عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی اشتراکات فکری سرمایه داری و کمونیسم و تفاوت آنها با اندیشه اسلامی را مورد تحليل و بررسي قرار داد.
به گزارش خبرنگار «خبرگزاري دانشجو» از مشهد، حسن رحيمپور ازغدي در دوره آموزشی شهید رجببیگی دفتر تحکیم وحدت در مشهد به سخنراني پرداخت كه متن كامل اين سخنراني به شرح زير است.
تفاوت فلسفه انقلاب اسلامی و فلسفه سیاسی غرب
در اينجا ميخواهيم در مورد تفاوت فلسفه انقلاب اسلامی و فلسفه حاکم بر استکبار سیاسی غرب بحث کنیم؛ هر چند این بحث متکثر و پیچیده است من به صورت اجمالی به آن اشاره میکنم.
در قرن 19 دعوايي بین چپ و راست در غرب و اروپا به وجود آمد که اين دعوا در قرن 20 جهانی شد و جبههبندی چپ و راست را در همه جای دنیا تحت نظام کاپیتالیستی سرمایهداری و نظام چپ سوسیالیستی ایجاد کرد.
مبنای کمونیسم و سرمایه داری انسان شناسی مادی بود
اين دو جبهه در قرن 20 علیه يكديگر نظامسازی کرده و دنیا را بین خودشان تقسیم کردند و شعارهای سیاسی و اقتصادی متضادی سر میدادند، اما باید روشن گردد كه هر دو جریان چپ و راست از مبدا معرفتشناسی و انسانشناسی مادی و تعریف مادی از حقوق و تکامل بشر شروع کردند.
تفاوتهای جریان چپ و راست با انقلاب اسلامی
بنابراین، اين دو جبهه در درخواستهای اولیه خود مشترک و متشابه بودند؛ اما در نسخههایی که پیچیدند با هم تفاوت داشتند که در این جلسه چند نمونه از اشتراکات و نقاط تفاوت هر دوی آنها با انقلاب اسلامی و جریان فکری اسلامی در تمدنسازی را بيان ميكنیم.
در تفکر مادی انسان مهرهای در ماشین جبر است
1- دو تفکر راست و چپ مادی در قرن 20 دنیا را بین خودشان تقسیم کرده بودند، اما حالا یکی از آنها فروپاشیده و ما اکنون با بقایای نظام سرمایهداری لیبرال درگیر هستیم. مبنای فلسفه به انسان، جهان و جامعه و مبنای اندیشه سیاسی مارکسیستها و راستهای لیبرال سرمایهداری نوعی جبرگرایی است.
آنها در شعارهاي تبلیغاتی میگویند كه مفاهیم سنتی و مدرن داریم. مفاهیم سنتي مربوط به دوره اسلام میشود که آنها به جبر مذهبی معتقد بودند، اما کشف مدرنیته، کشف اختیار و آزادی انسان است. اینها شعار تبلیغاتی است؛ اما اگر به لحاظ فلسفی رجوع کنید میبینید كه عکس قضیه است؛ یعنی در تفسیری فلسفی از انسان در هستی و جهانبینی اسلامی، انسان موجودی مختار و مسئول است.
گرچه قوانین الهی بر جهان و تاریخ حاکم است، اما انسان از ابتدا تا انتها مختار و مسئول است و مهرهای در ماشین جبر نیست، این درحالی است که در تفکر مادی شرق و غرب (چپ و راست) چه در قالب مارکسیسم و چه در قالب سرمایهداری لیبرال خودش را نشان داد؛ هر دو تفکر قائل به نوعی حاکمیت جبر بر اراده و اختیار انسان هستند و این اولین تفاوت ما با آنها و اولین شباهت آنها با یکدیگر است.
بهعنوان مثال، دیدگاه آگوست کنت به عنوان پدر علوم اجتماعی و جامعهشناسی مدرن قرن، موتور اصلی این اندیشه سیاسی در غرب است که بقیه با تغییراتی این اندیشهها را دنبال کردند.
آگوست کنت، کسی است که در قرن 19 میلادی او را پدر امانیسم در علوم انسانی در غرب و پدر جامعهشناسی و علوم اجتماعی مدرن قرن 19 میلادی و پدر پوزيتيویسم میدانند. او معتقد است ما فقط معرفت علم تجربی و حسی را قبول داریم و علوم وحیانی، علم نیستند. بهعنوان پدر معرفتشناسی تجربی و پوزيتيویسمی میشناسند؛ یعنی مفاهیم را به صورت علمی و غیرعلمی تقسیم میکند. براساس این تعریف دین، عرفان، هنر و کلام را غیر علمی میداند یعنی مربوط به تجربه حسی نیستند.
