گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو-سیده نرگس حسینی*؛ زنان قدرت و توان نامرئی برای هدایت جامعه دارند؛ زنان توانمندیهایی دارند که اگر جامعه بستر لازم برای بهرهمندی از آنان را مهیا نکرده باشد، نیمی از نیروی بالقوه خود را از دست خواهد داد و در شرایطی اسف بارتر، این نیرو در جهتی بالفعل خواهد شد که تخریب خود زنان، خانواده ها و جامعه را در پی خواهد داشت.
بنظر میرسد عوامل مختلفی در جهت ایجاد زمینه ی مناسب برای حضور اجتماعی زنان، دخیل هستند؛ اگر با دیدگاهی آرمان گرایانه به مساله بنگریم، اولین عامل خود ما زنان، افکار و اعمالمان خواهد بود؛ چرا که نیروی هیچ مانعی به اراده ی انسان نخواهد رسید اما به هرحال نمیتوان عوامل برونی را در جهت تسهیل یا صعب العبور نمودن این مسیر نادیده گرفت.
در ادامه، موانع حضور اجتماعی زنان را از ابعاد مختلف مورد بررسی قرار خواهیم داد.
موانع بيشمار فرهنگي، گره کور حضور اجتماعي زنان
به طور معمول مشاهده ميشود که فعالان رسمي و غير رسمي دفاع از حقوق زنان، موانع فرهنگي را تقريبا ناديده انگاشته و تمام بار مشکلات را بر دوش قوانين و ساختارها مياندازند.
در نسخه اي که ما براي رفع موانع احقاق حقوق زنان ميپيچيم، بايد در نظر داشته باشيم که اين نسخه براي اجتماعي از «انسان» هاست، انسان ها رفتاري برخاسته از فرهنگ خود دارند و با ساختِ فرهنگ، رفتارها ساخته خواهد شد؛ نميتوان اعتنايي به درک و فهم انسانها نکرد و رسيدن به جامعه آرماني را صرفا وابسته به ايجاد محدوديت هاي حقوقي دانست.
از سويي اساسا امکان پذير هم نيست که ساختارها مغاير با فرهنگ جامعه تدبير شوند؛ چرا که نتيجه آن يا بي قانوني خواهد بود يا تناقض رفتاري در درون انسان هاي جامعه.
بنظر ميرسد اگر اين نگاه غلط در جامعهي ما، تصحيح شود، بسياري از مشکلات زنان ديگر غيرقابلحل نخواهد بود اگرچه ميدانيم که مديريت فرهنگي کاري بس سخت تر از تصويب قوانين است!
نکته اي ديگر نيز دررابطه با موانع فرهنگي قابل ذکر است؛ مشکلات فرهنگي که بخش عظيمي از مشکلات را دربرميگيرد، راهحلهاي اخلاقي و فرهنگي دارند که وظيفه انجام آنها بر دوش مديريت فرهنگي کشور است اما متاسفانه اين مراکز دچار اختلالاند؛ با اين شرايط، بايد از خودمان شروع کنيم، نگاه خود را تصحيح کنيم، کودکان خود را با نگاهي صحيح تربيت کنيم و در جايگاه هاي کوچک و بزرگِ خود با رويکردي صحيح تصميم بگيريم.
حال با اين رويکرد موانع فرهنگي را مي توان در سه بعد بررسي نمود: فردي، خانوادگي و اجتماعي.
فردي
براي ايجاد تغيير، نبودِ اعتماد به نفس و جديت در خود زنان اولين سنگِ راه است. چرا که موفقيت در گروي اراده اي استوار است؛ اگر يک زن به استعدادهاي شگرف خود اعتقاد نداشته باشد يا هويت حقيقي خود را نشناخته باشد، يکي از اين دو حالت را در او مشاهده خواهيم کرد: منزوي از اجتماع و غافل از اثرگذاري خود، در کنج خانه مينشيند يا ناراضي از زندگي شخصي خود، در جامعه سرگردان و بلاتکليف ميماند.
