اخبار دانشگاهی را از «کانال اخبار دانشگاهی SNN.ir» دنبال کنید
به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجو از مشهد؛ محمد رضایی، دانشجوی دانشگاه جامعه المصطفی مشهد در سال 64 و در شهر مشهد و در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد، در سال 84 موفق به اخذ دیپلم شد و باوجود اینکه در همین دوره خانوادهاش به افغانستان بازگذشته بودند او به دلیل تحصیل و علاقهای که به مشهد داشت در این شهر ماند.
او در سال 89 به تحصیل دروس تخصصی الهیات و کلام اسلامی پرداخت و در سال 90 از سوی آیت الله محقق کشوری به عنوان مدیر مدرسه علمیه حضرت حجتبنالحسنالعسکری انتخاب شد و در نهایت در چهارمین دوره اعزام رسمی به سوریه در تاریخ دهم شهریور ماه سال 93 بر اثر اصابت سه گلوله «پیکاسی» به شهادت رسید و در روز دهم مهرماه همان سال مصادف با شهادت امام محمد باقر(ع) همراه سه تن از همرزمانش در قطعه شهدای بهشت رضای مشهد آرام گرفت.
مادر شهید محمد رضایی در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری دانشجو در مشهد، با اشاره به این مطلب که محمد متولد چهارم فروردین ماه سال 64 در مشهد است، گفت: او نزدیک اذان صبح به دنیا آمد.
وی ادامه داد: در دوران ابتدایی در مدرسه کاشانی، در دوران راهنمایی در مدرسه کمال تربیت و در دوران دبیرستان در مدرسه سیدالشهدا در مشهد تحصیل کرد.
مادر شهید رضایی ضمن بیان این مطلب که محمد فرزند چهارم این خانواده بود، بیان داشت: در دوران کودکی بسیار بازیگوش بود؛ به طوری که زمانی که کودک بود روزی تعدادی لباس را جمع اوری کرده و قصد به آتش کشیدن آنها داشت و حتی در دوران دبیرستان نیز در مدرسه آتش بازی راه انداخته بود.
وی یادآر شد: زمانی که محمد بزرگتر شد، آرام شد. او بسیار خوش خلق و اهل کار، تلاش و برنامه ریزی بود و با شلختگی میانهای نداشت و به مدل لباس پوشیدن خودش و ما بسیار اهمیت میداد؛ به طوری که روزی که به منزل یکی از همسایهها رفته بودم و اشتباها چادر همسایه را سرم کردم و از منزل خارج شدم که محمد با دیدن چادر همسایه به من ایراد گرفت.
مادر شهید رضایی احساس مسئولیت داشتن و اهل مطالعه بودن را از دیگر ویژگیهای اخلاقی شهید رضایی خواند و ابراز داشت: در سال 82 تصمیم گرفتیم که خانوادگی به قم برویم؛ اما محمد با ما نیامد؛ چراکه مشهد را بسیار دوست داشت.
وی افزود: در سال 83 که تصمیم گرفتیم به افغانستان بازگردیم، باز هم محمد با ما نیامد و به ما گفت میخواهم در مشهد بمانم و وارد حوزه شوم و این در حالی بود که هیچ گاه تصور نمیکردیم که روزی محمد طلبه شود؛ چراکه مدل لباس پوشیدن محمد شبیه به طلبهها نبود.
مادر شهید رضایی در ادامه سخنان خود با اشاره به این مطلب که شهید رضایی اولین بار در 30 اردیبهشت سال 92 و در اوج درگیریها به سوریه اعزام شد، تصریح کرد: زمانی که قصد اعزام کرد با برادرش که در خوابگاه هرات بود، تماس گرفت و گفت میخواهم به مسافرت بروم؛ اما در این خصوص به پدر و مادر حرفی نزن زمانی که پسرم علت را جویا شد در جواب گفت میخواهم به سوریه بروم و هنگامی که برادرش به او گفته بود قبل از اعزام باید از پدر و مادر اجازه بگیری در جواب گفت من طبق نیازی که احساس میکنم، میروم.
وی افزود: یک هفته بعد که پسرم از خوابگاه به خانه امد متوجه شد که ما موضوع را از طریق پسر کوچکترم متوجه شدهایم.
مادر شهید رضایی با بیان اینکه زمانی که از اعزام محمد به سوریه باخیر شدم خوشحال شدم؛ چراکه میدانستم برای دفاع از حرم اهل بیت رفته بود.
«حاضرم بدنم با پیکاسی گلوله باران شود؛ اما حرم حضرت زینب صدمه نبیند»
وی بیان داشت: دوستانش میگفتند اولین باری که محمد به سوریه رفت زمانی که چشمش به گلدستههای حرم حضرت زینب(س) افتاد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و شروع به گریه کردن کرد و گفت «حاضرم بدن با پسکاسی گلوله باران شود؛ اما حرم حضرت زینب صدمه نبیند».