از این طرف، اشاره به اندیشه مارکس که پدر وسیعترین گفتمان چپ سوسیالیستی در اروپا و جهان بود و براساس حرفهایش یک ایدئولوژی و براساس این ایدئولوژی یک نظام سیاسی مقتدر ساخت که در قرن 20، حدود 60 تا 70 سال بر جهان حکومت کرد.
اشتراکات فکری سرمایهداری و کمونیسم و تفاوت آنها با اندیشه اسلامی
این دو تفکر که دو تفکر شاخص در اروپا و رقبای نهضت اسلامی بودند، هر دو در جبرگرایی رفتار و نفی اختیار انسان اشتراک داشتند و این اولین تفاوت آنها با اندیشه سیاسی انقلاب اسلامی است.
این عبارات در اندیشه مارکس و کنت وجود دارد؛ هر دو جریان میگویند جهت تحول و دگرگونی تاریخ بشر صرفا تابع قوانین جبر مادی است و انسان در آن قوانین هیچکاره است؛ یعنی یک گذار و تحول قطعی به سمت آرمانهای مادی اتفاق میافتد که انسان در آن هیچکاره است. این حرف را هم کنت، هم مارکس و هم تئوریسینهای جریان راست سرمایهداری غرب با شعار تفکر علمی میگفتند.
آنها میگویند حداکثر کار انسان این است که سرعت این تحولات را کم یا زیاد کند. اگر آگاهی داشته و توسعه یافته باشند حرکت جبری سریعتر و اگر نباشند کندتر پیش میرود و انسان در اصل قضیه هیچکاره است. آنها دقیقا انسان را یک موجود مجبور و مادی در هر دو اندیشه تعریف کردند.
مارکس میگوید جامعه قطعی مادی که تحقق مییابد جامعه بیطبقه است و کارگران اگر نقش تاریخی خود را بفهمند گامهای نهایی سریعتر پیش میرود؛ ولی هر اتفاقی بیفتد در قلمرو جبر است. حالا اگر بعدا یک قلمرو آزادی هم بود بعد از تحقق وعدههای سرخرمنشان میماند.
این حرف را مارکس زده که تاریخ بشری تمدنی قهری است. مارکس پنج مرحله را بر میشمارد که به صورت قهری و قطعی طی خواهد شد و کنت نيز سه مرحله را بر میشمارد که به صورت قطعی و قهری طی شده و خواهد شد.
عین همین تعبیر مارکس را کنت دارد که نظام دیني و تربیتی مادی را شرح و بسط میدهد. چون از مادیت محض دفاع میکند، یک معنویت قلابی کنارش درست میکند برای اینکه یک زینت ظاهرا عرفانی و معنوی به آن بدهد.
شباهتهای دو تفکر شرق و غرب و نقطه تفاوت با اندیشه انقلاب اسلامی
اصل حرف او این است که میگوید مرحله نهایی حکومت اثباتی و پوزيتيویستی که تمام برنامهریزی آن تجربی باشد و براساس محاسبات مادی عمل کند، تکامل انسان است، منتها این تکامل صرفا يك تكامل مادی است.
شباهتهای دو تفکر شرق و غرب و نقطه تفاوت با اندیشه انقلاب اسلامی در جبری بودن و نفی اختیار انسان و مادی بودن تکامل انسان است. یعنی میگویند اگر آدها بتوانند به منطقی بودن آن پی ببرند این تکامل زودتر اتفاق میافتد و اگر اوهام مذهبی و اخلاقی که مادی و علمی نیست در ذهن بشر باشد آن وقت فرصتهایی را از دست میدهند و دیرتر به تکامل مادی میرسند.
متفکران چپ و راست در این دو تفکر اندیشه سیاسی چپ و راست غرب میگفتند كه ما آموزگارانی برای شما هستیم که شما را وادار ميكنيم به این جبر پی ببرید. از سوي ديگر كسي نميتواند به گریزناپذیری این جبر به لحاظ نظری ضربهای بزند؛ چون به لحاظ عملی اين كار عملي نيست.
در تفاوت دوم، تکامل انسان در جريانهاي چپ و راست صرفا مادی است و از تکامل معنوی، عقلانی و اخلاقی خبری نیست در حالی که در اندیشه سیاسی انقلاب اسلامی تکامل در درجه اول، تکامل انسانی است، البته برای تکامل مادی هم باید برنامهریزی شود و تمدن سازی صورت گيرد.
تکامل مادی، مستقل از تکامل معنوی است و خود به تنهایی اصالت ندارد؛ بلکه تکاملی است که به انسانیت انسان افزوده شود که این امر رفاه و امکانات مادی هم میخواهد.
