گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ بار دگر شادمان از آنیم که کعبه شکافت و عدالت، شکوفا شد و آفتاب فتوّت از افق کعبه دمید و شبنم شرافت بر گلبرگ هستی نشست و علی مولود کعبه، متولد شد تا همیشه تاریخ نگن انگشترش بدرخشد.
بار دگر هستی، دوباره بهار را تجربه کرد و بر شانههای خسته زمین، همای سعادت نشست و سایه سبز عدالت بر کویر تفتیده تاریخ، گسترده شد.
مژده آمدن
آن روز، مادرت با خوشحالی و هیجان، نزد پدرت ابوطالب آمد تا خبر فرزنددار شدن آمنه را به او بدهد. پدرت، خبر را که شنید رو به مادرت کرد و گفت: تو هم سی سال صبر کن. پسری به دنیا خواهی آورد که هم شأن و هم رتبه فرزند آمنه است مگر در مقام نبوت.
معروف بود که مادرت فاطمه، مهربان ترین زنها نسبت به پسرعمویت بود و البته این مهربانی یک سویه نبود. روزی از پیامبر(ص) شنید که مردم در قیامت، برهنه محشور میشوند و مادرت گفت: وای از این رسوایی. حضرت به او فرمود: «من از خدا میخواهم که تو را با لباس محشور کند».
شنیدهام پیش از آن که تو از مادر متولد شوی، همه قریش تو را میشناختند...
روزی که نور پاک علی(ع) از صلب ابوطالب به فاطمه بنت اسد منتقل شد، زمین تکان شدیدی خورد و تا چند روز این لرزش ادامه داشت. قریش وحشت زده بتهایشان را برداشتند؛ آنها را بالای کوه ابوقبیس گذاشتند و قسمشان دادند که این زمین لرزه را متوقف کنند. اما زلزله شدیدتر شد و صخرههای ابوقبیس شروع به ریزش کرد و بتها به صورت بر زمین افتادند.
قریش وحشت زده و مضطرب مانده بود که باید چه کار کند. ابوطالب بی آنکه ترسی در چهرهاش پیدا باشد پیش آنها آمد و گفت: ایهاالناس! امروز خداوند خلق مبارکی آفریده که اگر به ولایت او اقرار نکنید و به اطاعتش گردن ننهید و شهادت به امامتش ندهید، این زلزله هیچ وقت آرام نخواهد شد و هیچ خانهای را در این دیار، باقی نخواد گذاشت.
قریش گفتند: ای ابوطالب! هرچه تو بگویی اطاعت میکنیم. آن وقت ابوطالب با گریه دست به آسمان بلند کرد و گفت: «الهی و سیدی اسألک بالمحمدیه المحموده و بالعلویه العالیه و بالفاطمیه البیضاء الا تفضلت علی تهامه بالرأفه و الرحمه» به خدا قسم که همه عرب آن کلمات را نوشتند و در جاهلیت معروف بود که هر وقت گرفتاری شدیدی پیش میآمد، مردم آن کلمات را میخواندند و دعایشان مستجاب میشد بیآنکه حقیقت آن کلمات را بدانند.
از هنگامی که فاطمه بنت اسد به امیرالمؤمنین (ع) حامله شد زیبایی چهر اش افزوده گشت فاطمه صدای فرزندش را از درون میشنید که میگفت: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، به تختم النبوة و بی تختم الولایة، خدایی جز الله نیست، محمد پیامبر خداست، با او نبوت و با من ولایت ختم می شود».
گاهی حضرت در شکم مادر خود با مردم بیرون سخن میگفت حتی روزی با برادر خود جعفر سخن گفت، که جعفر با شنیدن صدای علی (علی) از درون شکم فاطمه بنت اسد بیهوش روی زمین افتاد.
فاطمه بنت اسد میگوید: چندین ماه که از حمل من میگذشت، وقتی نزدیک بدنیا آمدن علی (علی) شد از نار هر سنگ و کلوخ و درختی که عبور میکردم میشنیدم که به من میگفتند:
«هنیئالک یا فاطمه، بما خصک الله من الفضل و الکرامة بحملک بالامام الکریم ای فاطمه گوارایت باد، آنچه از فضل کرامت، که خدایت بدان اختصاص داده، بخاطر آنکه تو حامل امام کریم هستی».
شب جمعه سیزدهم ماه رجب سال سیام از عامالفیل بود ثلثی از شب گذشته بود که درد حمل بر فاطمه بنت اسد عارض شد حضرت ابوطالب به او گفت: ناراحت به نظر میآیی؟ فاطمه گفت: احساس درد و ناراحتی دارم. حضرت آن اسمی را که در ذکر آن از گرفتاریها نجات مییافت را بر زبان آورد و فاطمه نیز بواسطه گفتن آن ذکر آرام گفت.
