گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، بسیج دانشجویی دانشگاه شریف؛ شاید تا قبل از دیروز اگر کسی از جایگاه رفیع نماز جمعه و اثر اجتماعیِ اوایل انقلاب آن میگفت، تردید تمام ذهنم را پر میکرد. جایگاهی که میان نخبگان سوژه ای برای خندیدن است و برای توده مردم کالبدی بیروح که از جنس خودشان نیست و هیچ نسبتی با این تقویم خوانیِ هفتگی برقرار نمی کنند، چرا که «کلی گوییِ جمعه ای» آن جایی نیست که مستضعفین را پناه دهد. اما روایتِ پایانی که اتفاق افتاد، میتواند علت تردیدمان را بگوید تا بفهماند چطور مناسک نماز جمعه به مراسم نماز جمعه فروکاست!
پنجشنبه ظهر بود که خبر عزل سید سعید لواسانی را از جایگاه امامت جمعه لواسان شنیدم. شیخ، معروف به مبارزه با اشرافیگری و تبعیض در لواسان بود. چرا؟ سوال اول. توسط چه نهاد یا فردی؟ سوال دوم.
اما همان قدر که پاسخ سوال اول مبهم بود، پاسخ سوال دوم واضح؛ شورای سیاستگذاری ائمه جمعه به ریاست آقای حاج علی اکبری. از قضا ایشان هم شیخی که سه سال پیش نماد جوانگرایی در انتصابات رهبری و عهده دار تحول در شکوفایی و تاثیر گذاری شورا بود اما ظاهراً، پاسخگویی، جزئی از حکم رهبری برای ایشان نبود!
آغاز این "روایتِ پایان"، تصمیم جمعیمان برای حضور در آخرین نماز جمعه لواسان بود. راه افتادیم تا فرضیات ذهنیمان را بسنجیم و ببینیم که در لواسان مانند تهران نماز جمعه فقط هست؟ یا کارکرد دیگری غیر از وجود داشتن و ادامه حیات دادن دارد؟
تصویر دلدادگی خردسال های منطقه لواسان با امام جمعه، انتهای این "روایتِ پایان" است. شاید بیشترین زمان امام جمعه را بعد از مراسم،بچههایی گرفتند که از او شکلات و عیدی میخواستند. بعضی از بچه ها با خجالت کودکانه آرام آرام جلو می آمدند و میگفتند: سلام. عده ای از آنها که فهمیده بودند ماجرا از چه قرار است، چهرهشان آمیخته با بغض و نم اشک شده بود. بچهها که خوب سیر شدند، نوبت به مردم بومی رسید و دانشجوهایی که آمده بودند تا دل شیخ لواسان را گرم نگه دارند و حمایتش کنند.
«حسین سرباز ره دین بُود» ؛ انگار مردم تذکر میدادند که تو هم یک سرباز بودی و هستی و از این به بعد هم نباید عقب بنشینی. «عاقبت حق طلبی این بُود» ؛ انگار مردم سرانجام سربازیِ خالصانه را برایش یادآور میشدند.
صحبت ها، تقدیر ها، درد دل ها، عکس ها؛ نیمساعتی در صحن حیاط نهچندان بزرگِ مصلی طول کشید و بعد از آن شیخِ عزل شده، امیدوارتر از همیشه رفت. ما هم برگشتیم...
مطالبه مردم یک کلمه بود: چرا...؟ این حبابِ ابهام آنقدر برایشان بزرگ بود که از امضای طومار گرفته تا ایده تجمع مقابل شورای سیاستگذاری را در سر می پروراندند. که البته با این بهانه که مکان شورا نزدیکِ بیت رهبری است مردم بیچاره را منصرف کردند.
میانه "روایتِ پایان"، درست زمانی است که از جلوی انبوه نیروهای امنیتی و پلیس و سرباز گذشتیم و از گیت رد شدیم و آخر مصلا پشت سر امام جماعت تجمع کرده بودیم. توازن مجلس به هم خورده بود. صحنه گویای این ماجرا بود که رونق نماز به امام است.
نوبت خطبه اول شد. گفت میخواهم هر دو خطبه را از عدالت برایتان بگویم. بسم الله الرحمن الرحیم...