تفاوت اندیشه سیاسی انقلاب اسلامی با این دو تفکر، اول جبرگرایی و نفی اختیار انسان است اما در قرآن، انسان میتواند سرنوشت خود را بسازد. دوم اینکه جبرگرایی را یک جبرگرایی مکانیکی مادی محض تصور کرده و تکامل معنوی را به کلی نفی کردند.
مراحل جبرگرایی در تفکر راست و کنت؛ و تفکر چپ و مارکس
در جناح راست، آگوست کنت، سه مرحله جبری و مادی و مارکس و چپها، پنج مرحله جبری و مادی را برای حرکت و تاریخ بشر صورتبندی و حرکت بشر را این گونه صورتبندی و تئوریزه کردند.
مارکس میگوید یک نظم ضروری تکامل ضروری قطعی مادی است که هیچ کدام از مراحل را نمیتوان حذف کرد فقط میتوان کمک کرد که عمر آن کوتاهتر شود و جامعه از مرحله ابتدایی و سنتی به جامعه مدرن برسد.
این فرآیند طبق ضابطهای است که از پایگاه شخصی شروع میشود تا به مفاهیم میثاق اجتماعی میرسد. در اینکه تکامل مادی چیست بین اینها اختلاف شد و دهها دیدگاه و مکتب مختلف در اندیشه سیاسی غرب در علوم سیاسی و اندیشه سیاسی، تعلیم و تربیت و ... به وجود آمد که هیچ کدام دیگری را قبول نداشتند.
کسی مانند اسپنسر میگوید اصل مبنايی کنت را قبول دارم اما مراحل تکامل آن را قبول ندارم. به نظر من جامعه نظامی به جنگ صنعتی تبدیل میشود و کم کم جنگ بر میافتد و تکیه جبری بر قدرت دولتها از بین میرود و هر چه صنعتیتر باشد به سمت جامعه بیدولتتر و بدون جنگ میرویم که الان نتیجه آن را میبینیم و هر چه جامعه صنعتیتر شد جنگها وحشیانهتر شد؛ نه اینکه صلح بیشتری بر جهان حاکم شده است.
کنت معتقد بود هر چه جلوتر رویم جامعه علمیتر شده و فضای سالمتری برای زندگی بشر به وجود میآید/ قرن 20 خونینترین قرن تاریخ بشری
قرن بیستم خونینترین قرن تاریخ بشری است که دهها میلیون کشته داشت. به تعبیر کنت: «هر چه جلوتر برویم جامعه به جامعه علمیتر نزدیکتر میشود و هر چه جامعه علمیتر شود فضای سالمتری برای زندگی بشر به وجود میآید». آیا هر چه جامعه علمیتر شده، امنیت و رفاه بیشتر شده و یا جامعه علمیتر و سالمتر شده است؟
مارکس نيز ميگويد هر چه جلوتر برویم به بی دینتر و بی طبقهتر و بی دولتتر شدن نزديك میشویم. حالا میبینید که امروز نه تنها دین تضعیف نشده بلکه تقویت هم شده، دولتها و طبقهها نيز تضعيف نشدند بلكه در غرب یک درصد بر 99 درصد مسلط هستند. پس هیچ کدام آنها با تفسیر مادی از جهان منتفی نشد.
مراحل کسب معرفت از نگاه آگوست کنت
تفاوت سوم در معرفتشناسی است که در پشت صحنه اندیشه انقلاب اسلامی و اسلام با اندیشه سیاسی چپ و غرب دیده میشود. به لحاظ معرفتشناسی میگویند مراحلی طی میشود، در این نگاه میگوید اندیشه یا دینی است یا فلسفی یا علمی که اینها با یکدیگر قابل جمع نیستند و در عرض هم هستند...
کنت میگوید اول معرفت مذهبی بوده، بعد فلسفی شده، بعد مفاهیم عقلی فلسفی به جای مذهب نشسته و الان دوره گذار است و علمی نیست.
مرحله سوم تکاملی است، تفکر علمی است. این تقسیمبندی معرفتی غلط است. این دیگر تفاوت اندیشه سیاسی اسلام با اندیشه چپ و راست غرب است.
در این نگاه میگوید اندیشه و معرفت دینی، فلسفی و یا علمی است. اول مذهب بوده، بعد خرافه آمده و فلسفه و عقل هم به درد نمیخورد؛ اما الان علمی و تجربی است.
مفاهیم اخلاقی و توحیدی را نه فقط نباید وارد اندیشهسازی تمدنی کرد و دین و سیاست را با مفاهیم دینی و اخلاقی مخلوط کرد، بلکه با مفاهیم فلسفی و عقلی هم نباید مخلوط کرد؛ چراکه تفکر و فلسفه عقلی فراتجربی هم معرفت نیست، معرفت حسی و تجربی است.
