گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، شقایق پاکی پودنک؛ بدوي گرايي: مبدأ در لغت به معني اصل و آغاز است و بدوي به معني ابتدائي و آغازي. در اصطلاح، بدوي گرايي بـر جلوه هاي گوناگون گرايش به گذشته اطلاق مي شود با اين توضيح كه مبدأ گرايي متضمن هر نوع علاقه به بازگشت به اصل و مبدأ است. اما بدويگرايي نمودهاي بسيار متنوعي دارد كه به طوركلّي در دو شـاخه بدوي گرايي زماني و بدوي گرايي فرهنگي جاي مي گيرد. بدويگرايي زماني را مي توان بر توجه به پديده ها و دستاوردهاي زندگي، فرهنگ و هنر انسان در زمان هاي گذشته اطلاق كرد (داد: مبدأگرايي ) شايان توجه است كه بدوي گرايي با ويژگي هاي يادشده در اشعار رمانتيك معاصـر عربـي، بـه ويـژه در آثاري كه پس از جنگ جهاني دوم پديد آمد انده، نمودي روشن يافته است، سروده هايي كه عصياني هستند برضد واقعيت سرشار از تباهي و اندوه موجود در جامعـه عربـي؛ و بازتـابي از آرمـان گرايـي سـراينده يـا نويسنده متن هستند ( هجید، ۱۷۵:۱۹۸۰).
اين همه فراخواني به دوري گزيدن از تصنع، بازگشت به سرشت نخستين و فطرت راستين و توجه به خواهش هاي پاك روح بشري اسـت و فريـاد شـهرگريزي و نـداي بازگشت به دامان طبيعت ( عبد الحميد علي، ۱۷۳: ۲۰۰۵). اظهار اندوه به خاطر از ميان رفتن نشانه هاي گذرگاه روستا در شعر سپهري: دوران معاصر با ظهور و فزوني يافتن مظاهر مدنيت و شهرنشيني جديـد، دگرگـوني بنيادهـاي توليـد، گسترش و ديگرگوني روز افزون دانش، هنر، ادبيات، فلسفه و ... و با شـعله ور گـشتن آتـش جنـگ هـاي خانمان برانداز در سراسر جهان هم زمان شده است از؛ اين ،رو سروده های بيشتر شاعران معاصـر ، در سراسـر جهان، به گونه هاي روايت درد، رنج و ناتواني انسان امروز از رويارويي با حقيقت ديگرگـون گـشته طبيعـت، زندگي و همنوعان خويش است. اين اظهار اندوه در سروده هاي سهراب سپهري داراي دو نمود آشكار است كه عبارت اند از: نابودي مناظر طبيعي و آلايـش پـاكي و سـادگي نخـستين، و احساس غربت، تنهايي، سكوت و سكون انسان در شهر.
_احساس غربت، تنهايي، سكوت و سكون انسان در شهر: سپهري در شعر بلند «صداي پاي آب» با ترسيم فضايي غم آلود و تصنّعي، احساس غربـت خـويش را از رويارويي با واقعيت دنياي مرده شهر روايت مي كند جايی كه در آن ديگر نشاني از پديده هـاي بـدوي و بكر طبيعت آغازين خداوند ديده نمي شود، جايي كه در آن مرغان آواز نمي خوانند، باد نمـي وزد، درخـت صنوبري نيست كه انسان در سبزينه سايه اش نفسي تازه كند ؛ در شهر شعر سپهري بر روي اسباب بازي هاي كودكان، خاك نشسته است و از خيزابه هاي سهمگين و باشكوه دريا جز يادي برجاي نمانده است:
پشت سر نيست فضايي زنده/ پشت سر مرغ نمي خواند/ پشت سر باد نمي آيد/ پـشت سـر پنجـره
سبز صنوبر بسته است / پشت سر روي همه فرفره ها خاك نشسته است / پشت سر خاطره موج، به ساحل،
صدف سرد سكون ميريزد ( ... سپهري،۱۷۸:۱۳۷۵ ).
اين سروده به روشني نمايانگر غربت و اندوه ملموس سراينده اي است بدوي گرا كه تصور او از زندگي و زنده بودن به حضور پديده هاي طبيعي آفرينش در زندگي انسان متمايل است و از آنجا كه زندگي صنعتي امروز بشر معادل مرگ طبيعت و آفرينه هاي طبيعي است ، همه چيز و همه جا در چشم او غبارآلود، گرفته و مغموم و بلكه فراتر از همه اين ها غريب به نظر مي رسد، تا بدان جاكه در شعر «مسافر» حتي سياحت و سـفر هم، كه براي بسياري مايه زدودن ملال خاطر و شادماني و انبساط روح است ، نزد سپهري گرفتـه اسـت و سياه و بوي روغن مي دهد:
سفر پر از سيلان بود / و از تلاطم صنعت، تمام سطح سفر / گرفته بود و سياه / و بوي روغن مـي داد/و
روي خاك سفر، شيشه هاي خالي مشروب، / شيارهاي غريزه و سايه هاي مجال/ كنار هم بودنـد (همـان :۱۹۳)
_ابراز نفرت از اضطراب و هياهوي زندگي صنعتي، آلودگي هاي صوتي :
سپهري در شعر زيباي «به باغ همسفران » از شهر و تمام مظاهر مدنيت و شهرنشيني مي گريزد، شـهري كه خاك سياهش چراگاه جرثقيل است و در اين عصر فرود طبيعت / گلابي و اوج گرفتن صنعت / پـولاد،
روح سنگ دلي و بي رحمي را در جسم انسان ها دميده و رؤياي لطيف خوابي پاك و آرام و به دور از هياهو
در زير شاخسار درختان را از آنان دريغ داشته است :
در اين كوچه هايي كه تاريك هستند / من از سطح سيماني قرن ميترسم/ بيا تا نترسيم از كوچه هـايي
كه خاك سياشان / چراگاه جرِّ ثقيل است / مرا باز كن مثل يك در به روي هبوط گلابي در اين عصر معـراج
پولاد/ مرا خواب كن زير يك شاخه/ دور از شب اصطكاك فلزات ( سپهری، ۲۲۳:۱۳۷۵ ).
شقایق پاکی پودنک - دانشجو کارشناسی رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه دولتی اقلید
انتشار یادداشتهای دانشجویی به معنای تأیید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروهها و فعالین دانشجویی است.