گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو؛محمد جواد سمیعی، بیشتر جوانان امروز هدفشان از آموزش عالی کسب مدرک است برای پیدا کردن شغل اداری یا حقوق مکفی؛ خیلیها هم بعد از فراغت از تحصیل میخواهند در کسب درآمد یک شبه ره صد ساله را بپیمایند! بیشتر جوانان به دنبال رشتهای اند که درآمدزا است و کمتر در صدد شکوفا کردن استعدادهای خدادادی خودشانند تا با بهترین کارایی و تخصص بتوانند جوابگوی بحران نیازهای منطقۀ خود یا کشور به نیروی انسانی متخصص باشند. از طرفی هیچ اثری از یک دغدغه یا برنامه مشخصی برای نیازسنجی در کشور و یا مدیریت دانشجویان نیست.
در ادامه پرونده نظام جذب و پرورش دانشجو در کشور به سراغ مهندس میرسلیم نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی رفتیم تا گفتگویی حول این موضوع داشته باشیم.
مهمترین سرمایه هر کشوری نیروی انسانی آن است؛ پس شناسایی قابلیتها و استعدادها و آموزش آن نیروی انسانی برای شکوفایی استعدادها و استفاده از آنها در زمینههایی که موجب پیشرفت کشور و بهبود کیفیت زندگی مردم می شود بسیار مهم است. به طور مثال این که جوانان بسیاری از علوم رایانه ای استقبال می کنند نشان دهندۀ استعداد آنها است که بسیار پر ارزش است و این که بدون شغل ترین نیز همانهایند نشان دهندۀ بی برنامگی ما در شکوفا کردن آن استعدادها و بهره مند شدن از وجود آنهاست. مثلا کشور هند از همین استعداد نیروی انسانی خود برای صدور خدمات رایانه ای در زمینه های نرم افزاری بیشترین استفاده را می کند و از موفق ترین کشورها است ولی ما نتوانسته ایم با برنامه ریزی مناسب از این قابلیت ارزشمند جوانان کشورمان بهره مند شویم و ای بسا که این عدم برنامه ریزی ما در مواردی جنبۀ مخرب هم یافته است. ابراز نگرانی برخی از مسئولان از پیرشدن جمعیت کشور کافی نیست، راهگشایی برای جوانان و برنامه ریزی برای مفید واقع شدن آنها اساسی است والا کشور تبدیل می شود به یکی از پرمهاجر فرست ترین جوانان خود به خارج! اگر می خواهیم غصه بخوریم، بدانیم کجا و چرا باید غصه بخوریم تا معلوم شود چه کارهایی را که همین الان باید انجام دهیم متوقف یا تعطیل مانده و منجر به سقوط احتمالی ما در آینده خواهد شد. نگرانی و تأسف اصلی ما باید در عدم برنامه ریزی برای استفاده از فرصت چند سالۀ باقی مانده از پنجرۀ جمعیتی موجود باشد؛ دست روی دست گذاشته ایم و بر سر خود می زنیم که پنجاه سال دیگر کشور ما با پیری جمعیت مواجه خواهد شد. چاره جویی برای مقابله با آن فاجعه رسیدگی به وضع جوانان امروز و سرنوشت آنان است که به نظر من فاجعه ای بزرگتر است زیرا این علت است و آن معلول: ماغصۀ معلول را می خوریم ولی از علت غافلیم.
یکی از نادرست ترین روشهای جذب و پرورش دانشجو را در کشور ما مشاهده می کنید! زیرا ما خودمان رسما به آموزش و پرورش کشور با دیدۀ تحقیر نگاه می کنیم و محصول آن را به رسمیت نمی شناسیم و سپس تنگنایی درست می کنیم به نام مسابقۀ سراسری یا کنکور برای راهیابی جوانان به دانشگاه. دانشگاه را هم تبدیل کرده ایم به کارخانۀ تولید مدرک، و مدرک تحصیلی را هم مهمترین عامل استخدام و دریافت حقوق و مزایا قرار داده ایم! حتی در اوائل انقلاب که تصمیم گرفتیم دانشگاهی درست کنیم بدون قید و شرط برای کسانی به دنبال کسب دانش و آگاهیهای علمی اند و آن را دانشگاه آزاد اسلامی نامیدیم، آنجا را نیز تبدیل کردیم به کارخانه ای
برای تولید و صدور مدرک. بیش از بیست و پنج سال است شعار می دهیم که باید این بساط کاسبی که به نام کنکور در کشور ما ریشه دوانده است برچیده شود و معلمانی که همت خود را در به اصطلاح آماده کردن جوانان برای قبولی در کنکور صرف می کنند ، بیایند وقت و همت و تجربۀ خود را برای آموزش و پرورش بگذارند و خروجی آن را با بهبود کیفیت تدریس، متناسب با نیاز کشور کنند؛ امتحانات نهائی را جدی بگیریم و تکلیف جوانان فارغ التحصیل از دبیرستان را با نتیجۀ آن امتحان نهائی مشخص کنیم تا هر جوانی بداند و راهنمایی شود که پس از دبیرستان چرا باید وارد حرفه و فن شود یا چرا باید به سمت هنر برود یا چرا باید وارد دانشگاه بشود. چند سالی هم اخیرا مشغول کاری شده ایم که در واقع استعدادیابی دیررس است به نام المپیاد که راه را باز می کند برای شناساندن بهترین استعداد های جوانان کشور و پر دادن آنها به سمت کشورهایی که عمدتا رقبای مایند . گویی ما عمدا می خواهیم نیازهای علمی و صنعتی کشورهای دیگر و رقبایمان را تأمین کنیم! از این نظر واقعا ما نیازمند دگرگونی اساسی در آموزش و پرورش و آموزش عالی کشوریم.