تفکر معرفت شناسی اسلامی
موجود یعنی مادی و معرفت یعنی تجربه؛ یعنی فلسفه هم درست نیست چه برسد به دین. در نگاه آنها، فلسفه یک دستگاه معرفتی است که معرفت وحیانی عقلی و شهودی در آن است. این تفکر معرفتشناسی اسلام است.
معرفتشناسی اسلامی میگوید معرفت شهودی و باطنی، عقلی و فلسفی و معرفت وحیانی معتبر است؛ همه معرفتها دستگاه معرفتشناسی اسلامی را میسازد و تضادي میان علم و فلسفه، علم و تجربه و وحی و همچنين تضادي بین مفاهیم قطعی قرآنی با عقل نیست.
در دستگاه معرفتشناسی مادی که در این دو قرن اخیر تمدن غرب را سازمان داده نکات مثبت و مورد قبول کم نیست. حتي معرفتشناسی اسلامی به علم تجربی احترام میگذارد.
محصول معرفتشناسی مادی
محصول معرفتشناسی مادی، نظریه سیاسی مادی اخلاق و اقتصاد مادی است؛ چون پشت سر آن انسانشناسی مادی قرار دارد. وقتی شعار آزادی و برابری میدهیم، میگویند ما نوع علمی را میگوییم نه فلسفی و دینی بلكه از علوم انسانی صحبت میكنیم.
علوم انسانی که از منظر تجربه حسی و آزمایشگاهی نه از منظر فلسفی و دینی نگاه میکند، به این تقسیم بندی غلط در زمینه اساس معرفت برمیگردد. این معرفتشناسی مادی در اندیشه سیاسی و در فلسفه اجتماعی آثار خود را بر جاي میگذارد.
نوعي معرفتشناسی تاثیرگذار در تعریف حقوق بشر و نظریه سیاسی، اقتصادی و اخلاقی وجود دارد. برخي میگویند یک مورد جزو حقوق بشر است، در حالی که در اسلام آن مورد وجود ندارد و اين مساله به تفاوت نوع معرفتشناسی انسان و سعادت و شقاوت او و اختلاف نوع انسانشناسی بر میگردد.
هر نظریه تمدن بازتاب نوع معرفتشناسی آن است. دورهای که نحوه تبیین عالم و آدم دینی بود و غیر علمی و فلسفی و تجربی نبود (به تعبیر غربیها) به تناسب آن نظام سیاسی را تعریف میکردند.
در دوران ارتجاع مذهبی حاکمیت باید در دست مذهب باشد. وقتی از حکومت معنوی در قرون وسطا حرف میزنی یعنی تعریف از نظام سیاسی بر این اساس شکل میگیرد و معلوم است متولیان آن چه کسانی هستند.
قرون وسطی مظهر حکومت دینی نبود/ تفكر حاکم بر کلیسا، تفکر سکولار بود
در تفکر کلیساي قرون وسطی چیزی به نام حکومت دینی مطرح نشد، اما همه فکر میکنند قرون وسطا مظهر حکومت دینی بوده است در حالي كه اصلا کلیسا حکومت دین را مطرح نکرده چون کلیسا و پاپ از لحاظ نظری، دین را از سیاست جدا میدانستند اما از نظر عملی به دنبال قدرت، ثروت و فساد بودند. این تفکر سکولار تفكر حاکم بر کلیسا بود. در قرون وسطي به لحاظ نظری دین و سیاست از هم جدا بودند اما از نظر عملی هر نوع کثافتکاری انجام میشد.
بعد از این دوره، دوره متافیزیک فلسفی آغاز شد و ميخواستند همه را با مفاهیم عقلانی و اصول مجرد تبیین کنند. بنابر اين، مفاهیم کلیسا را کنار گذاشتند و بر روی مفاهیم فلسفی بحث کردند و اقتصاد، اخلاق و فلسفه عقلی تراشیدند. آگوست کنت میگوید در این دوران بود که از حقوق بشر و مردم سالاری حرف زدند و در این دوره اختیار جامعه به دست سیاستپیشگان و حقوقدانان بودند که آنها نيز نگاه علمی نداشتند.
تفاوت سوم در عرصه معرفتشناسی اين است كه از معرفتشناسی صرفا حسی و مادی اندیشه صرفا مادی بيرون میآید که این امر تفاوت ديگر ما با این تفکر است. ما دورانی از حيات دینی، فلسفی و علمی را داشتیم که یکی پس از دیگری گذشت و این یعنی تجربی، حسی و مادی کردن مفاهیم که این تکامل جبری و مادی است.
اندیشه اسلامی تقسیم بندی دینی و فلسفی را قبول ندارد
اما ما بايد اندیشه انقلاب اسلامی را بشناسیم و بدانيم که اندیشه ما تقسیمبندی دینی و فلسفی را قبول ندارد و آن را غلط میداند. این اندیشه منابع معرفت را تجربه، عقل، شهود و وحی میداند که هر کدام در جای خود معتبر هستند و با یکدیگر تضادی ندارند و با هم دستگاه معرفتشناسی را میسازند.
نوع معرفتشناسی مادی منجر به اندیشه سیاسی مادی خواهد شد، تعریف مادی از حقوق بشر تعریف مادی از اخلاق میدهد. حیوانات مجبور به جبر غریزه هستند، کشش غریزه در انسان نيز وجود دارد اما انسان مجبور به غریزه نیست. احکام دین مانند تقوا، روزه، نماز، جهاد و شهادت مرز بین انسان و حیوان است اما در حیوانات تقوا معنا ندارد.
انسانشناسی مادی غرب انسان را مادی و غریزي میداند. بنابراین، همانطور که حیوان متقی احمقانه است انسان متقی هم در این تفکر احمقانه است. در این تفکر احمقانه است که انسان در ماه رمضان در هوای گرم روزه بگیرد یا با چادر سختی بکشد. در اين تفكر برای تکامل مادی باید از جهاد، شهادت، خمس و زکات گذشت.
هدف احکام شریعت چیست؟
هدف تمام احکام شریعت پر رنگ و شفاف کردن مرز بین انسان و حیوان است. انسان در اندیشه اسلامی موجودي مادی نیست، بلکه ظرفیت بزرگ الهی و توحیدی دارد که باید با علم و عمل بالا بیاید.
وقتی آن تقسیمبندی سهگانه را نپذیرفتی در اندیشه سیاسی نمیتوانی بگویی یک دوران، دوران حکومت کشیشان بوده، یک دوران دوران روزنامه نگاران و سیاسیون و حقوقدانان بوده که این هم به درد نمیخورد و بعد هم دوران حکومت ما جامعهشناسان است.
آگوست کنت انسان را یک گله حیوانی دسته جمعی میداند. این دروغ و تعبیر شاعرانه نیست بلکه انسان موجودی مادی تعریف شده و جامعه یک گله حیوانی است كه این گله به روش عقلانی ساماندهي شده است، مثل اسب تربیت شده در سیرک؛ تلویزیون اسبی را نشان میداد که بهتر از من و شما میرقصید.
انسان قابل شرطی شدن و تربیت جمعی است. اسب و میمون را که از بیرون نگاه میکنید فکر میکنید عاقل هستند اما این اشکال به آنها تحمیل شده است. انسان هم در تفکر چپ و راست چنین موجودی است.
دروغ اندیشه سیاسی غرب در مورد عدم پویایی اندیشه اسلامی
تفاوت چهارم اين است كه عليرغم شعار اصلاحات، توسعه و پیشرفت، تکامل و اصلاحات که جزء کلیدواژهها و کلمات مبنایی در همه اندیشههای سیاسی مدرن غرب در 200 سال اخیر ميباشد کمکم در حال کنار گذاشته شدن هستند.
در آکادمیا و فلسفه این کلید واژهها به حاشیه رانده شدهاند و تنها در ژورنالیسم و سیاست حرف آن را میزنند. ادعای آنها این است که ما از پویایي و تحول میگوییم اما در تفکر دینی از نفی و ثبات حرکت، تکامل و انقلاب سخن گفته ميشود.
این دروغ چهارم است. پیشرفت در تفکر مادی که شعار اصالت و پیشرفت جبری است نه اختیاری. انسان در فلسفهای که آنها برای تاریخ و تمدن انسان تعریف میکنند مادی و مکانیکی است اما تکامل در تفکر اسلامی در جهت توجیه وضع موجود نیست، بلکه انتقاد به وضع موجود علوی شیعی است.
برخی مذاهب اسلامی اینگونه نیست، چون در برخی مذاهب اسلامی فتوا این است که هر کس به هر شکلی حاکم شد حق حاکمیت پیدا میکند. میشود از او انتقاد کرد اما نميتوان اقدامي برای اصلاح و انقلاب انجام داد.
اين در حالي است كه اندیشه سیاسی انقلاب اسلامی اندیشه قرآن و اهل بیت(ع) است، یعنی امر به معروف و نهی از منکر و نظارت دائم بر همه ابعاد وضعیت اجتماعی و انتقاد دائم. مراحل امر به معروف و نهی از منکر از انتقاد آرام تا گفتگو تا جهاد و شهادت است یعنی نه اینکه حق انقلاب بدهد بلکه وظیفه انقلاب را در این تفکر تعریف میکند.
اين كه گفته شده تفکر سنتی تفکر ثبات و عدم تغییرات و تفکر مدرن تفکر پیشرفت و تحول است دروغ است. به مبنای فلسفی نگاه کنید پیشرفت و تحول اختیاری که انسان وضع موجود را به هم بزنند.
پدر مدرنیته سیاسی غرب
آگوست کنت را پدر مدرنیته سیاسی در غرب میدانند و دانشگاه را نقطه شروع مطرح میکنند، او میگوید مکتب کلیسا از نظر ما منسوخ است. مسیحیت و یهود آیین الهی بودند اما جهانی و الهی نبوده و محدود بودند اما آنها حفظش کردند.
یهوديان و مسیحیان، پیامبر(ص) را قبول نکردند و آن را ادامه دادند و بعد با خرافات و شرک آمیخته شد و با نام مذهب در اروپاي قرون وسطي حاکم شد، مذهبی که جنگ صلیبی علیه اسلام را به راه انداخت.
وقتی در غرب از تفکر مذهبی حرف زدند نباید لزوما از همه آن دفاع کرد بلکه از جاهایی که اصل معنویت، توحید و اخلاق است باید دفاع کرد حالا چه در قالب یهودی، چه در قالب مسیحی باشد که متحجرین با آن مخالف هستند.
اما ما نمیتوانیم به صورت یکپارچه از مذهب قرون وسطایی اروپا دفاع کنیم چون بخشهایی از آن ضد اسلام و ضد عقلانیت بود. کسانی که به جای آن آمدند آیا حرفهایی بهتر از کلیسا مطرح کردند یا اینکه تمدن غرب را یک گودال به گودال دیگر انداختند؟
توجیه وضع موجود در مقابل امر به معروف و نهی از منکر
در غرب جدید توجیه وضع موجود مطرح شده بود که این عین عبارت کنت است. برخلاف آن اندیشه اسلام امر به معروف و نهی از منکر را مثل نماز واجب میداند و شما نمیتوانید بگویید نماز نمیخوانم اما بقیه بخوانند يا نمیتوانید در برابر عادیسازی رشوه و بی عدالتی سکوت کنید. اگر شما امر به معروف و نهی از منکر را ترک کنید یعنی انتقاد اجتماعی را ترک كردهايد.
کنت: پرداختن به مباحث فلسفی و اخلاقی افزایش دوران کودکی بشر است
اگوست کنت در كتاب خود میگوید: «مرحله متافیزیک بعد از مرحله مذهبی آمد و نسبت به کلیسا و مذهب یك پیشرفت بود اما اگر بخواهد اینجا توقف کند خودش یک ارتجاع است. متافیزیک اعتقاد به تصوراتی است که در همه جا جز در سیاست گفته شده است. این را هم ما آمدیم اصلاح کنیم».
«به تشکیلاتی ما بعدالطبیعی نگاه میکنیم باید بدانیم این تفکر متافیزیک و نوع فلسفی آن بحران است و نمیگذارد جامعه ثبات پیدا کند و بتوان مدیریت علمی کرد و آرامش و رفاه را در جامعه حاکم کرد. درست است این پیشرفت در چند قرن گذشته مترقی و مهم بوده نسبت به مذهب اما وظیفهاش را انجام داد دیگر تاریخ مصرف تفکر عقلی تمام شد وظیفه اش این بود که نظام قبلی را باید فرو میپاشد و به ذهن جامعه و انسان جهت دهد و از این به بعد هر چه بخواهیم بحث فلسفی و اخلاقی در مورد مباحث بپرداریم فقط دوران کودکی بشر را افزایش داده ایم. در حالی که باید از این دوران عبور کرد. مکتب متافیزیک فلسفی بر مکتب کلیسا پیروز شد، اما این فقط یک آماده سازی ضروری بود که ما با تفکر مادی پوزیتیلیستی سرکار بیاییم و شما به عنوان کارگران موقت در این دوران قابل قبولید.»