مادر شهید رضایی با یادآوری اینکه محمد از جمله افرادی بود که جلسات اول گروه فاطمیون را تشکیل داده بود، گفت: قبل از اینکه به شهادت برسدخواهر بزرگترش در قم به خواستگاری رفته بود و تقریبا جواب بله را هم گرفته بود و قرار بر این بود که ما نیز از افغانستان بازگردیم و خواستگاری رسمیتر شود.
وی تاکید کرد: از شهادت پسرم بسیار خوشحال هستم و معتقدم خوش به سعادت او که این گونه راه خود را برگزید.
انتظار دیدن برادرم 10 سال طول کشید
در ادامه زهرا رضایی، خواهر شهید رضایی خاطرنشان کرد: زمانی که در سال 83 به افغانستان بازگشتیم هر سال تابستان با کمک مادر خانه تکانی میکردیم به این امید که امسال تابستان محمد به خانه بازگردد؛ اما او همیشه میگفت بسیار درگیر است و نمیتواند به افغانستان بیاید و این انتظار حدود 10 سال به طول انجامید.
رضایی بیان کرد: چند روز قبل از اینکه به شهادت برسد با ما چندین بار و حتی با تک تک ما صحبت کرد و بعد از آن نیز چند بار پدر و مادرم صحبت کرد و از آنان طلب حلالیت میکرد و در خصوص شهادت بسیار سخن میگفت که من در جواب به او گفتم ما زمستان به مشهد خواهیم آمد مراقب باش شهید نشوی که او در جواب گفت شهادت لیاقت میخواهد.
وی اضافه کرد: مدل صحبت کردن محمد در این تماسهای تلفنی به گونهای بود که همه ما میگفتیم چرا محمد این بار این گونه صحبت میکند حتی تا حدودی متوجه شده بودیم؛ اما هیچ یک جرات نداشتیم علت را به یکدیگر بگوییم.
رضایی بیان کرد: در سال 93 که تصمیم گرفتیم به مشهد بازگردیم خود را برای دامادی محمد اماده کرده بودیم و حتی میخواستیم او را با دیدن خود غافلگیر کنیم.
خواهر شهید رضایی تاکید کرد: به شدت دلمان برای محمد تنگ شده بود و آخرین لحظهای را که در سال 83 هنگام سوار شدن به اتوبوس برای رفتن به افغانستان با برادرم خداحافظی کردم را هیچ گاه فراموش نمیکنم. در آن روز تصور نمیکردم آخرین باری است که محمد را میبینم.
وی ضمن اشاره به این موضوع که برادرم در مرتبه چهارم اعزام رسمی به سوریه و در دهم شهریور ماه سال 93 در منطقه جرمانا در شهرک دخانیه سوریه به شهادت رسید، در خصوص نحوه شهادتش گفت: محمد همان گونه که سابق بر این خواسته بود بر اثر اثابت سه گلوله «پیکاسی» به شهادت رسیده بود و با توجه به اینکه محل شهادت برادرم و چند همرزمش در تیررس نیروهای داعشی بود و از سه طرف منطقه در محاصره نیروهای داعش بود تا مدتها نیروهای خودی نمیتوانستند پیکرشان را به عقب برگردانند و در آن مدت نیز داعشیها پیکر بیجان او بارها مورد اثابت گلوله قرار دادند به طوری که در آن چند روز بیش از 45 گلوله به بدن او اثابت کرده بود.
رضایی ادامه داد: با توجه به اینکه در آن مدت شبها نیز آسمان مهتابی بود و با هم پیکر شهدا در تیررس نیروهای داعشی بود باز هم نیروهای خودی نمیتوانستند محمد را به عقب بازگردانند تا اینکه پس از مدتها به زحمت آنان را به عقب کشاندند.
وی یادآور شد: زمانی که با ما تماس گرفتند به هیچ وجه نگفتند که برادرم به شهادت رسیده است، بلکه تنها به ما گفتند که به پایش تیر خورده است و در حال حاضر در بیمارستانی در تهران دوران بستری شده و حالش مساعد است.
خواهر شهید رضایی بیان کرد: زمانی که از افغانستان به مشهد بازگشتیم و داییمان گفت که تیر به پای محمد اصابت کرده و الان در تهران بستری شده؛ اما خود را کنترل کرد و وقتی دیدیم که چشمان او پر از اشک شده تا حدودی پی بردیم که چه اتفاقی رخ داده است؛ اما با توجه به اینکه در منزل یکی از آشنایان بودیم، مادر به ما گفت گریه و زاری نکنید و ما نیز تنها لحظاتی به آرامی گریستیم.
خود را برای دامادی محمد آماده کرده بودیم؛ خبر شهادتش را رساندند
وی خاطرنشان کرد: باورمان نمیشد که محمد از این دنیا رفته است، ما خود را برای دامادی او آماده کردم بودیم و امروز خبر شهادتش را میشنیدیم.
