گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو- فردین آریش؛ مشکل بسیاری از فیلمها و فیلمسازان ایرانی انقطاع از واقعیت است. نتیجه آنکه با عدهای فیلمساز محفلی، با زیستهایی نحیف و مستقل از جامعه طرفیم که معلوم نیست در کجای این سرزمین و در چه زمانی زندگی کردهاند که تا این حد بیربط از مردم و زمانهشان هستند.
آنها تصور میکنند به مدد تخیل میتوانند بینیاز از واقعیت دست به تولید بزنند و اثر درخوری بسازند، حال آنکه تخیل مستقل از واقعیت نیست، بلکه ادامه واقعیت است. آنچه مستقل از واقعیت است، توهم است. از این گذشته، واقعیت به اندازه کافی تناور و مملو از ایدهها و سوژهها و موقعیتهای دراماتیک و ناب هست. باید به جای انزوا و گریز از واقعیت، به استقبال آن رفت.
محمد کارت، فیمساز جوانیست که سالها در در سینمای مستند کار کرده. این عقبه به او کمک کرده تا نسبت پررنگ و جدیتری با واقعیت داشته باشد. در سینمای مستند الزام به واقعیت بیشتر به چشم میخورد و فیلمساز ناگزیر از پایبندی به واقعیت است. این وجه تمایز و برگ برنده کارت، در اولین فیلم بلند سینمایی او هم نیز مشهود است.
شنای پروانه بیش از هر چیز مدیون تجربه زیسته محمد کارت، و شناخت او از آدمهای جنوب شهری و حاشیهنشین است. به عبارت دیگر شناخت واقعیت. شناختی که در جزئیات بکار گرفته شده در تصاویر و موقعیتها، جنس و نوع دیالوگها که اندازه دهن شخصیتهاست و بیرون نمیزند، و به طور کلی، در همه فیلم مشهود است. نتیجه اینکه شنای پروانه با اینکه به اندازه کافی تلخ است، اما آزاردهنده و سیاه نیست. اگزوتیک هم نمیشود و حد نگه میدارد.
شنای پروانه ریتم خوبی دارد؛ و این بیش از هر چیز به خاطر فیلمنامه است. آنطور که رابرت مککی در کتاب مهم و خواندنی خود «داستان، ساختار، سبک و اصول فیلمنامه نویسی» میگوید: «در یک داستان خوب، پیشروی صحنهها و سکانسها همراه با افزایش سرعت است. ما در حرکت به سمت نقاط اوج پردهها، از ریتم و تمپو استفاده میکنیم تا صحنهها را بتدریج کوتاهتر و تحرک درون آنها را بتدریج سریعتر نماییم. تعلق یک صحنه به نقطه اوج به معنی کوتاه و انفجاری بودن آن نیست بلکه به این معناست که در آن تغییری بنیادی به وقوع میپیوندد.»
به عبارت دیگر، این طول صحنههاست، که ریتم را تعیین میکند و در شنای پروانه، تعدد موقعیتها و جابجایی کاراکتر اصلی -در راستای کشف معمای فیلمی که باعث مرگ پروانه شده- فیلم را پیش میبرد و اجازه خستگی به مخاطب نمیدهد.
شنای پروانه فیلم شخصیت هم هست. ما جابجا و به وفور تنهاییها و غم و سرگشتی درونی حجت –جواد عزتی- را در طول فیلم شاهدیم. لحظهای هست که روی سکوی توی حیاط خانه پدری نشسته و بدنش به یکسو کج شده. در خود غرق است و از غمی بینهایت سرشار. خودش را مسئول مرگ پروانه میداند و دارد از درون خودش را میخورد.
همه این حسها به لطف بازی درونی و خوب جواد عزتی برای مخاطب ساخته میشود. به نظرم از بازی شلوغ و اُوراَکت امیر آقایی –هاشم- کار به مراتب سختتر و پیچیدهتری را انجام داده که در جشنواره فجر آنطور که حقش بود دیده نشد. از نقش و بازی پدر خانواده هم نباید غافل شد. شخصیتی سمپاتیک و مهربان با یک بازی ساده –گویی فاصلهای بین نقش و بازیگر وجود ندارد- که در خاطر میماند.
با این وجود شنای پروانه فیلم درخشانی نیست. نحوه گرهگشایی و برملا شدن معمای فیلم کمی سادهسازی شده است و میتوانست منطق و شکل بهتری داشته باشد. شخصیتپردازی هاشم هم میتوانست کیفیت بهتری داشته باشد و واکاوی دقیقتری از او بدست میداد. اما تا همین جا هم با فیلم خوبی طرفیم که میتوان در قحطی سینمای بیمسأله و اخته ایران از تماشایش لذت برد و امیدوار به فیلم بعدی فیلمساز جوانش بود.