کاوه و کاووس نقاط تلاقی جالبی با هم دارند. نقطه تلاقی بر سر محیط زیست، نقطه تلاقی بر سر جایگاههای خاص، نقطه تلاقی بر سر تو زرد در آمدن، رکب زدن به مردم. اما کاوه نتوانست به اندازه کاووس تاب بیاورد و فیلم بازی کند.
گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو – فاطمه شاهسوند* روایت اول: سهرهوردی، مسجد حجه ابن الحسن. به سرمان زد که هر جور شده ما هم باشیم. ختم و بزرگداشت کاووس سید امامی بود. استاد دانشگاه امام صادق. ساعت ۱۲:۴۵رسیدیم. جلسه ساعت ۱۴:۰۰ شروع میشد، اما ما حتی زودتر از زن و بچه خود مرحوم رسیده بودیم. جلوی یک کافه دختری دود سیگارش را به هوا میداد. وارد کوچه تنگی شدیم. داخل مسجد شدیم. کمی مضطرب بودیم، اما خودمان را برای هر چیزی آماده کرده بودیم. حتی کتک خوردن. طبقه بالای مسجد سالن اجتماعات بود. گویا مراسم ختم آنجا برگزار میشد. توی لابی نشستیم. کم کم داشت پیدایشان میشد. لباسهای مشکی پوشیده بودند، اما نوع پوششان _نه به لحاظ حد پوشش _. با مردم ایرانی متفاوت بود. دوستم چیزهایی در گوشم میخواند و انواع و اقسام فرضیهها را بهم میبافت. با نهیب مستخدم آنجا لحظه شماریمان پایان یافت و رفتیم داخل. همسر سید امامی به عنوان میزبان کنار لالههای سبز روشن نشسته بود و آثار اشک و مویههای فراوان روی صورتش دیده میشد. هر کسی داخل میشد عجیبتر از قبلی بود.
همه آنها که آنجا بودند ناراحت نبودند بعضیها حتی بشاش به نظر میآمدند. بعد از چند دقیقه فهمیدیم آن دختر لاغر اندام که فنوتیپی نه اصلا شبیه به ایرانیها داشت و در راستای همسر متوفی نشسته بود دخترش بود؛ که حالت آزردگی خاطر و غصه چهره اش را در هم کشیده بود، اما اشکی در میان نبود. ما که مشتاق بودیم بینیم در سمت آقایان چه خبر است و چه کسانی میآیند. حاجت روا شده بودیم، چون دقیقا ال سی دی مقابلمان روی درب ورودی سالن پایین تنظیم شده بود.
فقط ما دو نفر چادری بودیم و تقریبا پیراهن عثمان شده بودیم. قرآن در حال تلاوت بود، اما الان یادم نمیاید چه آیاتی بود. خانم خدمتکار آمد نزدیکمان، طوری که انگار رازی سر به مهر را با ما در میان میگذاشت گفت:: «قرآن میخواید؟»
یک نفر از مهمانها با لباسهای کاملا باز داخل شد در حالی که سگی پشمالو دستش بود البته در نگاه اول متوجهاش نشده بودم، چون از شدت پشمالو بودن جزیی از لباس زن مینمود.
یک عدهای از فعالین محیط زیست هم آمده بوند. لباسها و مدلشان متمایز کننده بود. در عرض نیم ساعت دیگر در سالن جایی نبود و خیلی از مهمانها ایستاده بودند. تعداد زیادیشان دخترهای جوان بودند که البته حجاب مناسبی نیز نداشتند. پس این احتمال که از دانشجویان متوفی در دانشگاه امام صادق (ع) باشند رد میشد. یکیشان بر من زل زد، به ما که آخه شما اینجا چه میگویید؛ و ما هم البته از رو نرفتیم و تا آخرین لحظه مراسم را همراهی کردیم. نیم ساعت آخر را روحانیای شروع کرد به وعظ خواندن. چون مراسم ترحیم یک عالم عالی رتبه بود او هم فاز علمی برداشت و در میان صحبتش کلمه مولکول را مولوکل تلفظ کرد. جمع شروع کرد خندیدن و تمسخر واعظ. دست آخر هم سلامهای خاصه قرار شد داده شود؛ که اجبارا و با اکراه بلند شدند و مانده بودند که باید کدام طرفی بایستند البته بماند که ما هم قاطی کرده بودیم.
