا برای مربیان کانون جزوههای آموزشی در زمینه داستان نویسی و نمایشنانهنویسی مینوشتم. با گروه جدیدی که بعد از انقلاب روی کار آمده بودند همکاری میکردم تا رفتهرفته افرادی که از کانون رفته بودند برگشتند.
بیشتر افرادی که پس از انقلاب به کانون آمدند، تجربه چندانی نداشتند و آموزشی ندیده بودند، پس از وقوع این تحول و آغاز جنگ، کانون هم به عنوان یک مرکز فرهنگی ثابت نماند و تغییر کرد. خاطرم هست که با شروع جنگ، در و دیوار کانون پر شد از تبلیغات جنگ برای کودکان! یکی از مشکلاتم با همکاران کانون بر سر تبلیغات جنگ برای کودکان بود. دفاع از سرزمین کار ارزشمندی است، حتی همانطور که گفتم خود من نیزچندبار به مناطقی جنگی رفتم. در آن میان، حتی خاطرات کودکان جنگ زده را جمع آوری کردم و بعدها در قالب پنج جلد از سوی انتشارات کانون منتشر شد. اما بههرحال تبلیغات جنگ برای کودکان را مسئلهای خطرناک میدانستم چراکه جنگ در دنیای کودکان بیمعناست، در نهایت دیدگاه من درباره این موضوع سبب شد که مرا به بخش دیگری از کانون بفرستند و من راهی انتشارات شدم.
مسئله دیگری که به گمان من کانون را دچار تحول کرد نگاه بدبینانه عدهای بر ادبیات نو بود، کسانی که حتی با آثاری نظیر ماهی کوچولو صمد بهرنگی سرسختانه مخالفت میکردند و بسیاری از آثار را از چرخه انتشار حذف کردند، خیلی از آنهایی که در کانون تندرو بودند، اکنون به انسانهای انعطافپذیری تبدیل شدهاند و دیگر سختگیر نیستند.
با این وجود کتابهای خوبی از سوی انتشارات کانون منتشر میشد. اتاق ما در انتشارات تبدیل شده بود به مرکز برو بیای هنرمندان از عزتالله انتظامی گرفته تا شفیعی کدکنی. این دید و بازدیدها و تعاملها موجب میشد نگاه ما به ادبیات کودک و نوجوان غنیتر، وسیعتر و جامعتر باشد. من از کودکی عاشق ادبیات و هنر بودم، کانون بستری را در اختیارم گذاشت که میتوانستم با هنرمندان تعامل داشته باشم و به شناخت بیشتری برسم.
هر چه گذشت، کارکنان کانون کمکم جا افتادند و نسبت به کار فرهنگی آگاهتر شدند. علیرضا زرین از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۰ مدیر کانون بود و مدیر خوبی بود، دوست داشت کانون دستنخورده باقی بماند. آن زمان مسئولان کانون هنرمندان را خیلی اذیت نمیکردند حتی همانگونه که گفتم خیلی از افرادی که در هنگام انقلاب از کانون رفته بودند بعدها دوباره با پای خودشان یا به درخواست کانون برگشتند.
با رفتن علیرضا زرین کانون یک قدم به عقب بازگشت، اما با این وجود همچنان در دوره مدیریت چینی فروشان، بسیاری از فعالیتها به طور مستمر انجام میشد، اما پس از رفتن چینیفروشان، کانون عملاً به یک موسسه زیر نظر آموزش و پرورش تبدیل شد. هیئت مدیره کانون سیاستهای جدیدی را پایهریزی کردند که بر اساس آن تولیدات کانون، دیگر بر اساس نیاز جامعه و مراکز فرهنگی تولید نمیشد بلکه همهچیز بر اساس سلیقههای شخصی مدیران با اولویتبندیهای بخشنامهای انجام میگرفت، نه بر پایهی نیاز جامعه. کانون زمانی از هم پاشید که پیوند ارگانیسم خود را از دست داد.