غربیها یک نظام متحدکننده نظم و پیشرفت تشکیل دادند. دوران انقلابی یعنی دوره انتقاد تمام شد، دوره تفکر مذهبی هم تمام شد. تفکر فلسفی دوره انتقال و گذار به سمت تفکر سرمایهداری است، از حقوق بشر هم بحث نکنید و از آن دفاع فلسفی نکنید؛ چون وارد شدن به این مبحث با انکار توحید و معاد نمیشود، استدلال قوی و برهانی منطقی انجام دهیم چون آخر میپرسند حقوق بشر چرا؟
چگونه برای انسان که میگویند حیوان دوپاست میشود کرامت و اخلاق را تعریف کرد؟ چگونه میتوان با استدلال فلسفی برای انسان يا اين حيوان دو پا کرامت را اثبات کنید؟ اگر توحید و معاد و روح الهی در روح بشر نباشد، اگر سعادت ابد و فطرت و انبیاء نباشند چگونه میخواهد برای اخلاق فلسفهسازی کنید، آن هم فلسفهای که به همه اشکالات مادی جواب بدهد. در فلسفه مادی برای اخلاق دو مشکل را جواب داده و برای بقیه آن پاسخی ندارند.
با فلسفه دینی میتوان از اخلاق و حقوق بشر دفاع کرد
با فلسفه دینی میتوان از اخلاق و حقوق بشر دفاع کرد و آنها را تقدیس نمود. برای همین آنها میدیدند که با آن مذهب متحجر شرکآمیز کلیسا نمیشود درباره اين مفاهیم حرف زد؛ با آن تفکر فلسفی لائیک غیر مذهبی دوره گذار كه طرفداران آن با اصطلاح مدیریت علمی از آن ياد میكردند دوران فلسفه همان قدر مزخرف است که مدیریت مذهبی.
دوره مدیریت علمی به این معناست که دین و تفکر فلسفی دروغ است. ما هستیم و بدن ما، غریزه ما، طبیعت بدون ماورالطبیعت، بدون مبدا و معاد و ما فقط باید برای چگونه بهره بردن از لذت مادی بیشتر مهندسی اجتماعی گام به گام داشته باشيم. غیر از این بحث فلسفه، اخلاق و مذهب است که مربوط به دوران گذشته ميباشد.
کنت میگوید تفکر فلسفی لائیک و سکولار ماموریت خود را انجام داد و باید به بایگانی تاریخ برود و کنار مذهب قرار بگيرد. از این پس دوران ما و دوران نظم سیاسی مادی علمی است. جالب اینکه طرفداران حفظ وضع موجود میگویند اگر بخواهید به حرفهای مذهبی و فلسفی توجه کنید باید مدام به وضع موجود اعتراض کنید در نتيجه مدام مشکلاتی پیش میآید.
زندگی مانند دریاچه راکدي است که پیشرفت آن همان پیشرفت مادی و جبری است والا فضای جامعه را مدام به هم نزنید که دائم اظهارنظر و آزادی بیان باشد. این شعارها را اینها مطرح میكنند، اما به لحاظ فلسفی نظریهپردازان درجه اول آنها در کتابهایشان خلاف حرفهای سیاسی و حزبی حرف میزنند؛ خیلی از اساتید علوم سیاسی كه دکترای علوم سیاسی میخوانند نمیدانند و فکر میکنند این حرفها مال همین تفکر به اصطلاح علمی است.
اینها میگویند: «میگویند این حرفهای انقلابی که از دل مذهب و فلسفه بیرون میآید در تضاد با نظم دیرین و تاریخی بشری است و اصلا عادت دارند در تفکر مذهبی و متافیزیک، دولتها را دشمن جامعه معرفی کنند و با شعارهای آزادی بیان و رشد و تکامل مدام نسبت به دولتها گارد منفی بگیرند اما این حرفها هیچ سهمی در تکامل مادی جامعه ندارد و فقط نظم و انظباط جامعه را به هم میریزد و نمیگذارد جامعه درست تکامل مادی پیدا کند».
مهمترین اصلی که در تفکر متافیزیک مذهبی و فلسفی قبل از خودشان پیگیری میکنند میگویند «مدام از شعار پژوهش آزادی مطبوعات، آزادی بیان و یا هر وسیله دیگری برای بیان آزادی و اندیشهها بحث کنید و این پیامد بلافصلش چیست»؟ میگویند کسانی که مدام از این شعارها حرف میزنند نتیجهاش چه میشود؟
شعار آزادی بیان تا وقتی مطلوب است که بتوان دین را از عرصه عمومی حذف کرد
میگویند: «اکثر مردم شعور علمی ندارند و متخصص نیستند اما شما وقتی میگویید آزادی بیان، یعنی آدم غیر متخصص و بی شعور به اندازه آدم متخصص علمی حرف میزند و نتیجه این میشود که سکان مدیریت علمی یک جامعه مختل گردد. بنابراین، این شعارها تا وقتی مثبت هستند که بتوانند اندیشه مذهبی را از عرصه عمومی حذف کنند اما اگر بخواهید سکان تمدنسازی و جامعه پردازی را به دست این شعارهای به اصطلاح روشنفکرانه فلسفی و متافیزیک عقلی بسپارید باید فاتحه پیشرفت مادی و آرامش یک جامعه را بخوانید».