ورود فاطمه بنت اسد به کعبه
بار دیگر فاطمه بنت اسد را درد عارض شد. حضرت ابوطالب (علی) ناراحت و پریشان از خانه بیرون آمد در راه عدهای از زنان قریش را دید که علت ناراحتی را از او پرسیدند حضرت پاسخ داد: فاطمه در شدیدترین حال وضع حمل قرار گرفته است و سپس ابوطالب دست بر صورتش گذاشت در این حال پیامبر (ص) رسید و پرسید: عمو جان، چرا ناراحتی؟ عرض کرد: فاطمه بنت اسد در حال وضع حمل است.
در همین حال، فاطمه ندایی را شنید که میگوید: ای فاطمه، بر تو باد که به خانه خدا بروی! پیامبر (ص) دست ابوطالب (ع) را گرفت و با هم نزد فاطمه آمدند و او را با خود کنار خانه خدا آوردند.
فاطمه بنت اسد در قسمت پشت کعبه (یعنی پشت آن سمتی که درب در آن است) ایستاده بود و رو به کعبه دعا میخواند که ناگهان پیش چشمان همه حاضران دیوار خانه خدا از همان قسمت شکاف برداشت و آنقدر از هم فاصله گرفت که فاطمه توانست از شکاف دیوار وارد شود و جبرئیل او را به داخل برد و دوباره دیوار به هم آمد و او داخل کعبه ماند.
قدم گذاشتن فاطمه بنت اسد به داخل کعبه چیزی جز دعوت خداوند نبود؛ چرا که از در خانه وارد نشد بلکه خالق جهان دیوار را برای او شکافت و فاطمه را فرا خواند و دوباره دیوار را بست و اینک باید، پذیرایی الهی از این مهمان صورت گیرد.
وقتی فاطمه بنت اسد در درون کعبه قرار گرفت پنج بانو نزد او آمدند در حالی که لباس همچون حریر سفید بر تن داشتند و عطری خوش تر از مشک ناب از آنان شنیده میشد. اینان حوا و ساره و آسیه و مادر موسی بن عمران و مریم مادر عیسی(ع) بودند و رو به فاطمه کردند و گفتند: «السلام علیک ولیة الله: سلام بر تو ای بانویی که از اولیای خدا هستی»، فاطمه جواب سلام آنان را داد. زنان بهشتی برابر او نشستند در حالی که هر یک ظرف عطری از نقره در دست داشتند.
علی(ع) بر روی سنگ سرخی که در گوشه راست کعبه است بدنیا آمد و همین که قدم بر زمین گذاشت به سجده افتاد و در همان حال دستهای خود را به سوی آسمان بلند کرد و چنین گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا و رسول الله و ان علیا وصی محمد رسول الله، بحمد یختم الله النبوة و بی یتم الوصیة و انا امیرالمومنین» یعنی: «شهادت میدهم که خدایی جز الله نیست و محمد پیامبر خداست و علی وصی محمد رسول الله است. با محمد نبوت ختم میشود و با من وصایت کامل میشود و من امیرالمؤمنین هستم« سپس فرمود: «جاء الحق و زهق الباطل حق آمد و باطل رفت.»
وقتی علی (ع) به دنیا آمد آنگاه حضرت حوا؛ تازه مولد را از زمین برداشت و در آغوش خود گرفت. علی (ع) نگاهی به صورت او انداخت و با بیانی رسا و واضح گفت: سلام بر تو ای مادر! حوا پاسخ گفت: سلام بر تو پسرم!
فاطمه بنت اسد سه روز در کعبه ماند در آغاز روز چهارم فاطمه آماده بیرون آمدن از کعبه شد. او فرزند خود را در آغوش گرفت و برخاست تا خارج شود که ندایی را شنید که چنین میگوید: «ای فاطمه، نام این مولود را علی بگذار چرا که من خدای علی اعلی هستم. من نام او را از نام خود گرفتهام، و او را به ادب خود آموخته م و امر خود را به او سپردهام، و او را بر غوامض علم خود آگاهی دادهام. او در خانه من به دنیا آمده است. او اول کسی است که فراز خانه من اذان میگوید: و بتها را میشکند و آنها را از بالای کعبه به صورت پایین میاندازد.
اوست که مرا به عظمت یاد میکند و مرا تقدیس و تمجید میکند و به یگانگی یاد مینماید. اوست اما بعد از حبیب من....
تا صورت پیوند جهان بود، على بود
تا نقش زمین بود و زمان بود، على بود
آن قلعه گشایى که در از قلعه خیبر
برکند به یک حمله و بگشود، على بود