رضایی با بیان این مطلب که همیشه دوست داشتم محمد را در لباس طلبگی ببینم؛ اما هیچ گاه این آرزو محقق نشد، گفت: روزی که به معراج شهدا برای شناسایی پیکر محمد رفته بودیم هنوز او را نیاورده بودند و با توجه به اینکه پیکر چند شهیدی که آورده بودند قابل شناسایی نبودند ما و نیروهایی که این اجساد را به مشهد آوردند تصور میکردیم پیکر محمد بین این شهداست که بعدها متوجه شدیم محمد بین انان نیست و به منزل بازگشتیم.
وی ادامه داد: همان شب دوباره به معراج شهدا رفتیم تا پیکر محمد را شناسایی کنیم؛ اما متاسفانه به دلیل گلولههای زیادی که به پیکر او اصابت کرده بود و روزها در آفتاب مانده بود؛ گفتند بهتر است که صورت او را نبینید و به پیکرش دست نزنید؛ چراکه قابل مشاهده نیست و ما نیز به سخنان آنان گوش کردیم و اینگونه شد که حتی برای اخر آخر هم هیچ یک از ما نتوانستیم محمد را ببینیم.
خواهر شهید رضایی از دست دادن برادر را داغ بزرگی برای خانواده خواند و ابراز کرد: شبها تمام چراغها را خاموش میکردیم؛ اما هیچ یک نمیخوابیدیم؛ زیرا از دست دادن محمد بسیار برایمان سخت بود.
وی یادآور شد: اما هیچ کدام از ما زیاد بیتابی نکردیم؛ چون که خداوند به طرز عجیبی به ما صبر داد و حتی مادرم هم بیتابی نمیکرد و اینکه برادرم برای دفاع از حرم اهل بیت به شهادت رسیده است، رضایت داشت.
خواهر شهید رضایی در بخش دیگری از سخنان خود به بیان چند خاطره از شهید محمد رضایی پرداخت و ابراز داشت: زمانی که یکی از فرماندهان محمد پس از شهادت برادرم برای دیدن ما آمده بود میگفت «به محمد میگفتم تو روحانی هستی و برای تبلیغ و فعالیت فرهنگی به اینجا امدهای به منطقه نرو که محمد در جواب میگفت چنانچه من به منطقه عملیاتی نروم، چگونه بقیه رزمندهها را میتوانم دعوت به مقاومت کنم؟»
وی ضمن بیان اینکه محمد را بسیاری و حتی خود ما شیخ صدا میکردیم، ادامه داد: شهید ابوحامد به ما گفت «همیشه به بچهها میگفتم که چنانچه روزی دید شیخ عمامه به سر ندارد حق تیراندازی دارید؛ چراکه روحانیون باید عمامه به سر داشته باشند».
«دعا کنید تا عاقبت به خیر شوم»
رضایی ضمن یادآوری اینکه محمد همیشه به ما میگفت «دعا کنید تا عاقبت به خیر شوم»، گفت: یکی از همرزمان برادرم گفته بود هیچ گاه اتفاق نمیافتاد که شیخ خستگی را بهانه کار نکردن کند؛ به طوری که بر روی ورقه کاغذی نوشته بود «در هر ساعت از شبانه روز هر زمان که با من کار دارید در خدمت شما هستم و این برگه را به درب اتاقش زده بود.
«جای من خوب است؛ مراقب خودتان باشید»
وی اضافه کرد: مدتی پس از شهادت محمد خواهرزادهام محمد را در خواب دیده بود که به او میگفت «جای من خوب است؛ مراقب خودتان باشید».
خواهر شهید رضایی یادآور شد: همچنین یکی از همرزمان برادرم به نام شهید صدرزاده به ما گفته بود هر زمان که شیخ در حرم حضرت زینب نماز میخواند در قنوت نمازش از خداوند جهاد در راه خدا و شهادت را میطلبید.
وی با بیان این نکته که هر زمان که مادرم از غم از دست دادن محمد میگرید او را در کنار خود حس میکند و آرام میشود، گفت: روزی مادرم از یکی از آشنایان که هنوز از شهادت محمد خبر نشنیده بود شنید که محمد را در حرم حضرت زینب(س) دیدم که به نماز ایستاده است، مادرم در جواب به او گفته بود که محمد به شهادت رسیده است که این گفته با تعجب همه ما مواجه شد.
خواهر شهید رضایی خطاب به آن دسته از افرادی که عنوان میکنند مدافعین حرم برای گرفتن پول به سوریه میروند گفت: برادرم فوق لیسانس فلسفه و کلام، معلم و مدیر انجمن وفاق اسلامی بود هم در ایران و هم در افغانستان فرصتهای شغلی مناسبی داشت و هیچ احتیاجی به پول نداشت؛ محمد این راه را برگزید برای خدمت و نه پول.
لازم به ذکر است، در فرمی که شهید محمد رضایی برای اعزام به سوریه پر کرده است نوشته است «اینجانب نه محدودیت اقامتی، نه اقتصادی و نه سیاسی داشته و علت تمایل و عزم بنده برای این برنامه، صرفا احساس وظیفه و تکلیف بوده است.
تهیه کننده: فرزانه زراعتی