به گزارش خبرنگار حوزه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»، مسلم بن عقیل برادرزاده حضرت علی (ع) و همسر رقیه دختر ایشان بود. مسلم فرد قابل اعتمادی بود و به همین دلیل سیدالشهدا (ع) به او لقب "ثقه" داده بودند.
وقتی دوازده هزار نامه از طرف کوفیان به دست امام حسین (ع) رسید ایشان تصمیم گرفتند پاسخ نامهها را بدهند و به همین دلیل نمایندهای را به کوفه فرستادند تا از صحت ادعاهای مردم کوفه آگاه و مطمئن شود که آیا آنها حاضر به پشتیبانی از حضرت هستند یا خیر؟ این نماینده حضرت مسلم بن عقیل بود که سفیر ایشان به کوفه شد.
مسلم شبانه به کوفه رسید و در منزل یکی از شیعیان ساکن شد. هنگامی که خبر ورود مسلم به شهر پخش شد شیعیان نزد او رفتند و با امام حسین (ع) بیعت کردند. طوری که ابن کثیر میگوید چهل هزار نفر در آن روز با مسلم بیعت کردند.
مسلم پس از چهل روز بررسی اوضاع کوفه، نامهای به اين مضمون به امام حسين (ع) نوشت: «آنچه میگويم حقيقت است. اکثريت قريب به اتفاق مردم کوفه آماده پشتيبانی شما هستند؛ فورا به کوفه حرکت کنيد». امام (ع) وقتی نامه مسلم را دیدند تصمیم گرفتند به سمت کوفه حرکت کنند.
ورود ابن زیاد به کوفه با لباس مبدل
در همان زمان ابن زیاد که از سوی یزید به جای نعمان بن بشیر حاکم کوفه شده بود وارد شهر شد. او به همراه 500 نفر از مردم بصره (که قبل از کوفه حکومت بر آنجا را برعهده داشت) در لباس مبدل سبز رنگ و با سر و صورت پوشیده وارد کوفه شد تا عکسالعمل مردم را ببیند. مردم کوفه هم که گمان میکردند حسین بن علی (ع) وارد شهر شده به استقبال او رفتند و با احساسات فراوان به او خیرمقدم گفتند.
هنگامی که ابن زیاد به دارالاماره کوفه رسید، نعمان بن بشیر (حاکم کوفه) که تصور میکرد امام حسین (ع) پشت در است دستور داد درهای قصر را ببندند و خودش از بالای قصر فریاد زد: از اينجا دور شو. من حکومت را به تو نمی دهم و قصد جنگ نيز با تو ندارم.
ابن زياد جواب داد: در را باز کن. در اين لحظه مردی که پشت سر او بود صدايش را شنيد و به مردم گفت: او حسين( ع) نيست، پسر مرجانه است. نعمان در را باز کرد و عبيدالله وارد دارالاماره کوفه شد و مردم هم پراکنده شدند.
اقامت مسلم بن عقیل در خانه هانی بن عروه و دستگیری او
مسلم که با آمدن عبیدالله به شهر خطر دستگیری را احساس میکرد تصمیم گرفت به خانه کسی برود که در شهر صاحب نفوذ و اقتدار است تا بتواند از قدرت او برای ادامه کار استفاده کند. به همین دلیل با مشورت سایر شیعیان خانه هانی بن عروه را انتخاب کرد. هانی از بزرگان و اعیان کوفه و همچنین از اصحاب پیامبر (ص) بود.
ابن زیاد به وسیله معقل غلام خود از اقامت مسلم در خانه هانی مطلع شد و تصمیم گرفت او را دستگیر کند. به همین دلیل هانی را به مجلس خود دعوت کرد اما هانی بیماری را بهانه و از رفتن به مجلس او خودداری میکرد تا این که ابن زیاد به زور متوسل شد و هانی را نزد او بردند. ابن زياد با ديدن هانی به او گفت که با پای خويش به سوی مرگ آمده است و درباره مسلم از او پرسيد.