بگذارید با مثال برایتان بگویم، مدتی بازرس کتابخانههای کانون بودم و به شهرهای دوردست میرفتم تا بدانم کتابهای کانون با چه واکنشی از سوی مخاطبان روبرو میشود. پس از استخراج آمار و ارقام، با باقی دوستان در انتشارات تصمیم میگرفتیم که چه کتابی باید مجدد چاپ شود و بچهها بیشتر به چه موضوعهایی علاقهمندند، مشاهده و دریافت بازخوردها ادامه مسیر ما را مشخص میکرد و میان تولید و مصرف همبستگی وجود داشت، اما از زمانی که کارها بر اساس بخشنامهها منتشر میشد و اولویتبندیها شکل گرفت، روند فعالیت انتشارات و باقی قسمتهای کانون دگرگون شد. محوریت تولید بر طبق آن چیزی بود که ساختار سیاسی کشور از کانون میخواست، نه نیاز و ذائقه کودکان و نوجوانان.
به همین خاطر بسیاری از کتابهایی که قبلا مورد استقبال مخاطبان قرار میگرفت مجدد چاپ نمیشدند چرا که در اولویت مدیران نبودند. رفتهرفته هماهنگی میان سلیقه مخاطب و تولید از بین رفت و طبیعتا انتشارات کانون تعداد قابل توجهی از مخاطبانش را از دست داد؛ این درحالیست که در قرارداد با نویسنده گفته شده در صورت فروش تمام نسخهها، در مدت یک سال باید آن اثر مجدد چاپ شود، چون مخاطب دارد، اما بسیاری از کتابها مجدد چاپ نمیشد و وقتی در رابطه با دلایل این کار از آنها میپرسیدید میگفتند در اولویت ما نیست. به تدریج تنها نویسندگانی که دغدغههایشان حول محورهای مشخص شده بود میتوانستند با کانون همکاری کنند و باقی حوزهها با کمبود آثار تولیدی مواجه شد. به دنبال این ماجرا کتابخانههای کانون نیز مملو از کتابهای بیخوانندهای شد که بر اساس اولویتهای بیپایه مدیران منتشر میشد.
حالا تصور کنید وقتی چنین مدیریتی در یک مرکز فرهنگی حاکم باشد و سوء استفاده و رانت خواری به شکل زنندهای رخ بدهد چه تبعاتی در انتظار ما خواهد بود؟ نتیجهاش همین کانونی است که اکنون شاهد آن هستیم. کانونی که مرکز یک تشکیلات شلوغ و بوروکراسی مضحک است. از طرفی هم کسانی که در کانون مشغول کار هستند نمیتوانند انتقاد کنند، چون برکنار میشوند. وقتی کسی نتواند در چنین مجموعهای انتقاد کند مدیران هم هر آثاری را که بخواهند تولید میکنند. این اتفاق تنها در کانون رخ نداده است؛ معضل اساسی اینجاست که ناشران خصوصی هم دنبالهروی ناشران دولتیاند و چشمشان به تولیدات ناشران دولتی است. میتوان گفت ناشران در کشور ما سه دسته اند: ناشران دولتی، شبه دولتی و ناشران خصوصی که به سختی بدون حمایتهای دولتی میتوانند به کار خود ادامه بدهند. ناشران دولتی بازار را در دست گرفتند و باقی ناشران هم برای اینکه از چرخه توزیع کتاب حذف نشوند ناچارند دنبالهرو ناشران دولتی باشند.
دولت اولویتهایی را برای انتشار آثار قرار داده که اولویتهای مخاطب نیست. پس در نتیجه منِ نویسنده با ۶۰۰ عنوان کتاب، سالهاست کتابهای پرمخاطبم از سوی انتشارات کانون منتشر نمیشود چرا که در اولویت آنها نیست. اولویتها در اصل برای درمانده کردن ما نویسنده هاست. ترجیح آنها کتابهای سفارشی و ساختگی است؛ آثاری که به سفارش فلان نهاد و سازمان قرار است منتشر شود. در نتیجه نویسندگانی که تنها برای کودکان مینویسند و کاری به سازمانها و نهادها ندارند از چرخه تولید حذف میشوند و یا ناگزیر میشوند خود را با شرایطی که به جامعه کتاب و کتابخوانی تحمیل شده وفق دهند.
من همواره کوشیدهام بدبین نباشم و البته این را از دنیای خود کودکان آموختهام. با این حال نمیتوانم در این مورد خیلی خوشبین باشم. شوربختانه باید بگویم نه؛ کانون نمیتواند به دوران اوج خود بازگردد چرا که مدیریت فرهنگی در سطح کلان در کشور ما دچار مشکل است و ما با ایرادهای ساختاری گستردهای روبروییم. مگر این که به سخن حافظ شیرازی: فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم!