گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو- مجید سعیدی؛ زنده باد کار فردی! این مانیفیست من بود آن روزها که دانشجو بودم. من مخالف هرجور کار تشکیلاتی و جمعی بودم. بیشتر به این خاطر که میدیدم در دانشگاه ما کارهای جمعی مساوی بودند با کارهای سطحی و غیرجدی. فرقی هم نمیکرد. این وری و آن وری –شاید در عناوین و مهمانهای برنامه فرق میکردند اما- در کیفیت ایدههای اجرایی شان سر و ته یک کرباس بودند. کلی فسفر میسوزاندند تا یک مناظره برگزار کنند بین دکتر فلانی، شاخِ اصلاح طلبها و حاج آقا بهمانی، الگوی انقلابی ها. بعد هم سوت و کیف و جیغ و دست و هورا! دریغ از در گرفتن بحثی جدی –فراتر از دعواهای زردِ بابِ روز و تاریخ مصرف دار- و کمی عمیق شدن و رشد کردن.
با اینکه تمام و کمال علیه کار تشکیلاتی بودم، اما عوضش تا دل تان بخواهد آدم رفیق بازی هم بودم. برای همین به رغم میل باطنی، خیلی وقتها مجبور میشدم به دوستانم که توی تشکلهای دانشگاه عضو بودند کمک کنم؛ و این آغاز تنش و درگیری بود. محض نمونه میخواستند برای روز دانشجو برنامهای برگزار کنند؛ و مثل همیشه اولین و آخرین ایدهای که به ذهن شان رسیده بود دعوت کردن از یکی دو مهمان برای سخنرانی بود؛ و موضوع بحث هم همان همیشگی ها! من، اما گیر دادم که سخنرانی را تبدیل به میزگرد کنیم و به جای سخنرانهای خارجی هم بچههای جدی و منتقد را دعوت کنیم درباره دانشگاه خودمان و مشکلاتش صحبت کنند. گفته بودم آرمان گرایی باید از توی همین دانشگاه شروع شود و آرمانی که دست اول یقه رئیس دانشگاه را نگیرد به طرز اولی هیچ خطری برای مستر ترامپ هم نخواهد داشت؛ و خب آن قدر روی مخ شان رفتم تا قبول کردند.
پاییز بود. آذر. هوا به سردی میزد. آن روز سالن پر شد. بحث بالا گرفت. کار بیخ پیدا کرد. جوری که همه بچه ها، این وری و آن وری، علیه رئیس دانشگاه و فضای خنثایی که ایجاد کرده بود با صدای بلند حرف زدند. در آن دانشگاه که بیشتر به مدرسه میمانست و انگار که گرد پاشیده بودند به سر و رویش، آن برنامه شعله کوچکی بود که گر گرفت و آتشش گرچه نه خیلی طولانی، اما بالا رفت. من، اما هنوز با کار تشکیلاتی و جمعی مخالف بودم؛ و وسط آن بلبشوها با صدای آرامی، زیر لب، با خودم میگفتم: «زنده باد کار فردی!»
چرا با کار تشکیلاتی مخالفم؟ این را مدام از خودم میپرسم. مهمترین پاسخی که با آن خودم را قانع میکنم این است: کار تشکیلاتی مانع خودسازی است. آدمها پیش از اینکه فردیت خودشان را ارتقا بدهند شروع میکنند به ارتقا دادن فردیت بقیه! اسمش را هم میگذارند احساس تکلیف! از خودشان هم نمیپرسند تویی که احساس تکلیف کردهای با نوشتن در نشریهای دیگران را از خواب غفلت بیدار کنی، چرا احساس تکلیف نمیکنی خودت را عمیق کنی قبلش. چرا نسبت به مقدمات کاری که میخواهی بکنی احساس تکلیف نمیکنی آدم زرنگ!
من احتمالا کمترین صلاحیت را برای نوشتن درباره تشکلها و کار تشکیلاتی داشته باشم. شاید هم بیشترین صلاحیت را. اما حالا میخواهم اعترافی بکنم. یک بار یکی از بچهها که مسئول یکی از تشکلهای مهم دانشگاه بود آمد و پیشنهاد کرد که من مسئول یکی از کانونهای تشکلش شوم. با آزادی و قدرت استقلال و عمل کامل. گفت: تویی که این همه غر میزنی، آن بیرون ایستادهای و میگویی لنگش کن! بیا وسط ببینیم چند مَردِ حلاجی! من هم کمی من و من کردم و دیدم پر بیراه هم نمیگوید و اگر قبول نکنم خیلی ضایع است. قبول کردم.
خب این درست که من در آن تجربه شش ماهه شکست خوردم، اما خودم میدانم که چیزی از ارزش هایم کم نشد! من نتوانستم؛ و توی خم و چم کارها ماندم. با اینکه بچهها همه جوره بهم کمک کردند. حالا فکر میکنم کار تشکیلاتی سخت است. اما بهتر از کاری نکردن و غر زدن. حالا اگر نمیتوانم کمکی بکنم لااقل کمتر هم نق میزنم. میگویند مسئولیت پذیری و کار تیمی آدم را بزرگ میکند. قبول. فقط مواظب باشید به کسی که بیرون گود ایستاده و ناله میکند زیاد گوش نکنید. کار خودتان را بکنید. همین.