به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجو از بجنورد، امشب شب رحلت حضرت زینب(س) است و بچه های فرهنگی، سن اعتکاف را با تصاویر شهدای مدافع حرم خراسان شمالی مزین کرده اند، شهید فیروز حمیدی زاده دانشجوی دانشگاه آزاد بجنورد، شهید محمد ابراهیم توفیقیان پاسدار رشید انقلاب اسلامی، شهید محمد تقی اربابی پاسدار انقلاب و دانشجوی علمی کاربردی بجنورد و سرهنگ شهید مرتضی زرهرن.
البته تصویر یک شهید دیگر هم میان مدافعان حرم به چشم می خورد، بله او شهید فرخ رضا فقیهی فر است، فخر بچه های حزب اللهی جبهه جنگ نرم، او دانشجوی دانشگاه آزاد بجنورد و شهید امر به معروف و نهی از منکر است.
دانشجویان جدید دانشگاه او را نمی شناسند و نمی دانند وقتی در دانشگاه بود چقدر برای بصیرت افزایی دانشجویان و معنویت بخشی به فضای دانشگاه خود را وقف کرده بود، خدایش بیامرزد.
آخرهای زیارت عاشوراست که سردار اعظمی وارد جلسه می شود، فرمانده یکی از مهمترین محورهای عملیاتی آزادسازی دو شهر شیعه نشین نبل و الزهرا(س) سوریه که چهار سال در محاصره تکفیری ها بود، چرا می گویم مهم چون بعد از عملیات بچه های خراسان شمالی در آنجا سردار سلیمانی پیام صادر کرد و برای سردار اعظمی نوشت "تیپ جواد الائمه(خراسان شمالی) کلید فتح خیبر بود.
بگذریم از همان ابتدای ورود سردار، حاجی اعظمی فر را می گویم فرمانده تیپ جواد الائمه(ع) خراسان شمالی، بچه های معتکف دوره اش می کنند و از دور که میبینم دارند التماس سردار می کنند، چشم های ملتمس گویای خیلی از اسرار است، جلوتر که می روم می فهمم بله حدسم درست بوده و قضیه اعزام به سوریه است.
چند نامه هم دستشان گرفته اند که درخواست کتبی است، گویا دانشجویان اجازه اعزام به سوریه را ندارند و درخواست کرده اند این اجازه صادر شود، اشتیاق بچه ها خیلی بالاست و سردار را منقلب می کند.
همین موضوع باعث می شود سردار اعظمی ابتدای سخنانش به این موضوع اشاره کند، او می گوید: بچه ها می دانید چرا جبهه استکبار اینقدر از ما می ترسد، بخاطر بمب هسته ای نیست، بخاطر همین روحیه شماست که برای دفاع از مظلومین و حریم اهل بیت(ع) التماس می کنید.
بعد به نقل از خاطره روزهای حضور در سوریه می پردازد، سردار می گوید همه بچه هایی که با ما اعزام شدند هر کدامشان یک سری با خانم زینب کبری(س) داشتند، تک تک شان دعوت شده بودند، شاهد مثالش اینجاست که همه بچه های ما که مجروح و شهید شدند از ناحیه سر، پهلو و دست بود.
این یادگار دفاع مقدس که امروز در جبهه های مقاومت جویای شهادت و خالق رشادت است، می گوید: شهید فیروز حمیدی زاده در آزمون دوره آموزشی اعزام به سوریه رفوزه شده بود، وقتی مشغول بستن لیست نهایی اعزام بودیم سراغم آمد و گفت حاجی من را هم با خود ببرید، به او گفتم فیروز جان تو در آزمون رد شدی نمی شود.
گفت ما اولویت داریم، مرا باید ببرید، گفتم چه اولویتی، گفت من برادر شهید هستم و حق دارم که بروم، به او گفتم حالا که این را گفتی بدان اصلا نمی شود اعزام شوی چون شما سهمتان را به انقلاب ادا کرده اید، بعد او جمله ای به من گفت که منقلبم کرد، گفت مگر دفاع از انقلاب سهمیه بندی است! این جمله باعث شد نامش را بنویسیم و او نیز همراه کاروان شام شود.
سردار ماجرای شهید اربابی که برادرش نیز در جمع معتکفین حضور دارد، تعریف کرد که چطور وقتی دو برادر با هم اعزام شده بودند و در تهران مسئول بررسی کننده لیست اعزام به اسم این دو برادر رسید از نسبتشان با هم پرسید، شهید اربابی پاسخ داده بود ما برادر هستیم، بعد آن بنده خدا گفته بود ابلاغیه آمده که باید از هر خانواده یک نفر برود.
سردار می گوید وقتی این دو برادر از موضوع مطلع شدند همدیگر را در آغوش گرفته بودند و این یکی به دیگری می گفت خواهش می کنم تو بمان من بروم و دیگری نیز دست به دامان این یکی شده بود که تو را به خدا قسم بگذار من بروم و همین طور اشک می ریختند.
فرمانده تیپ جواد الائمه(ع) استان می گوید ازشان پرسیدم کدام یکی تان بلدید با توپ کار کنید، بلافاصله شهید محمدتقی جواب داده بود که من بلدم و این گونه محمد تقی توفیق رفتن پیدا کرد و نیز توفیق شهادت...
دیگر حال همه بچه های معتکف متحول شده است و در جمع آنها تعدادی از بچه های مدافع حرم استان که با هم اعزام شده بودند را نیز می بینم که مخفیانه به یاد شبهای زیارت زینبیه(س) افتاده اند و آرام اشک می ریزند.
سردار اما تمام حرفش را در این یک جمله خلاصه می کند، بچه ها روز به روز فتنه های آخر الزمان بزرگ تر می شود و تشخیص راه بصیرت بیشتری می طلبد و تنها پرچمی که می تواند در غبار فتنه راه را به شما بنمایاند ولایت است، اگر این پرچمدار نباشد یافتن مسیر مثل تشخیص راه رفتن مورچه در شب تاریک روی یک سنگ سیاه است؛ چشمتان به سر انگشت ولی باشد...