روایت دوم «وارد اتاق که شدم یک سری گل مریم و رز کنار پنجره بود که بویش همه جا پیچیده بود دوستم با خوشحالی به گلها اشاره کرد و گفت:: «این گلا رو برام جیلینگ خریده. یه دوست چینی که تازه باهاش آشنا شدم.» با خودم گفتم: «بیا دو روز نبودیما یه چینی جای ایرانیو گرفت. پس شعار پای کار ایرانیم چی میشه؟»
و در مورد خاطرات این چند روزش با جیلینگ گفت و اینکه در کشور پرتغال درس میخواند و برای یک کنفرانس با اسم طول و طویل مدیریت منابع طبیعی در کشورهای در حال توسعه آمده است؛ و مدام اصرار میکند که من هم بروم اروپا برای ادامه تحصیل. چه کسانی مبنای توسعه یافتگی را معین کرده بودند که حالا تعیین میکردند که خودشان توسعه یافتهاند و یک سری فاقد آن؟
وقتی وارد سالن شدم همان اول چشمم به یک فرد آشنا خورد انگار سالها میشناختمش. او نیز. کاوه مدنی بود. معاونت بین الملل سازمان محیط زیست که در کالج امپریال لندن که زیر نظر ملکه انگلیس بود کرسی استادی داشت؛ و گویا اسمش خارج از کنداکت سخنرانها بود و سخنرانی کرده بود. رییس دانشکده همراه عدهای دیگر از اساتید گرانقدر بعد از برنامه توی لابی سالن جمع شده بودند و برایش بال بال میزدند. هر چه باشد بالاخره صاحب نفوذ بود و نمیشد تحویلش نگرفت. بعدها شنیدم که شاه حسینی میگفت استادشان گفته است که این آدم را الان دنبالش هستند و قبلا هم بازداشت بوده. در مجموع آن زمان که سید امامی دستگیر شده بود این خبرها هم سر زبان برخی سایتها افتاده بود که مدنی هم دستگیر شده.
یک صندلی برای خودم پیدا کردم و سریع جا گیر شدم. صدای یک آهنگ هندی میآمد و کم مانده بود دعوت از خاندان خانها و کاپورها را هم چاشنی کنفرانس کنند. پسری هندی و نسبتا سیاه چرده که لباسهای لی به تن داشت و موی سرش را دم اسبی بسته بود آمد بالا و شروع کرد به ارائه کنفرانس به زبان انگلیسی. من را یاد زمانی انداخت که هند مستعمرهی انگلستان بود.»
راستی کاوه و کاووس نقش اول دو روایت بالا نقطه تلاقی جالبی با هم دارند. نقطه تلاقی سر محیط زیست، نقطه تلاقی سر جایگاههای خاص، نقطه تلاقی سر تو زرد در آمدن، رکب زدن به ملت. شاید کاوه نتوانست به اندازه کاووس تاب بیاورد و فیلم بازی کند.
بی بی سی تیتر میزند "روزگار تیره جامعه مدنی بعد از رفتن کاوه مدنی". بله! روزگارمان ممکن است تیره شود البته نه از رفتن مدنی بلکه از دنیای دنیای که عدهای با کیاست و سیاست کاری قصد دارند بسازندش. عدهای، چون موریانه به پیکرهی جامعه بیفتند و از درون پوکش سازند. راستی مبنایمان برای انتصابها چیست؟ چگونه یک نفر به جایگاههای بالای مدیریتی میرسد؟
آیا کتاب "قورباغه ات را قورت بده" را بخوانیم کافی است؟ یا مثلا کتاب "چگونه یک مدیر ابله باشیم؟ "
* فاطمه شاهسوند - دانشجوی دانشگاه تهران انتشار یادداشتهای دانشجویی به معنای تأیید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروهها و فعالین دانشجویی است.