خانوادگي
اگرچه اعضاي خانواده بهترين دلسوز هر انساني هستند اما مانعتراشي هاي بي علت و عدم تعامل صحيح والدين يا همسر يک زن ميتواند مانع اثرگذاري او در اجتماع، آن گونه که حق انساني اوست شود؛ البته عمده ي اين مشکل را اکنون در برهه ي زماني پس از ازدواج زنان ميبينيم.
همسر يک زن ميتواند آرامش خاطر او را با حمايت عملي و زباني چنان فراهم کند که او بتواند به بهترين نحو ممکن به نقش هاي چندگانه اش بپردازد؛ در اين صورت اين زن از زندگي خود به رضايت مطلوبي خواهد رسيد که تاثير بسزايي در نقش او در خانواده خواهد داشت و اين آرامشِ او محيط خانواده را براي همه اعضاي آن دلچسب خواهد نمود اما چنانچه عکس اين اتفاق رخ دهد، آسيب هاي جدي به زن و خانواده ي او وارد مي شود.
اجتماعي
عامل سوم به نگاه جامعه به زنان برميگردد؛ ما در جامعه ي خود، شاهد نوعي از بي اعتمادي اجتماعي نسبت به زنان هستيم. اگرچه ما به تفاوت ميان دو جنس و الزام تناسب نقش ها با هويت آنان اعتقاد داريم اما گاه در يک عرصه ي مشخص، مشاهده ميشود مرد بر زنِ همسان، بدون هيچ دليل قانع کننده اي بر اساس تمايز بين دو جنس، برتري دارد. اين بي اعتمادي، علاوه بر آن که اجحافي در حق زنانِ شايسته است، فضاي جامعه را نيز از شايسته سالاري دور ميسازد که بايد راه حلي جدي براي آن در نظر گرفته شود.
تصحيح نگاه افراد جامعه به خصوص مسئولين نهادهاي اجتماعي، فرهنگي، سياسي و ... در سطوح خرد و کلان که باقي افرادِ آن نهاد را انتخاب ميکنند، از طريق مديريت فرهنگيِ فضاي جامعه الزامي دوچندان دارد.
مانع دوم، اجباري مبتني بر ساختار
عرصه هاي حضور اجتماعي زنان را در سه سطحِ محدود کننده، نيمه محدود و آزاد مي توان تقسيم بندي نمود؛ عرصه هاي محدودکننده شامل شغل هاي با ساعت کاري بالا ميشوند که محدود شدن زندگي زن از لحاظ زمان و توان را همراه خود دارد و معمولا شامل اَشکالي از کارهاي روتينِ اجرايي است، عرصه هاي نيمه محدود اشتغال پروژهاي يا نيمه وقت است که محدوديت کمتري را در پي دارد و عرصه هاي آزاد شامل هرگونه اثرگذاري اجتماعي زن است که محدوديت زماني مشخصي براي او ايجاد نمي کند و او را از قيد و بند کارهاي اجرايي و تکراري که از عهده هر کسي برميآيد، ميرهاند و همچنين بستري باز براي انديشه و خلاقيت او ايجاد مينمايد.
آنچه که اکنون مرکز توجه نهادهاي حاکميتي يا اجتماعيِ ماست، متاسفانه صرفا عرصه هاي حضور محدودکننده براي زنان است و اين نکته را به ذهن متبادر ميکند که اين عرصه تنها راه براي تحقق اثرگذاري اجتماعي زنان است؛ در واقع نوعي از اجبارِ مبتني بر ساختار براي زنان ايجاد شده که آنان را بخاطر نبودِ زمينه هاي ديگر مجبور به انتخاب اين مسير ميکند و حق انتخاب را از آنان سلب مينمايد.
وجود اَشکالي از شغل هاي تمام وقت به دليل وجود زنان سرپرست خانوار و يا حتي افراد علاقمند به رسيدن به موقعيت مالي بالا، ضروري است اما براي ايجاد بستر انتخاب آزاد با گزينه هايي متناسب با هويت زنانه احتياج به چند ساز و کار داريم:
- ميبايست براي مشکلات موجود در عرصه هاي محدودکننده فکري جدي شود تا زناني که مجبور به حضور در اين عرصه ها هستند، متحمل مشقت هاي فراوان در بعدِ فردي و خانوادگي خود نشوند. تعيين تبعيض هاي مثبتِ مورد نياز در مشاغل براي بانوان، مي تواند راهگشا باشد.
