این رمان به قدری عریان از کار درآمده که خودم هم خجالت میکشیدم همین طور لخت و عور، روانه کوچه و بازارش کنم ...
گروه فرهنگي «خبرگزاري دانشجو»؛
«این رمان به قدری عریان از کار درآمده که خودم هم خجالت می کشیدم همین طور لخت و عور، روانه کوچه و بازارش کنم. قصد داشتم سر فرصت، لباس شکیل و آبرومندی بر تنش بپوشانم و بعد ... اما این کودک از بدو تولد عجول بود و قدم هایش را دو تا یکی بر می داشت.»
این بخشی از «بلا تشبیه مقدمه» رمان تازه سید مهدی شجاعی است با عنوان «کمی دیرتر».
رمان به مسئله انتظار برای ظهور می پردازد و اینکه آدم ها چه تناسبی با این مفهوم دارند و کجای این قضیهاند. تسریع کننده امر فرج یا مانع آن.
و اینکه اساسا آدم هایی که دم از انتظار می زنند و گاهی حتی بی قراری برای تحقق امر فرج می کنند تا چه اندازه آمادگی ظهور آقا را دارند.
«کمی دیرتر» در 4 فصل تدوین شده است: زمستان، پاییز، تابستان و بهار.
در فصل اول(زمستان) روایت حضور نویسنده در یک مجلس مولودی خوانی در شب نیمه شعبان را می خوانیم که به گفته خودش برای پیدا کردن سوژه و داستان به این مجلس نرفته است و دلیل رفتنش تنها اعتقادات مذهبی و قلبی اش بوده است.
در حین جلسه وقتی همه شور «آقا بیا» گرفته اند و مداح تمام تلاشش را برای هر چه بیشتر شدن شور می کند، جوانی بلند می شود و از میان جمعیت فریاد «آقا نیا» بر می آورد.
خب طبیعتا مجلس به هم می خورد و هر کدام از اهالی جلسه نطقی برای جوان (اسد) می کنند و مجلس را ترک می گویند.
در این میان راوی/نویسنده برای ارتباط با جوان و کشف انگیزه وی برای سر دادن این فریاد نامتعارف، شماره اش را روی کاغذی نوشته، در جیب جوان می گذارد و از مجلس بیرون می رود.
در فصل دوم شاهد ارتباط نویسنده با جوان هستیم.
و در ادامه این رابطه اسد به همراه نویسنده به تک تک آدم هایی که در آن جلسه حضور داشته اند مراجعه می کند و به آنها اعلام می دارد که آقا همین الان منتظر شما هستند و اینکه آیا حاضرید همین الان با من بیایید تا به محضر ایشان مشرف شویم و مقدمات ظهور را فراهم سازیم؟
همگی آنها به نحوی و با توجیهاتی از این امر شانه خالی می کنند و در حقیقت هیچ کدام اظهار آمادگی نمی کنند.
در فصل سوم، اسد، پرده از بخشی از پرونده نویسنده بر می دارد و او را متوجه می کند که وی هیچ کار مخلصانه ای برای عرضه به محضر مبارک آقا ندارد و همه کارهایی که تا کنون قربة الی الله می پنداشته است یا از روی حب نفس بوده است یا حب مقام و امثالهم.
«من اگرچه از شرم و خجالت سرم را به زیر انداخته بودم و در بن بست ذهنم به دنبال روزنه امیدی می گشتم، ولی از حال و روز اسد هم غافل نبودم که با چهره ای مغموم و یاس آلود پرونده را برای چندمین بار تورق می کرد به این امید که شاید دستاویز مطمئنی برای من بیابد. البته بعد از هر تورق چهره اش خسته تر و گرفته تر می شد.»
و در فصل بهار، اسد، نویسنده را به زمان های مختلف می برد و داستان محبان و مخلصینی را روایت می کند که نه ضجه می زدند و نه مویه می کردند، در حالیکه آقا خود به دیدن آن ها می آمدند و کمک حالشان بودند.
حکایت علامه مجلسی، علامه حلی و کربلایی محمد قفل ساز.
چیزی که در نوع روایت این رمان جذاب و متفاوت است فرا زمانی بودن آن است. زمان ها و مکان ها در این رمان می شکنند و نویسنده و اسد؛ گویی در زمان شناورند و به هر جا که بخواهند می توانند سرک بکشند و به طبع، در این سیال بودن خواننده و مخاطب را هم همراه خود می کنند.
اما نکته دیگری که در داستان به چشم می خورد شتاب زدگی است. گویی سید مهدی شجاعی برای نوشتن این رمان و روانه کردنش به بازار عجله داشته است، نکته ای که در بلا تشبیه مقدمه هم به آن اشاره می شود.
به عقیده بنده که تا کنون همه آثار و نوشته های این نویسنده را خوانده ام، وی می توانست تامل بیشتری کند و رمان بهتری را به مخاطبانش عرضه کند.
درست است که محتوا اولی است بر ظاهر نوشته، اما چگونگی نگارش هم نباید نادیده گرفته شود.
این رمان از منظر ظاهر چند پله از سایر آثار شجاعی پایین تر بود. رمان کمی دیرتر در انتشارات نیستان و با قیمت 75000 تومان راهی بازار کتاب شده است و شنیده ها حاکی از این است که سید مهدی شجاعی قصد دارد کمی دیرتر 2 را هم به رشته تحریر در آورد.