گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، در بین المان های نوروزی مشهد، یکی از بهترین ها المان خانه مادربزرگه است که توانسته به خوبی با مخاطبانش ارتباط برقرار کند. از آن زمانی که خانه مادربزرگه بر روی گیرنده های تلویزیونی به نمایش در آمد، سال ها می گذرد و از این حیث، پدرها و مادرها و پا به سن گذاشته ها هم در کنار نوجوانان و جوانان، خاطرات خوب و شیرینی از آن به یادگار دارند. پر بیراه نیست اگر بگویم خوبی های همین خاطرات، انگیزه ای بوده است برای طراح "المان خانه مادربزرگه" که او نیز فرزند دهه شصت بوده و خاطرات کودکی اش با آن گره خورده است.
برای تهیه گزارشی از این المان، با حضور هنرمندی که این اثر را به اجرا رسانده، کار سختی در پیش نداشتم. در اولین تماس، قرار حضور در محل المان را می گذارم. نیم ساعت زودتر می روم تا شرایط را بررسی کنم و او نیز دقایقی پس از ساعت مقرر، می رسد. سه نفر هستند. نگار حقانی طراح المان و فرزاداسماعیلی سازنده المان که به همراه دخترش آمده است. توضیحات مختصری درباره گزارش و برنامه ای که برای آن دارم، می دهم و صحبتم را با خانم حقانی آغاز می کنم.
به هنر علاقه داشتم
قبل از اینکه صحبتش را شروع کند، از فرد دیگری سخن به میان می آورد. فرشته ابراهیمی که ساخت عروسک های شخصیت اصلی، بر عهده او بوده است.
حقانی، دانشجوی ارشد گرافیک دانشگاه فردوس مشهد است. لیسانسش را هم از همانجا گرفته است. از علاقه اش به هنر از همان دوران کودکی می گوید و از انتخابش در دوران متوسطه برای تحصیل در هنرستان. سال 88 با نقاشی دیواری کارش را با شهرداری مشهد آغاز کرده و سال های بعد المان را هم به آن اضافه کرده است. آن موقع دانشجوی سال آخر دانشگاه بوده است. اما شروع کار او در عرصه هنر، مربوط به سال 80 و زمانی است که تازه فوق دیپلمش را گرفته بود. گرداوری و تصویرگری مجموعه کتاب های کودکانه «آرزوهای بزرگ کودکان»، اولین تجربه حرفه ای نگار حقانی در عرصه گرافیک بوده است که پس از آن «شیطنت های کوچک من» و «اگر جای مامان بابام بودم» نیز با هنرمندی او به چاپ می رسد. کتابی هایی که هنوز هم برایش خاطره انگیز است و نمونه هایی از آن را نگهداری می کند.
حقانی هنر را سرشار از لطافت و زیبایی توصیف می کند و از شادی مردم به جهت بهره مندی از آن، لذت می برد. در حالی که نیم نگاهی به شادی مردم دارد، می گوید: لحظه ای شادی و نشاط مردم تمام خستگی یک هنرمند را از تن او بیرون می برد و لذت بخش است.
در حین صحبت های ما، آقای اسماعیلی مشغول دید و بازدید از المان است. چند روز قبل هم آمده و کارشان را پس از نصب دیده بودند. بخشی از موهای «مخمل»را که کنده شده با خود می آورد و از گوش کنده شده او خبر می دهد. حتی می گوید: دیروز کسی می گفت بعضی با گوش او عکس یادگاری انداخته اند. نارضایتی از این وضع برای لحظاتی در چهره اش نمایان می شود. لحظاتی بعد، از قطع بودن برق نیز گله می کند و افسوس روزهایی را می خورد که از رونمایی المان گذشته و به خاطر قطعی برق، موسیقی «خانه مادربزرگه» پخش نشده است. تماس می گیرد و پیگیر ماجرا می شود. بیشتر از همه حتی آنهایی که پول ساخت این المان را داده اند، نگران سالم ماندن و نمایش خوب و بدون نقص المان است.
اسماعیلی تحصیلاتش هیچ ارتباطی با هنر ندارد. لیسانس فیزیک دارد و فوق لیسانس زبان شناسی. اما به دلیل علاقه به صورت تجربی قدم در عرصه ساخت و اجرای آثار هنری گذاشته است. درباره کار می گوید: سعی کردم به واقعیت نزدیک باشد و به همین خاطر از رنگ ها و طرح ها و متریال هایی استفاده کردم که بتواند شبیه سازی کاملی داشته باشد.
فرزاداسماعیلی به همراه دخترش برای عکس گرفتن به درون خانه و کنار عروسک ها می رود؛ اما خانم حقانی از همراه شدن با آن ها امتناع می کند. پس از چند بار درخواست او نیز در کادر دوربین قرار می گیرد و در ثبت این لحظات شریک می شود. گاهی نیز می ایستند و خیره می شود به شادی ها و لبخندهای مردمی که برای دیدن المانش آمده اند. شاید این تنها لحظه ای باشد که حس رضایت را در وجود او به ارمغان می آورد.