تغییر بنیادین نظام آموزشی ما ضروری است و بهتر بگویم بسیار دیر شده و ای کاش به مطالعاتی که سالهاست در شورای عالی انقلاب فرهنگی انجام گرفته بها می دادیم و زودتر دست به کار می شدیم و خود را و آموزش کشور و آیندۀ جوانان را از این ابهام و سردرگمی و نابسامانی نجات می دادیم که عشق آنها این نباشد که به هر قیمتی وارد دانشگاه شوند و هدفشان از آن تحصیلات عالی، کسب مدرک و اخذ پذیرش در یکی از دانشگاههای خارجی باشد برای تکمیل تحصیلات خود و ترسیم زندگیشان در قالب چشم اندازی که آن کشورهای خارجی برای پیشرفت خود و سبقت گرفتن از ما ترسیم می کنند. انصافا چهل سال پیش توقع ما از اقدامی انقلابی غیر از این بود و امیدوارم در گام دوم بتوانیم از خواب غفلت بیدار شویم و راه درست را طی کنیم. یقین داشته باشید که پیشرو ترین کشورها امروز آنهایی اند که موفق ترین نظام آموزشی را دارند، شایسته ترین افراد را برای آموزگاری و استادی انتخاب می کنند و بهترین برنامه ریزی را برای شکوفا کردن استعدادها و بکارگیری آنها در جایگاه مناسبشان دارند و فاصلۀ ما با آنها ، حیف، زیاد است. چطور می تواتنیم ادعا کنیم که در بهترین حالت ممکن قرارگرفته ایم! این طنز بسیار تلخی است که شما امروز به من هدیه دادید!
این تصور که وزارت علوم و تحقیقات و فناوری جایگاه مستقلی دارد و کار ش جذب دانشجو و مدرک دادن رسمی به آنها است، درست نیست؛ کشور ما راهی برای پیشرفت خود ترسیم کرده است که در آن تکلیف بخشهای مختلف روشن شده و می دانیم بر مبنای مزیت نسبی که داریم، خدمات و کشاورزی و صنعت باید به کجا برسند و هر پایه از تحصیلات چه نتیجه ای به لحاظ کمّی و کیفی و هر رشتۀ علمی چه خروجی داشته باشد. آموزش عالی در خدمت کشور است برای برآوردن نیازهای مشخص جامعه به نیروی انسانی متخصص و نه آموزش مستقل از آرمانها و اهداف متعالی و اهداف میان مدت کشور.
بیش از سی درصد فارغ التحصیلان آموزش عالی ما در زمینه ای که مناسبتی با رشتۀ تحصیلیشان ندارد مشغول می شوند و ارتقاء حرفه ای اعضای هیئت علمی و پژوهشی در کشور ما از آیین نامۀ بی ثباتی پیروی می کند که هنوز تولید و چاپ مقالۀ امتیازدار در مجلات خارجی اصالت دارد و نه خدمت اصیل آموزشی و پژوهشیِ برآورندۀ نیاز جامعه و برطرف کنندۀ مشکل فنی و علمی خودمان ؛ و تازه اسم آن را هم تولید علم گذاشته ایم در حالی که حقا این نوع مقاله نگاری تولید علم نیست و اگر هم احیانا باشد فایده اش برای دیگران بیشتر است! نظارت وزارت علوم باید بر این نکات کلیدی و اساسی باشد و ببیند دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی ما چه اندازه توانسته اند برآورندۀ موفق آن نیاز باشند و فرآیند آموزش عالی و پژوهش کشور تا چه اندازه در خدمت چاره گشایی از احتیاجات حقیقی مردم و رشد همه جانبۀ نسل جوان از لحاظ فکری و علمی و اخلاقی و تعهد به آرمانهای قانون اساسی بوده است .