هانی ابتدا منکر حضور مسلم در منزلش شد اما ابن زیاد معقل را با او روبهرو کرد و هانی فهمید که انکار دیگر سودی ندارد. در این هنگام ابن زیاد با تازیانه بر سر و صورت هانی بیمار زد و دستور داد او را زندانی کنند.
غربت مسلم در کوچههای کوفه
هنگام دستگیری هانی، مسلم از خانه او متواری شد و غریب و تنها در کوچههای کوفه راه میرفت و نمیدانست باید به کجا برود که امن باشد. تا این که زنی را دید که بر در خانهای نشسته بود. مسلم از آن زن طلب آب کرد و زن که طوعه نام داشت برای او آب آورد.
زن به خانه خود رفت و هنگامی که برگشت دید که مسلم دوباره همانجا نشسته است. طوعه به مسلم گفت: برخیز و به خانه خود، نزد همسر و فرزندانت برو. اما مسلم پاسخ داد: من در اين شهر کسی را ندارم که ياری ام کند. . طوعه پرسيد: مگر تو کيستی؟ مسلم جواب داد: مسلم بن عقیل هستم. طوعه هنگامی که مسلم را شناخت از آنجایی که از محبان اهل بیت و خاندان پیامبر (ص) بود مسلم را به خانه برد و از او پذیرایی کرد.
در این زمان، ابن زیاد مردم و بزرگان کوفه را ترسانده و به آنها گفته بود مسلم در خانه هر کس پیدا شود جان و مال او بر دیگران حلال است اما کسی که مسلم را تحویل دهد به اندازه دیه او پول میگیرد.
دستگیری مسلم با تهدید و تطمیع عبیدالله بن زیاد
تهديد و تطميع عبيدالله کارساز شد و بلال، فرزند طوعه، به دليل ترس و به طمع رسيدن به جايزه، صبح زود مخفیگاه مسلم را لو داد. عبيدالله بن زیاد نیز با شنيدن اين خبر، به محمد بن اشعث دستور داد به همراه هفتاد نفر مسلم را دستگير کنند.
اماننامهای که به آن عمل نشد
ماموران عبیدالله به خانه طوعه ریختند و به نبرد با مسلم پرداختند. مسلم حدود 45 نفر از آنها را از پا درآورد اما آنها دست بردار نبودند و با هر وسیلهای که به دستشان میرسید به مسلم هجوم میبردند. ابن اشعث وقتی دید به راحتی نمیتواند مسلم را دستگیر کند با حیله به او گفت: ای مسلم! چرا خود را به کشتن می دهی؟ ما به تو امان می دهيم و ابن زياد تو را نخواهد کشت. مسلم جواب داد: چه اعتمادی به امان شما عهدشکنان است؟ ابن اشعث بار ديگر امان دادنش را تکرار کرد و اين بار مسلم به دليل زخمهايی که برداشته و ضعفی که در اثر آنها بر او چيره شده بود، تن به امان داد.
هنگامی که مسلم را نزد ابن زیاد بردند او به عهد خود مبنی بر اماننامه دادن به مسلم وفا نکرد و دستور کشتن او را داد. کشتن مسلم را نیز به «بکربن حمران احمری» کسی که در درگيريها از ناحيه سر و شانه با شمشير مسلم بن عقيل مجروح شده بود، سپردند. او مامور شد مسلم را به بام دارالاماره ببرد، گردنش را بزند و پيکرش را بر زمين اندازد.
هنگامی که مسلم را به بالای دارالاماره میبردند، تکبير میگفت، خدا را تسبيح میکرد و بر پيامبر خدا و فرشتگان الهی درود میفرستاد و میگفت: خدايا! تو خود ميان ما و اين فريبکاران نيرنگ باز که دست از ياری ما کشيدند، حکم کن!
مسلم را بالای بام رو به بازار کفاشان نشاندند. با ضربت شمشير، سر از بدنش جدا کردند و پيکر خونين او را پايين انداختند و مردم نيز هلهله و سروصدای زيادی به پا کردند.