تا اینجا میگویند آزادی نقد، اقتضای یک جامعه و مدیریت علمی نیست و سروصدا ایجاد میکند بلکه آزادی نقد مربوط به بحث متافیزیک فلسفی و اخلاقی است. یک تذکر؛ در اندیشه سیاسی انقلاب ما باید از امر به معروف و نهی از منکر و از آزادی بیان و نقد کاملا دفاع کنیم و در عین حال باید به اشکال آنها از یک جنبه توجه داشته باشیم و آن اشکال مساوی دیدن عالم و جاهل به معنای نفی علم و تخصص است و این درست است اما راه حلش این نیست که میگویند.
اینها میگویند به خاطر علمی کردن مدیریت، بحث متافیزیک و آزادی بیان را باید کنار گذاشت. باید ببینیم چه چیزی برای رشد سرمایهداری و تکنولوژی مفید است و همان را بچسبيم در صورتی که آزادی بیان برای رشد سرمایه و تکنیک مفید نیست.
چرا زنان در غرب کمتر از صد سال است حق رای پیدا کردهاند؟
حق رای مساوی مفید نیست، بنابراین میبینید زمان آغاز سرمایهداری که دموکراسی مدرن غرب آمد، معتقد بود آرای همه مساوی نیست و همه حق رای ندارند. برای همین ابتدا برای یک گروه حق رای قائل شدند و آنها هم مردان سفیدپوست سرمایهدار بودند و زنان حق رای نداشتند. در غرب زنان حدود 90 سال است که حق رای دارند، در بعضی از کشورهای غربی هم 50 سال است كه زنان اين حق را پيدا كردهاند؛ چون زنان منبع ثروت نیستند.
سفید یعنی نژاد پرستی غرب باید بر جهان حاکم باشد، حاکمیت سرمایه داری. تبعیض جنسیتی، طبقاتی و نژادی مبنای دموکراسی در غرب جدید بود. وقتی غرب جدید شکل گرفت و وقتی رای فراگیر شد اعلام کردند که رای ثروتمندان چهار برابر رای افراد عادی است چون آنها پول دارند.
ممکن است یک جنبه از عقلانیت در وجود همه اینها باشد که آیا یک متخصص و غیر متخصص باید به یک اندازه حق رای داشته باشند؟ این سوال درست است اما راه حلش این نیست که هیچ کس حق رای نداشته باشد و باید باب امر به معروف و نهی از منکر و آزادی بیان را ببندید؛ جوابش این نیست.
رعایت تخصص در عین آزادی بیان
در تفکر اندیشه اسلامی حق آزادی بیان، حقوق شهروندی، حق نظارت و حق اعتراض برای همه هست، از سوي ديگر بایستی تخصص و غیر تخصص را مراعات کرد. تا جایی که حقوق عمومی است بحث رای مساوی مطرح میشود از آنجایی که بحث اظهارنظر تخصصی است باید تخصصی به مساله نگاه کرد.
در اندیشه سیاسی اسلام باید کاری کنیم كه کرامت انسانها بصورت مساوی تقسیم و مساله حق علمی و کارشناس علمی و تخصص رعایت شود. فکر میکنم به اصلاحاتی در نظام انتخابات نیاز داریم که حرمت و حقوق مساوی براي فقیر و غنی رعايت شود ولی مدیریت علمی در مقام تصمیمگیری باید تخصصي باشد که این ربطی به نژاد و طبقه ندارد.
آزادی اندیشه یک شعار علمی نیست
تفاوت پنجم دوره گذار و واسطه اعلام کردند؛ شعار مردم سالاری و افکار عمومی حرف مفت است. آزادی اندیشه علمی نیست و جامعه علمی از اینها متولد نمیشود اینها شعار غیر علمی است و به درد مرحله متافیزیک مذهبی میخورد. اینها ابزار تخریب و عبور از دوران قبل بود نه اینکه با اینها بشود واقعا جامعه را ساخت.
آگوست کنت میگوید «این شعارها برای دوره انتقال خوب بود، اما نمیتوانند یک اصل ارگانیک باشند و الان که سامانه قبلی در اروپا تخریب شده دیگر اینها عملکرد ندارند بلکه مانعی برای توسعه جامعه هستند. کسانی که خود را در کیهان شناسی شایسته داوری ببینند انگشت شمارند اما چرا مردم در فیزیک و شیمی نمیگویند حق رای مساوی؟ چرا آنجا میگویند دانشمند باید بحث کند؟