به گزارش خبرنگار"خبرگزاری دانشجو" از مشهد، شب شعر سیاسی- دانشجویی شب گذشته توسط جامعه اسلامی دانشگاه فردوسی مشهد در مجتمع فرهنگی این دانشگاه برگزار شد.
در این شب شعر که با حضور سید محمد مهدی سیار و عرفان میلادپور، دو شاعر همراه بود دانشجویان به قرائت اشعار خود پرداختند.
شاعر دانشجو مودب
کاش میشد حال و روز مرا یک نفر بود که میفهمید
کاش میشد مادرم یک بار خیسی بالش مرا میدید
از همان کودکی شدم محروم از محبت و عشق، از مادر
شیر خشک است سهم طفلی که مادر او شده است نان آور
مادری شغل حضرت زهرا است افتخار است خانه داری تو
مادری ارزش است مادر من نه فلان منصب اداری تو
حرفهایش هنوز مانده ولی زیر تیغ سکوت حرفش مرد
خسته از بی کسی و تنهایی پسرک روی تخت خوابش برد
شاعر دانشجو خانم مالکی
ما وارث یک جان و تن سوختهایم
خاکستری از یک چمن سوختهایم
این تهمت زندگی است که بر ما زدهاند
ما آش نخورده دهن سوختهایم
شاعر دانشجو عابدزاده
از غیرت ماشه تفنگش میگفت
هر ثانیه با این دل تنگش میگفت
یک مرد به افتخار عشقش هر شب
از ترکش جامانده جنگش میگفت
انگار که امید شنیدن دارد
از میوه عشق حرص چیدن دارد
در کلبه متروک وجودش هر شب
تنهایی پیرمرد دیدن دارد
شاید که زیاد، یا کمی کم باشم
ویرانه ای از زلزله بم باشم
هوا شدنت علت خوبی دارد
من یاد گرفتم که آدم باشم
ترکش نکنی غیرت وسواسی را
یا این قسم حضرت عباسی را
در غزه تمام مردمان را کشتند
باید بکشیم این دموکراسی را
ترانه شاعره حمیده غفوریان
بعضی چیزها است که شمردنی نیست نمیشه روش قیمت و درصد گذاشت
برای فهمیدن بعضی دردها باید یک دل به قدر آسمون داشت
تو از کدوم قبیله ای دلاور؟ که نقش مرد و زندگی میکنی
ما فقط از درد شنیدیم ولی تو داری درد و زندگی میکنی
درد تویی که محض زنده بودن از سرمت باید تشکر کنی
شبهای تلخ بی قراری خودت کپسول اکسیژن تو پر کنی
درد تویی یک قهرمان که جزء مرگ هیچ کس دیگه همکلامش نشد
کوچه که هیچی توی این آب و خاک حتی یک صندلی به نامش نشد
یک عده تا صحبت جنگیدن شد پاشون و از معرکه پس کشیدن
تو سرفه سرفه کم شدی و به جاش خیلیها مفتکی نفس کشیدن
این جا یک مرد هست که سرفه و درد امون ماه و سالش و گرفته
تو جبهه امسال تو جون گذاشتن یکی دیگه مدالشو گرفته
همیشه خواستی با نگاه حسرت مثنوی سکوتتو بخونی
چه جوری یاد گرفتی این همه سال بدون دست قنوتتو بخونی؟
می گن تو پول خونتو گرفتی! می شه با اسکناس نفس بگیری؟
تو با کدوم سهمیه ای میتونی دوباره زندگی تو پس بگیری؟!
تو این جهان هیچکی به خوبی تو غیرت و عشق و هم قسم نکرده
شکستن بال و پرت کبوتر شکوه پروازتو کم نکرده
بزار همه قیمتتو بدونن مرد اگه مرده قیمتی نداره
هیچ عددی توی جهان بلد نیست درصدی روی عاشقی بزاره
شعر دوم خانم غفوریان
نامت اگر چه در دل من غم بیاورد داغی به قدر و وسعت عالم بیاورد
من راضی ام به اینکه بسوزم تمام عمر غم را بگو که داغ دمادم بیاورد
در این جهان فقط تب عشق تو قادر است آتش به قلب عالم و آدم بیاورد
اصلا عجیب نیست اگر با خودش بهار هر سال جای عید محرم بیاورد
شاعر برای از تو سرودن موظف است یک کهکشان ستاره فراهم بیاورد
غیر از تو هیچ کس نتوانسته اشک را حتی به چشم های خدا هم بیاورد
پیغمبری شود که برای رسالتش هفتادو دو دلیل مسلم بیاورد
در کربلا نگاه تو بس بود تا خدا صدها هزار چشمه زمزم بیاورد
اما تو خواستی متحیر شود عطش عیوب پیش تو سر خم بیاورد
مرگ در میان معرکه با دستهای خود هر شب برای زخم تو مرهم بیاورد
باید خدا میان لغت نامه جهان پهلوی عشق نام تو را هم بیاورد
تا گفتم از غمت کمر واژهها شکست حق دارد آسمان و زمین کم بیاورد
شاعر دانشجو مریم دلدار بهاری، غزل عاشقانه
تنهاییام را از غزل سرشار میکرد
تا زیر لب نام مرا تکرار میکرد
با چشم های از افق روشنتر خود
هر صبح او خورشید را بیدار میکرد
وقت خرید عید با لبخندهایش
قنادهای شهر را بیکار میکرد
در بین مشتاقان بیاندازه خود
با هر کسی مثل خودش رفتار میکرد
پشت سرم میگفت من را دوست دارد
در پیش چشمان خودم انکار میکرد
اینگونه سرتاسر مرا مشتاق میکرد
اینگونه احساس مرا آزار میکرد
یک روز از ماندن کنارم حرف میزد
یک روز بر دل کندنم اصرار میکرد
گاهی به قدری تلخ می شد که جهان را
در کام من مانند زهر مار میکرد
گاهی به قدری مهربان می شد که دل را
از هر کسی غیر خودش بیزار میکرد
بر این دوباره دل سپردن، دل بریدن
مایل نبودم او مرا وادار می کرد
مانند گنجشکی به چنگش بودم و او
هم سنگ میزد هم مرا تیمار میکرد