با اینکه سیستم صوتی قطع است و صدایی پخش نمی شود، اما موتور سواری که از جلوی المان رد می شود با صدایی خشن و نه چندان دلنشین، شعر «خانه مادربزرگه» را با صدای بلند می خواند و جلب توجه می کند. گوش «مخمل» که آقای اسماعیلی آن را سرجایش متصل کرده بود، دوباره از جایش جدا شده است. هر سه نفرمان با برداشتن آن موافقیم؛ شاید فردی پیدا شود که بخواهد در صندوقچه خاطراتشان «گوش مخمل» هم باشد.
می خواهم با مردمی که اینجا هستند صحبت کنم. هنوز کسی نمی داند در کنار هنرمندانی ایستاده اند که این اثر، حاصل زحمات و دست های هنرمندانه آنهاست. می خواهم کار گزارش مردمی را خود خانم حقانی انجام دهد. اما قبول نمی کند. حتی نمی خواهد کسی متوجه شود. در عوض، آقای اسماعیلی کار گزارش را قبول می کند و نظرات مردم را جویا می شود.
هر چقدر من نسبت به انتخاب گزینه برای مصاحبه حساس هستم، اما به نظر می رسد آقای اسماعیلی اینگونه نیست. پدری این المان را باعث شادی و نشاط بچه هایش می داند. فرد دیگری که به همراه همسر و فرزند خردسالش آمده، با دیدن المان یادی از نوستالوژی های کودکی خود کرده است. همسر او نیز می گوید: ایده ایده قشنگی است. کار را جذاب و جالب می داند، اما پیشنهادی هم دارد و میگوید: اگر داخل خانه هم طراحی و اجرا می شد و تزئینات آن قرار می گرفت بهتر بود.
جای خالی هاپوکومار
از تربت جام آمده اند. خانواده ای با سن و سال های مختلف. مادر خانواده که طراحی المان او را مجذوب خود کرده است، می گوید: آن موقع که پخش می شد نگاه می کردیم. پسر نوجوان خانواده نیز حرف مادر را ادامه می دهد و می گوید: همه اش برایمان خاطره است. زمانی که آقای اسماعیلی را معرفی می کنم، تشکر می کنند. می خواهم صحبتی اگر دارند، رو در رو به او بگویند. پسر نوجوان این بار با تأکید می گوید انتقادی ندارد، اما یک آن چیزی به خاطرش می آید از نبود هاپوکومار می پرسد. خنده اطرافیان و تأییدهای آن ها نشان از محبوبیت این شخصیت عروسکی دارد. اسماعیلی هم ضمن تأیید و پذیرش، از ریزبین بودن مردم استقبال و تقدیر می کند.
خاطرات کودکیمان را زنده کرد
خانم حقانی در گوشه ای از المان نشسته و نظاره گر تهیه گزارش و عکس برداری مردم است. در حین تهیه گزارش، هر زمان که آقای اسماعیلی را به عنوان سازنده المان معرفی می کنم، مردم تشکر ویژه ای کرده و از ایده آن به نیکی یاد میکنند. در بین آن ها خانم جوانی که بچه ای در بقل داشت، ضمن تشکر می گویند: خاطرات کودکیمان را زنده کرد.
مردی حدودا 40 ساله است که با خانواده اش از همدان آمده. شروع می کند به بازگو کردن خاطراتش از تماشای خانه مادربزرگه، با جزئیات کامل. حتی ساعت و اسامی برخی از افرادی که در تهیه برنامه سهیم بودند را هم بر زبان می آورد. از همخوانی شعر خانه مادربزرگه به همراه بچه ها و دوستانش در آن روزگار یاد می کند. حتی از شرایط و حال و هوای برنامه های کودک آن زمان هم برایم می گوید. بچه هایش هم هستند. اما خاطراتی که پدر تعریف می کند را نمی توان از آن ها شنید.
عکسی یادگاری، در دفتر خاطرات شهر مشهد
آخرین مرحله از گزارش، عکسی دست جمعی است از حضور طراحان الماندر کنار مردم. از خانم حقانی و آقای اسماعیلی میخواهم در جلوی ایوان خانه بایستند. از پله ها بالا می روم و کنارشان می ایستم و با صدای بلند توجه همه را به خودم جلب می کنم. برای همه که نگاه هایشان به سمت من است، پدیدآورندگان المان «خانه مادربزرگه» را معرفی می کنم و از همه میخواهم در کنارشان بایستند تا عکسی به یادگار در دفتر خاطرات شهر مشهد، به ثبت برسد.
حالا که همه طراحان این المان را شناخته اند، می آیند و تشکر می کنند و خسته نباشید می گویند. حتی بعد از رفتنشان هم سراغشان را برای عرض تشکر و قدردانی می گیرند.
«خانه مادر بزرگه» ای که پر بود از لحظات شاد و به یاد ماندنی، امروز برای آن هایی که به دیدن المانش آمده بودند، بار دیگر لحظات و خاطرات شاد دیگری را رغم زد. عکس های ماندگاری که شاید سال ها بعد در قاب عکسی، دوباره خانه مادر بزرگه را در یادها و ذهن ها زنده کند و لحظات دیگری پر از نشاط را برای مردممان به ارمغان بیاورد.