تمام حرف خطبهی اول این بود: تا خودمان را نسازیم و فساد درون را ریشه کن نکنیم، نمی توانیم قسط و عدل را در جامعه پیاده کنیم. به همه تذکر داد که دوستانِ ما و برادرانِ دینی ما این تصمیم را گرفتهاند و نباید هتک حرمت شوند. در عین اینکه باید نقد شوند و پاسخگو باشند. مردم آشفته را به تقوا امر کرد. شعارها و هیاهو هایی که هر از گاه از گوشه کنار برمی خواست هیچ تغییری در لحن و صلابتش نمیداد و اما خطبه دوم.
بی توجه به جایگاهی که در نظر مردم داشت، گفت: اکنون بعد از هفت سال سخت زمان حساب کشی است. و از پدر شهیدی گفت که هفت سالِ پیش، راه و چاه امامت را یادش داده بود: برو سراغ درد مردم و تقویم خوانی را رها کن!
ترکیب سه عامل نشست با مردم، منظومه فکری امام و از نزدیک دیدن مشکلات لواسان، شیخ را به این واداشته بود که مسئله ما عدالت، فساد و تبعیض است. البته نه عدالتِ - به قول خودش- بسیطِ حوزوی های ما. عدالت موردی و مصداقی. مفسدجماعت هم میتوانند پشت این تریبون دم از عدالت بسیط بزنند! کار سختی داشت آنهم در لواسان؛ مظهر کاخ های اشرافی و تقابل جریان مرفه بیدرد با بومی هایی که از تبعیض گله داشتند.
محبوبیتش -این قله رفیع شخصیتی- را بدون عوامفریبی و تخدیر مردم به دست آورده بود. به مردمش یاد داده بود که عدالت یعنی توزیع مناسب قدرت و مردمی سازی آن، نه توزیع ثروت بادآورده نفتی. برای این فهم عمیق از عدالت که مفت خوری کردن و پول بیدردسرِ دولت راخوردن گولتان نزند، وجاهتش در نظرم بیشتر شد.
اوج قصه آنجاست که تعارفی با کسی ندارد. حتی جمهوری اسلامی. «تفکری است که میگوید انقلابیگری یعنی محافظه کاری و مصلحت اندیشی. خیر، با این چیزها حاکمیت دین خدا محقق نخواهد شد. حتی اگر اسممان را جمهوری اسلامی بگذاریم.»
حرف برای گفتن آنقدر داشت که ساعتها از خاطراتش بگوید و از بار سنگین نماز جمعه و امامتش. «نیامدیم دستمان را ببوسند و یکسری حرفهایی بزنیم که همه خوششان بیاید. این، وراجی است. حرف مفت زدن است. ما آمدیم که عدالت را برپا کنیم».
به پایان خطبه که نزدیک شد از امیدواریش به آینده گفت. از دوستان جدید دانشجو و طلبهاش گفت و بعد، حلالیت، خداحافظی، والسلام. رفت برای نماز. کمکم داشت شلوغ می شد که تذکر داد نظم نماز باید حفظ شود و اگر حرفی هست بعد از نماز.
اما پایان نماز شروع صحبت تازهای بود. از مردی که به تجمع بیرون مصلی دعوت می کرد تا مقاومت مجری و مکبر به بلندگو ندادن و تلاش برای آرام کردن فضا با ذکر توسل(!)، از حضور امنیتیها روی سن و پایین انداختن بچه ها و پیام سرلشگر ایزدی مبنی بر اینکه مردم کاری نکنید تا خارجی ها سوء استفاده کنند(!)، تا صحبت های مجتبی عرب و تکرار صریح مطالبات مردم و درخواست برای پاسخگویی و شفافیت عملکرد نهاد سیاستگذاری ائمه جمعه. البته که ثانیه هایی از پایین آمدن ایشان از سن نگذشته بود که یکی از برادران بسیجی مدرسه شهید مطهری ایشان را با عناوین آشنایِ جهت دادن به آن ور آبی ها و خط دادن به ضد انقلاب و... متهم کرد. لابد نگران بود که چرا متعرض دامان پاک یک نهاد انتصابی شدهایم.
خلاصه، مراسم وداع باشکوهی بود. مردم رنج دیده، طلاب و دانشجویان آرمانخواه و یکی دوتا نماینده مجلس پایِکار؛ هیچ کس نمیخواست بپذیرد این عزل حاج آقا را...
دنبال تغییر بودند...
اما بعید است، خیلی بعید...
بسیج دانشجویی دانشگاه شریف
انتشار یادداشتهای دانشجویی به معنای تأیید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروهها و فعالین دانشجویی است.