گروه سیاسی «خبرگزاری دانشجو»؛ تصرف، استعمار و غارت بلاد اسلامی توسط قدرت های غربی، بدلیل پیشرفت دانش و کسب مهارت های جدید توسط غربیان و مشغول شدن مسلمانان به درگیری های بی سرانجام داخلی و ناآگاهی از تحولات بین المللی طی دو قرن اخیر شدت می یافت.
از جمله ی این کشورها ایران بود. ایرانی که دوران شکوفایی و رشد علمی خود در دامن تمدن اسلامی را به فراموشی سپرده و اسیر حکام بی کفایت و مردم بی علاقه به نوآوری شده بود و از سوی دیگر به دلیل موقعیت سوق الجیشی و استراتژیک منطقه ای، منابع غنی و بازار مصرفی و تاثیر سیاسی و معنوی در صحنه ی بین المللی، به عرصه ی تاخت و تاز بیگانگان بدل گشته بود. وجود افرادی نالایق و شاهزادگانی عیاش و هوسران و حتی جنایتکار و همچنین نفوذ روحیه ی خود باختگی درباریان و حکمرانان و از دست دادن هویت ملی در برابر هویت و فرهنگ آشفته ی غرب، زمینه را برای استعمار و غارت ایران و تهاجم غیرمعقول به باورها و اعتقادات مذهبی مردم فراهم می نمود.
استثمار و دخالت در ایران توسط بیگانگان از طریق روزنه و شکافی صورت می گرفت که در درون حکومت ایجاد شده بود و این روزنه وجود انسانهایی سست عنصر، حقیر و متزلزل در برابر فرهنگ خارجی و بی ریشه و بی کفایت نسبت به فرهنگ درونی بود، که با اعمال نسنجیده و ناشایست خود دل جامعه ی ایرانی را به درد می آوردند.
استعمار برای رسیدن به اهدافش، افراد و حکمرانانی بله قربان گو و به اصطلاح کر و کور در برابر دخالت خارجی را پرورش می داد؛ افرادی که برای پر کردن خلا و ضعف شخصیتی خود و از دست دادن تکیه گاههای درونی، به جلب حمایت های بیرونی و پناه بردن به دامن بیگانگان دست می زدند.
انگلیس از جمله استعمارگرانی بود که قصد داشت ایران را تحت سلطه ی خود در آورد. کم هزینه ترین راهکار برای دستیابی به این مهم، به کار گرفتن افرادی مطیع از درون جامعه ی ایران بود. افرادی که حاضر به فدا کردن منافع ملی برای جلب رضایت «قدرت متمدن خارجی» و باقی ماندن در قدرت باشند. از طرفی دیگر انگلیس برای دست یافتن به اهدافش نیازمند ایجاد حکومت خشن مرکزی بود که با تکیه بر فردی با اقتداری پوشالی و قلدر مآبانه بتواند هرگونه صدای مخالفی را ساکت کند.
عامل خارجی برای رسیدن به مقاصد خود دست روی نقاط ضعیف اشخاص می گذارد. انگلیس نیز برای نفوذ در ارکان حیاتی کشور و بدست گرفتن زمام حکومت، بر روی افرادی بی ریشه، شرارت طلب، بیسواد و سفاکی چون رضاخان سرمایه گذاری می کرد.
رضا پهلوی که تاریخ او را به صفت قلدری می شناسد، از جمله سوژه های انگلیس بود. وی که سابقه ی نوکری و کارگری در اصطبل خانه سفارت انگلیس را دارد، در سن 12 سالگی توسط یکی از بستگان خود وارد نیروهای نظامی شد و بدلیل شخصیت و رفتار خشن مورد توجه انگلیس قرار گرفت. عامل دیگر علاقه ی انگلیس به رضاخان که باعث سرمایه گذاری بر روی او می شد، بی هویتی و بی ریشگی او بود.
رضاخان که در ابتدا در گمنامی به عنوان مامور اصطبل سفارت انگلیس و بعدها در سمت قراول درب سفارت هلند خدمت می کرد؛ فرمانبرداری از بیگانه را به خوبی آموخته بود. سابقه ی او در تمیز کردن اصطبل انگلیسی ها و کشیک دادن جلوی سفارت هلند، سبب ایجاد حقارت در او شده بود. همین احساس حقارت بهترین عامل برای گوش به فرمان بودن او می شد.