- ميبايست تا جاي ممکن، عرصه هاي محدودکننده را با پروژه بندي يا شکستن زمانِ کاري به عرصه هاي نيمه محدود تبديل نمود؛ چرا که شرايطِ اين عرصه ها با طبيعت زن سازگاري بهتري دارد.
- ميبايست براي ايجاد بسترهاي نوين و آزاد براي زنان برنامهريزي بسيار نمود تا بتوان از ظرفيت عظيم بانوان براي پيشرفت کشور بهره برد بدون آنکه آنان را دچار چالش هاي مختلف فردي و خانوادگي نمود.
ساخت ميز ِچوبي بدون چوب!
اصلاح فرهنگ و ساختار، بستر حضور اجتماعي زنان را فراهم خواهد آورد اما خودِ زن بايد آمادگي هاي لازم براي تاثيرگذاري حداکثري در جامعه را کسب کرده باشد. زنان استعدادهاي ذاتي دارند که درراستاي شکوفايي طبيعت زنانه آنان و همچنين رسيدن به شايسته سالاري در جايگاه ها، نياز هست که آموزش هاي جامعه منطبق بر اين استعدادها برنامه ريزي شود، در غير اين صورت اين نيروي عظيم در وجود زنان جامعه نهفته باقي مي ماند. دريک کلام، عدم آموزش صحيح، مانند آن است که به کسي گفته شود «ميزي چوبي بساز اما چوبي را در اختيار تو قرار نميدهيم!»
آنچه اکنون شاهد آن هستيم اين است که آموزش و تربيت کودکان ما مبتني بر آينده نگري و آماده سازي آنان براي حضور اجتماعي نيست، همچنين هر آن چه که وجود دارد نيز تقريبا در همه موارد برابر و بدون درنظرگيري مزيت هاي نسبيِ دو جنس نسبت به يکديگر است.
زنِتک بعدي، زنِ بي هويت
عامل مهم آخر، سياستگذاريهايي است که در کشور براي زنان انجام مي گيرد؛ در اغلب اين سياستگذاريها شاهد نگاهي ناقص هستيم که ابعاد گستردهي شخصيت زن را ناديده ميگيرد و بر طبق اين نگاه، برنامهريزي هاي کلان جامعه انجام ميشود.
به طورکلي مي توان گفت دراين رويکردِ ناصحيح با دونگاه مواجه هستيم:
ديدگاه اول، متعلق به طيف سنتي است که زن را انساني محصور در خانواده و بدونِ هيچ گونه حضور شاخص در جامعه ميبيند. اين ديدگاه معمولا هم به غلط مبتني برديدگاه اسلام معرفي ميشود.
ديدگاه دوم، متعلق به طيف غرب زده در مسائل زنان است که زن را انساني جدا شده از خانواده و بدونِ هيچ چهارچوب صحيحي در جامعه ميبيند.
واضح است که هردو ديدگاه، ازدست دادنِ پتانسيل عظيم زنان را در پي خواهد داشت و همچنين زنان جامعه را نيز دچار بي هويتي يا تعدد هويت خواهند نمود؛
چرا که در ساختارهاي حقوقي و فرهنگيِ مبتني بر هردو نگرش يا نقشي حقيقي براي زنان در مقدرات اساسي مملکت تعريف نميشود و يا اين نقش غيرمتناسب با طبيعت آنان خواهد بود.
متاسفانه اين ديدگاه ها عمدتاً نيز توسط خود زنان در مناصب تصميم گيري يا تصميم سازي مطرح ميشود که حاکي از فهم غلط آنان از مختصات حقيقي زنان در جهان است.
*دبیر واحد خواهران دفتر تحکیم وحدت
این یادداشت، در ویژهنامه نشریه «ندا»(نشریه واحد خواهران دفتر تحکیم وحدت) با عنوان «زنان، رهبران جامعه» به انتشار رسیده است.