گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو-محمدصالح سلطانی؛ سالهاست انتظار چنین فیلمی را میکشیم. دقیقش را بخواهید، از جایی در اوایل دهه هشتاد. از همان روزهایی که با انتشار خاطرات تحریفشدهی یکی از مقامات ارشد سابق نظام، ماجرای اعدام منافقین در سال67 بهانهای شد برای حمله به انقلاب. خودی یک جور میزد و غیرخودی یک جور دیگر. میگفتند جمهوری اسلامی «جنایت» کرده و زندانیان مجاهد بیگناه را برده پای چوبهی دار! ماجرا بیخ پیدا کرد، کشیده شد به برخی مجامع بینالمللی. این وسط، کسی هم نبود که پاسخ درست و درمانی به نسل جوانِ پر از سوال بدهد. ماجرای اعدامها چه بود؟ چرا رویکرد نظام به منافقین از سال67 دگرگون شد؟ در تابستان داغ 67 اصلاً چه گذشت؟
سوالها بیپاسخ مانده بودند. جوابهای جستهگریخته، شاید کارآمد و قانعکننده، اما به گوش مردم نمیرسیدند. کار دیگری لازم بود. کاری از جنس هنر. کاری که بیاید و جنایتهای بیحساب منافقین در تابستان67 را بازگو کند. یک فیلم انتحاری، که بیاعتنا به توصیهی این نهاد و تهدید آن سازمان، وسط بایستد و تاریخ را روایت کند. بیتعارف، بی حرف بیش. حتی اگر بر عواملش فشارهای ریز و درشت بیاورند.
ماجرای نیمروز2، چنین فیلمی است. یک فیلم جسور، صریح و خیرهکننده. فرمِ روایت، چیزی از جنس همه کارهای مهدویان است. آقای صاحبسبک، همچنان بر فرم عجیب و میخکوبکننده خودش اصرار دارد. با روایتی خالی از احساس که شلیک میشود به صورت مخاطب. با مستندنماییِ بینهایت و فضاسازی حیرتانگیز. نیمروز2 از این جهات، چیزی از نیمروز1 کم ندارد که هیچ، خلافیتهایی هم به پیکرهاش اضافه شده. تلفیق فیلمهای آرشیوی و وارد کردن بازیگران به این فیلمها، از آن حربههای جذاب سینمایی است که پیش از این در «فارستگامپ» رابرت زمهکیس دیده بودیم و اینجا- اگرچه با کمی اشکال فنی- پیادهشده و وزنهی خلاقانهای به فیلم اضافه کرده. بازیهای نیمروز2 اما چند پله از نسخه اولش پایینتر است. حجازیفر، کمال را تکراری ساخته. با جذابیتهایی به مراتب کمتر از قسمت قبل. جواد عزتی جز دو سه فقره خندهی زشت، چیز بیشتری به شخصیت صادق اضافه نکرده و محسن کیایی هم- نه اینکه بد باشد- جنبه غافلگیرکنندهای در بازیاش به چشم نمیخورد. این وسط فقط میتوان بازی بهنوش طباطبایی را تحسین کرد که یک منافقِ خسته را خوب به تصویر کشیده.
در ابعاد محتوایی اما، نیمروز2 حرفهای خیلی بیشتری برای گفتن دارد. مهدویان این بار، سراغ مناسبات درونی و خانوادگی شخصیتهای فیلمش رفته. هم دوربینش را به سمت مجاهدین خلق چرخانده و روایتی صریح از درون این سازمان را به فیلمش اضافه کرده، هم سری به اندرونی زندگی شخصیتهای این سوی خط زده و سختیها و مشکلاتشان را به تصویر کشیده. او این بار، خیلی عمیقتر، ماجرای یک تقابل مهم را روایت میکند. ورای خطکشیها و مرزبندیها.
نیمروز2، روایتی انسانی از ماجراهای تابستان67 است. در بند کلیشهها نمیافتد. منافقینش آدمهای سراسر سیاهی نیستند که دنائت و رذالت تمام وجودشان را پر کرده باشد. فیلم البته در نمایش جنایتهای منافقین کوتاهی نمیکند و سهمگینترین سیلیها را به صورت مخاطبش میزند؛ اما اغراق هم نمیکند. برای انساندوستیِ مادری که از منافقین فریب خورده و جذب آنها شده، احترام قائل است. سرگشتی دختران و پسرانی که از جهالت به ارتش آزادیبخش پیوستند را هم به تصویر میکشد. خلاصه اینکه، منافقینِ نیمروز2 «انسان»اند. با همه کنشها و ویژگیهای انسانی. اگرچه خشونتطلباند و خائن، اما خالی از هیچ جنبه مثبت انسانی هم نیستند. باورپذیرند. درست مثل بچههای اطلاعاتیِ خودمان در فیلم. مثل کمال، که این بار عصبیتر و کلافهتر از نیمروز1 است و در گره کورِ یک مشکل خانوادگی، گیر افتاده. مثل صادق که اشتباه میکند و مثل افشین که نمیداند بین تعهد کاری و عشق، کدام را انتخاب کند. مهدویان در نیمروز2، ماجرای تابستان67 را ایدئولوژیک روایت نمیکند. همهچیزِ فیلم سویههای انسانی دارد. آنقدر که وقتی میبینی منافقها دارند خودکشی دستهجمعی میکنند، دلت برای این همه جهالت میسوزد و در فینال فیلم، خداخدا میکنی کمال شلیک نکند.
با همه این اوصاف اما، فیلم به دام «بیانصافی» نمیافتد. جنایات منافقین در «فروغ جاویدان» را بیتعارف به تصویر میکشد. و از آن مهمتر، ماجرای «وحید» است که سربسته اما قابل درک، علت اعدام گروهی از منافقین در سال67 را به مخاطب میفهمانَد. نیمروز2 از این لحظات استراتژیک کم ندارد و برای همین میگویم سالها منتظرش بودیم. امیدوارم بیسانسور و بیحاشیه اکران شود تا تجربه دوساعت تماشای یک تاریخنگاری ناب نصیب همه مردم باشد.
فقط میمانَد یک نکتهی سربسته؛ کاش محمدحسین مهدویان عزیز، همانقدر که بر نوشتن «استقلال سرور پرسپولیس» روی دیوارهای تهران سال67 تاکید داشت، بر تصویری که نیمروز2- در نهایت- از منافقین در ذهن مخاطبش میسازَد هم تمرکز میکرد.
یادمان نرفته شخصیت والای شهید لاجوردی را چگونه نمایش داد...