گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، ساحل منصوری؛ وقتی که خبر شیوع کرونا را شنیدم نمیدانم روز بود یا شب! اما یادم می آید بعد از آن اوضاع بهم ریخت و به نوعی شب همه را فراگرفت؛ شبی که هنوز سپیده اش طلوع نکرده و در انتظار طلوع آن رمق از چهره ی ناتوانش گرفته شده است. کرونا رنگ و بوی همه چیز را عوض کرد؛ بوی عید، بوی عیدی و حتی بوی کلاس درس!
حقیقتا که بوی ناب این ها را نمی شود نشنید! خلاصه که اساتیدمان آمدند و گفتند آموزش تعطیلی ندارد و موج ادامه ی آموزش که از آن بالا دست ها به گوشه و کنار ایران رسیده بود، به راه افتاد و انقلاب آموزش مجازی پدیدار شد. شرایط جدید آن هم در دوران بحرانی و حساس همت می طلبید، هم از سوی دانشجو، هم از سوی اساتید و هم از سوی همهی سردمداران این عرصه ی حساس!
از مشکلات اگر بخواهم بگویم که به گمانم عقربه ی کوچک ساعت باید چند دوری دور خودش بچرخد! شاید آن قدری که بنده خدا از شدت چرخیدن سرسام بگیرد! از سر و سامان نداشتن زمان کلاس های درسی، سرکار گذاشتن مان توسط اساتید محترم و محترمه که نمیدانم چرا کلاس می گذاشتن و برایمان کلاس می گذاشتن!
از مشکلات پیام رسان های کفار! که بیشتر کلاس هایمان در ترم گذشته در آن بلاد مبارکه! بود، از امتحاناتی که با عمه غزی ها و خاله غزی ها دادیم، از منفجر شدن گوشی استاد با فایل هایمان که در همان پیام رسان مبارک خدمتشان ارسال کرده بودیم و می گفتند دوباره به ایمیلم ارسال کنید! از تیره و تار شدن عصب های بینایی بیچاره مان و تار و مار شدن اعصاب و روان مان! از هزینه هایی که از جیب مبارکمان برای آنلاین بودن شبانه روزی مان! پرداختیم و از مشق های گاه و بی گاه که همه را باید از شب تا صبح می نشستی تایپ می کردی! هم که بگذریم؛
از نبودن فضای گرم و صمیمی که بتوان استاد را دید و خوب او را شنید، از نبودن تعامل مفید با هم کلاسی ها چون هر کدامشان فقط به فکر این بودند که پاسخ استاد را بدهند و کسی کس دیگر را کس حساب نمی کرد! و از مشکلات کسانی که تا به حال رنگ اینترنت به چشم های مظلومشان نخورده اما نمی توان گذشت! در کل بنده معتقدم دیوار های کلاس درس هم معلم اند!
وقتی با نگاه توام با اخم شان چشم به چشمت گره می زنند، گویی پتکی بر فرق خجسته ات می خورد و خواب از سوراخ های گوشت پا به فرار می گذارد! پتو و بالشت و آبنبات چوبی و چای نعنای مادر جان و بوی پیاز داغ مدهوش کننده اش که ابزار کلاس درس نیستند!
حالا از همه این ها هم که سوغات و یادگار ترم قبلمان بودند بگذریم، می رسیم به این ترم و ارمغان فرخنده تری به نام lms که تحفه مسیر پر پیچ و خم مان! شده است. قطع و وصل شدن صدای استاد و به زور وصل شدن و چه بسا هرگز وصل نشدن مان! گمان نمی کنم که قابل گذشتن از مرز اعصاب مخدوش شده مان باشد! به امید روزی که شاخ غول مجازی شکسته شود و دوباره چشم های مشتاق مان به جمال میز و نیمکت ها و دوستان دور افتاده مان که حقیقتا وجودشان زینت کلاس درس مان بود، روشن شود!
ساحل منصوری - دانشجوی رشتهی آموزش زبان انگلیسی دانشگاه فرهنگیان زنجان
انتشار یادداشتهای دانشجویی به معنای تأیید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروهها و فعالین دانشجویی است.