حجت الإسلام خسروپناه منشاء تولد بیمارگونه تجدد در کشور ما را اینگونه شرح میدهند:«قصه تجدد سه مبنای مهم دارد؛ اومانیزم که انشعاب معرفت شناختی است، عقلانیت خودبنیاد و انشعاب اجتماعیاش هم سکولاریزم است. خود غربیها و حتی کشورهایی مثل روسیه، چین، ژاپن از تجدد عنصر عقلانیت خودبنیاد را گرفتند و لذا میبینید در رشد تمدن مدرن مشارکت کردند و تاثیرگذار بودند و توانستند حتی تمدن مدرن را پیشرفت بدهند اما در کشورهای جهان سوم، در جوامع اسلامی چون فقط عنصر سکولاریزم را از تجدد و مدرنیته گرفتند، گرفتار تقلید شدند؛ آن هم تقلید ناقص. حداقل اگر عقلانیت خودبنیاد را از مدرنیته میگرفتند میتوانستند نظریهپرداز بشوند ولی متأسفانه هیچ یک از روشنفکران ما نظریهپرداز نیستند. همه نظریه غربیها را مطرح میکنند حالا یا همان نظریه غربی را ناقص بیان میکنند، حرف دکارت را میزنند، حرف هگل را میزنند، حرف هایدگر را ناقص میزنند. مثلاً یک کسی را میبینید چند سالی در انگلستان درس خوانده، هی دم از ویتگنشتاین میزند در حالی که اصلاً عمق مبانی ویتگنشتاین دستش نیست. مثلاً کسی چند سال آلمان درس خوانده و از مکتب فرانکفورت، هابرماس و قبل از هابرماس، هورکهایمر، مارکوزه، اوکانر، آدورنو و أمثال ذلک را دم میزند؛ اما نمیداند حقیقت این عقلانیت و نگاه انتقادی که اینها دارند چیست. بعضی از روشنفکران که الآن خودشان را روشنفکران دینی نام میدهند میآیند و دین را حداقلی میگیرند و با مبانی مدرن مثل مبانی هرمونوتیکی، مبانی زبان شناختی که بر مسیحیت جریان پیدا کرده و چیزی به نام مادرن فئولوژی یعنی الهیت مدرن را به وجود آوردند، عیناً همان را بر قرآن و روایات تطبیق میدهند؛ البته معمولاً روایت را اصلاً قبول ندارند. تفکر هرمونتیستی و لینگوئیستیک را کاملاً مقلدانه بر قرآن بار میکنند. مثلاً افرادی مثل شبستری در ایران همین کار را میکند، سروش همین کار را میکند در مصر نصر حامد ابوزید، محمد عابد جابری همین کار را انجام میدهد.
بعضی هم الآن خودشان را به نوعی نواندیش دینی مطرح میکنند به این معنا که میآیند مفاهیم مدرن را میگیرند مثلاً حزب به معنای مدرن، دموکراسی به معنای مدرن در نظر میگیرند. همچنین تلاش میکنند تا برای مفاهیم دیگر مدرن از آموزههای دینی شواهد پیدا کنند یا از ارزشهای فقهی، احکام فقهی، ارزشهای اخلاقی، معرف قرآنی شواهدی برای آن پیدا کنند و درواقع نوعی تطبیق آن مفاهیم دینی بر مفاهیم مدرن را دنبال بکنند. هر سه دسته روشنفکری اعم از روشنفکری سکولار، روشنفکری دینی و نواندیشی دینی درواقع یک چنین گرایش مقلدانهای دارند. به نظرم تمامش هم به خاطر این است که عنصر سکولاریزم را از تجدد گرفتند، اگر عنصر عقلانیت را میگرفتند میتوانستند لااقل در تجددگرایی حتی صاحب نظریه و تئوریپردازی باشند.»
در این سالها که شاهد مواجه سخت و بنیادی در حوزه علوم انسانی و تفکر اسلام با غرب هستیم، مدرنیته برآمده از غرب با شعار تحولخواهی و توسعه توانسته تمام شئون زندگی آدمی را تحت تأثیر قرار دهد. در حالی که هویت سیال تجدد به دنبال پایمال کردن ارزشها و جهات زندگی مطلوب و متعالی است، باید نسبت به شناخت ابعاد تمدنی غرب برای مشخص کردن نسبت خودمان با متعلقات آن و در نهایت تلاش برای ساخت فرهنگ و تمدن بر اساس مبانی فکری اسلامی توجه ویژهای نشان دهیم. در آخر باید ذکر کرد واکاوی نسبت اسلام با مدرنتیه مبحث گسترده و کلانی است که اندیشمندان اسلامی بسیاری نظرات متفاوت و گستردهای درباره آن دارند که در آینده به آنها خواهیم پرداخت.