داستان بخشی از زندگی خبرنگاری به نام بالاش است، که ابتدا در بازار تبریز دوره گرد بوده و در عین حال شعر هم میسروده که با شاعر مشهوری ...
گروه فرهنگي «خبرگزاري دانشجو»، یکی از بهترین و شاید پررنگ ترین فواید داستان، تعریف کردن ماجراها و اتفاقات تاریخی در این بستر (داستان) است. موضوعاتی که از طرفی خوانندگان کمتر رغبت و حوصله می کنند به سراغ آن بروند و از طرف دیگر بسیار مهم است و نباید مغفول بماند.
محمد رضا بایرامی در كتاب «مردگان باغ سبز» دقیقا همین کار را کرده است. برشی از وقایع تاریخی را در قالب رمان آورده است و به خوبی هم از عهده این کار برآمده است.
داستان در سال 1325 می گذرد، زمانی که فرقه دموكرات آذربايجان، هنگام شكست و عزيمت به مرز شوروي است؛ و وقایع خودمختاری آذربایجان در دوره محمد رضا پهلوی و مبارزه بین قشون شاه و حزب توده برسر مسئله آذربایجان و انتخابات دوره پانزدهم مجلس را روایت می کند.
دو نفر از افراد فرقه در حال فرار به روستایی می گریزند و یکی از آن ها به طرز فجیعی کشته می شود و... .
بایرامی درباره چرایی نگاشتن این داستان می گوید: «در واقع ايده اوليه «مردگان باغ سبز» اولين بار به يک خاطره خيلي دور برميگردد. خاطرهاي که مادرم شاهد آن بوده است و در سالهاي گذشته مرتب براي ما نقل ميکرد و آن خاطره هم به زماني برميگردد که حزب دموکرات آذربايجان وقتي شکست ميخورد و به هزيمت ميرسد در حال عقبنشيني به سمت مرزهاي شوروي هستند که دو نفر از اينها گذرشان به روستاي ما به نام لاتران در پاي کوه سبلان ميافتد و يکي از اينها براي تهيه آب و غذا به سمت روستا ميآيد، در آن شرايط بلوايي که در فضا حاکم است.
در اين شرايط يکي از آنها کشته ميشود به همان شکلي که در کتاب ذکر شده است و کشنده هم بعدها ذکر ميشد که لباس سوراخ کشته شده که جاي گلوله بود را ميپوشيد و پز مي داد که من يک فرقهاي را کشتم.
به هر حال اين خاطره در ذهن من بود و ساليان سال با آن زندگي کردم و به نوعي ميتوان گفت که شروع قضيه اين بود. ضمن اينکه در يک سير کاملي از تاريخ آن دوره من با اسناد و مدارک و شاهدان زنده چون حادثه به گونهاي است که هنوز کاملاً به فراموشي سپرده نشده و در اذهان شفاهي مردم منطقه نقل ميشود و بخش عمده کار من چون داستاننويس هستم تخيل بود. از در هم آميختن اينها داستان شکل گرفت.»
رمان، داستان بخشی از زندگی خبرنگاری به نام بالاش است، که ابتدا در بازار تبریز دوره گرد بوده و در عین حال شعر هم می سروده که با شاعر مشهوری آشنا می شود و به رادیو راه پیدا می کند و در روزنامه هم به کار خبرنگاری مشغول می شود. بالاش که حس خبرنگاری و کنجکاوی اش برانگیخته، می خواهد از آذربایجان به زنجان و از آنجا به قزوین برود تا از اوضاع و احوال و پیشروی قشون با خبر شود، در حالیکه پسرک تقریبا 2ساله اش را به همراه دارد و مدام نگران سلامتی و حال اوست.
در میان راه برای بالاش اتفاقاتی می افتد که مانع رسیدن او به قزوین می شود. داستان پانزده سال به جلو می رود و به پسرکی می پردازد که بی کس و تنهاست و ظاهرا پدرش را در دو سالگی از دست داده است و یکی از اهالی روستا او را در کنار برکه ای پیدا کرده است و حالا با فردی به نام میران زندگی می کند. پسرک با دوره گردی آشنا می شود و جریان زندگی اش عوض می شود.
تقریبا یک فصل در میان داستان به 15 سال قبل باز می گردد و باز به زمان کنون بر می آید، که به دلیل پرداخت دقیق و بسیار خوب بایرامی این رفت و برگشت ها بسیار خوب و خواندنی از آب در آمده اند و مخاطب را برای خواندن ادامه داستان پیگیرتر می کند و داستان را جذاب تر.
«و این جوری بود که رسیدم به چمن زار خشکیده جلوِ چشمه؛ همان جایی که مردی – در آن قبل و از این که خودش را بکشد به سوی آب- افتاده بود رو زمین و می گفت سوختم خدایا... سوختم! و سینه خیز که می رفت، رد خونی از خود بر جای می گذاشت که تا دهانه چشمه کشیده می شد.
و آن صدا، صدایی بود که انگار هیچ وقت نمی خواست تمام بشود و تا آخر دنیا قرار بود سرگردان باشد. و از جایی بلند می شد که پسرکی دوساله صدای آب را می شنید و این صدا صدایی بود که انگار فقط مال آن موقع نبود و از گذشته های دور و دراز می آمد.
«از کنار چشمه ای گمشده در لا به لای چمنزاری خشکیده اما دود نشده که جا به جا علف های دم اسبی در آن و بر آن روییده بود و گاهی به سر و صورت کشیده یا ساییده می شد و می شد گفت نوازش گر است تا اذیت کننده... »
چاپ چهارم مردگان باغ سبز در انتشارات سوره مهر و با قیمت 7000 تومان روانه بازار شده است.