این ویژگی های چندگانه ی شخصیتی سبب شد تا «سر اردشیر جی» جاسوس ارشد انگلیس در ایران، او را برای پیش برد اهداف ملکه مناسب دیده و به دولت لندن معرفی کند تا رهبری کودتای سوم اسفند 1299 شمسی را برعهده بگیرد. رضاخان در این کودتا با صدور اعلامیه ای تحت عنوان «حکم میکنم» قدرت نمایی کرد و با تکیه بر زور و سرنیزه در برخورد با مردم و همچنین کسب حمایت خارجی، توانست از چکمه ی قزاقی به تاج پادشاهی ترقی نماید.
وی که در کابینه ی سیاه سید ضیاء پست حساس وزارت جنگ را به عهده داشت با حمایت دستان توطئه گر انگلیس و سرکوب مخالفان و ایجاد دستگاه نظامی _ پلیسی توانست در آبان 1302 ش. در راس کابینه قرار گیرد و با انحلال افتتاحیه ی مجلس پنجم، تلاش کرد به عنوان رئیس جمهور کشور زمام امور را بدست گیرد. البته این تلاش های رضاخان هیچگاه به سرانجام نرسید و موضوع «جمهوری رضاخانی» با مخالفت تعدادی از نمایندگان مجلس از جمله شهید آیت الله مدرس و دکتر مصدق منتفی گردید.
رضاخان همچون افراد و درباریان قاجار خودباخته و شیفته ی غرب بود و سعی می نمود به تقلید از ترکیه در ایران رژیم سلطنتی را ملغی و جمهوریت را مستقر کند. اما چشمان همیشه بیدار و دردمند مردم و علما و همچنین آزادی خواهان باعث فروریختن دیواره ی توهم مفرط رضاخان نسبت به بی عیب و نقص بودن فرهنگ غرب و بی نتیجه ماندن طرح جمهوریت او شد.
دیری نپایید که قتل سر کنسول آمریکا بستری را برای اعلام حکومت نظامی توسط رضاخان فراهم نمود و دست وی را برای قتل مخالفان و غارت اموال مردم و بسیاری اقدامات ناشایست دیگر که برآمده از شخصیت زیاده خواه وی بود بازتر کرد.
او مجری سیاست های غرب در حمله به بنیان های فرهنگی ایرانیان بود که به نوعی تکیه گاه اساسی ملت محسوب می شد. این سیاست با سفر وی به ترکیه و مشاهده ی حکومت سکولار آنجا تشدید شد و به عنوان یکی از اولویت های رضاشاه درآمد.
شکی نیست که سیاست فرهنگ زدایی رضاخانی از حقارت ریشه دوانده در درون او ناشی می شد. این ضعف شخصیتی و خودباختگی، در برداشتی ساده لوحانه نمود پیدا می کرد که علت عقب افتادگی ایرانیان را اختلافات ظاهری آنها با اروپاییان می دانست. بنابراین رضاخان با اقداماتی چون متحدالشکل کردن پوشش مردان درچند مرحله، یعنی ابتدا اجبار به استفاده از کلاه هم شکل موسوم به کلاه پهلوی و سپس تبدیل کلاه پهلوی به کلاه بین المللی یا شاپو و کشف حجاب زنان، سعی در غربی کردن و به تبع آن بی هویت ساختن ایرانیان داشت. جالب آنجاست که مشاوران روشنفکرنمای او برای جبران خلاء ناشی از نفی هویت ملی و دینی ایرانیان، ترویج باستان گرایی مبتنی بر پرستش شاه را تجویز می کردند.
بنابراین اقداماتی چون؛ تقلید کورکورانه از آداب و عادات غربی ضمن حمله به مقدسات اسلامی و ترویج افراطی باستان گرایی و روحیه ی شاه پرستی و مبارزه ی خشونت آمیز با مظاهر دینی و فرهنگ بومی و تلاش برای سوزاندن ریشه ی اعتقادات مذهبی و بی حرمتی مفرط به علمای دینی و ترور آنان، روز به روز بر خشم مردم افزود به گونه ای که با سقوط حکومت استبدادی پهلوی اول در سال 1320 خورشیدی، موجی از شادی کشور را فرا گرفت.
به هرحال عمر حکومت رضاخان در شهریور 1320 به پایان رسید اما عملکرد او بار دیگر ثابت کننده ی این نکته ی مهم بود که استعمار بر استفاده از مهره های بی هویت و خودباخته در کشورهای جهان سوم تاکید دارد و تامین منافع خود را در حمایت و توافق با این افراد می بیند.
جالب بود.
الان که شکر خدا نداریم از اینهایی که بروند در دیار ملکه و حقوق اسلامی بخونن نداریم به جون تو
یکی می گفت اونجا دکترای ایران شناسی میدن! باور کن.
مسئولین ما همه مورد لطف و عنایات صاحب هستند البته من راستشو بخوای نمی دونم صاحبشون کیه