وجود مسابقۀ ورودی به دانشگاه اثبات کنندۀ عدم پیوستگی آموزش متوسطۀ ما و آموزش عالی است. فقدان شایسته سالاری را در کشور ما می توانید یکی از ثمرات این عدم پیوستگی بدانید.استعدادهای فرزندان ما باید قبل از دبستان مشخص شود و در هنگام تحصیلات دبستانی با کمک آموزگاران متعهد و با درایت ، آن تشخیص استعداد صحه گذاری شود و در دورۀ راهنمایی یا بخش اول دبیرستان به تحصیلات گرایشی داده شود که زمینه را برای شکوفایی استعداد آماده می کند و این گرایش تا انتهای دبیرستان تکمیل شود و تکلیف جوانان را به لحاظ کسب مهارت های حرفه ای یا ورود در آموزش عالی در رشته ای متناسب با استعدادشان روشن کند. ندانم کاری ها و تغییر رشته ها و اشتغالات بیگانه از رشتۀ تحصیلات و یأس از آینده در حین تحصیلات یا بعد از فراغت از تحصیل، همه مبین آشفتگی در فرایند حاکم بر آموزش در کشور است در حالی که در سالهای گذشته مطالعات خوبی برای تحول در آموزش و پرورش و آموزش عالی انجام گرفته و سندهای مهمی برای بخشهای مختلف تدوین شده و موجود است اما جنبۀ کاربردی و عملیاتی به خود نگرفته است.
تعداد دانشجو نشان دهندۀ این نیست که در تأمین نیاز کشور در نقاط مختلف و در رشته های گوناگون اقدام متعادلی صورت گرفته است. بیشتر جوانان امروز هدفشان از آموزش عالی کسب مدرک است برای پیدا کردن شغل اداری یا حقوق مکفی ؛ خیلیها هم بعد از
فراغت از تحصیل می خواهند در کسب درآمد یک شبه ره صد ساله را بپیمایند! بیشتر جوانان به دنبال رشته ای اند که درآمدزا است و کمتر در صدد شکوفا کردن استعدادهای خدادادی خودشانند تا با بهترین کارایی و تخصص بتوانند جوابگوی بحران نیازهای منطقۀ خود یا کشور به نیروی انسانی متخصص باشند. اصلا تناسب منطقی بین کمیت دانش جویی یا بهتر بگویم مدرک طلبی و جوابگویی به بحران کمبود کارشناس و نیروی متبحر و متخصص وجود ندارد. سالهای بعد از پیروزی انقلاب را در آموزش عالی صرف کردیم برای رشد کمّی؛ اکنون باید همت خود را مصروف کیفیت کنیم.
چنان نظارتی یا اصلا تعریف نشده است یا آن قدر ضعیف است که اثری از آن مشاهده نمی شود. اول باید فرآیندِ درست شناخت و سنجش و تأمین نیاز تعریف شود و بعد بپردازیم بر روند جذب و پاسخگویی به نیاز جامعه. اگر برای چنان نظارت تخصصی، وارونه عمل کنیم نتیجه ای حاصل نمی شود.
دانشگاه ما برای خود و طبق برنامۀ خود فارغ التحصیل تربیت می کند و صنعت ما چندان امیدی به دانشگاه ندارد و اغلب انتظاری هم از آن ندارد و سعی می کند آموزش مورد نیاز را خود به افرادی که استخدام می کند بدهد. بیشتر اینها در واقع مثل دوجزیرۀ مستقل عمل می کنند و تعاملی با هم ندارند. بسیار کم هستند استادانی که در صنعت وقت صرف می کنند و هستههای علمی و مراکز پژوهشی در صنعت تشکیل می دهند تا کمبودها و مشکلات فنی و علمی آنها را کشف کنند و آن را محملی برای درس دانشگاهی خود و آموزش فعال و انگیزه مند دانشجویان خود قراردهند و موضوعی برای پایان نامه های دانشجویی تعریف کنند که نتیجه اش چاره گشای مسائل مبتلابه واقعی باشد و خود را درگیر پژوهشی کنند که مشکل بغرنجی را برطرف کند یا مسئله ای واقعی را حل کند و بعد هم برای اشاعۀ آن نتائج علمی، مقاله ای بنویسند که نقطه اثرش برای خودمان انتقال دانش و تجربه و پله به پله رشد دادن سطح علمی واقعی کشور باشد. اغلب مقالات تولیدی ما بیگانه از مسائل کشور است. بسیاری از دانشجویان ما که عشق به خارج وجودشان را ملتهب کرده است آنچنان غرق در منویات کشورهای بیگانه می شوند که بعد از فراغت از تحصیلات عالی مدعی می شوند: چرا به کشوری برگردیم که قدر و منزلت تخصصی ما را ندانند و درک نکنند! وای بر آیندۀ مردمی که جوانان آنها پس از تحصیل علم نزد بیگانگان کشورشان را لایق خدمت خود در آن ندانند! آن حلقۀ مفقوده ای که از آن سؤال کردید در وجود صنعتگری نهفته است که هستۀ فنی خود را در دانشگاه بر پا می کند و در وجود استادی متبلور است که هستۀ علمی خود را در صنعت تأسیس می نماید.آنجا که چنین کرده ایم موفق بوده ایم.