به گزارش خبرنگار "خبرگزاری دانشجو" از ایلام، محسن ترکاشوند، رزمنده هشت سال دفاع مقدس در نخستین کنگره شهدای دانشجو این استان که شب گذشته با حضور حجت الاسلام ابوترابی فرد، نائب رئیس مجلس شورای اسلامی؛ سردار حسینی، فرمانده سپاه امیرالمومنین(ع)؛ مروارید، استاندار ایلام؛ احمدی، نائب رئیس کمیسیون بودجه مجلس شورای اسلامی؛ روئسای دانشگاهها، مسئولان استانی، خانوادههای شهدا و دانشجویان در سالن آیت الله حیدری دانشگاه ایلام برگزار شد، گفت: لاحول ولا قوه الا بالله العی العظیم، السلام علی انصار دین الله، الاسلام علی المهدی، الذی یملاء الله به الارض قسطا و عدالا کما ملئت ظلم و جورا، سلام بر وارث کشتی نجات بخش نور.
تا چند در حجابید؟ ای صوفیان محجور
ما پرده خودی را در نیستی دریدیم
ای پرده دار کعبه، بردار پرده از پیش
کز روی پرده دل، ما پرده را کشیدیم
ساقی بریز باده در ساغر حریفان
ما طعم باده عشق از دست او چشیدیم
وی افزود: سلام بر دانشگاه، سلام بر دانشجو و تحیت خدا بر شمایی که دلداده کوی شهادت هستید.
از ازل در طلبت چشم ترم گفت حسین
هرکجا بال زدم بال و پرم گفت حسین
مادرم داد به من شیر محبت اما
من حسینی شدم از بس پدرم گفت حسین
تا گل نام تو وا شد به لبم باز پدر
گفت: شکر تو خدایا پسرم گفت حسین
هرچه دارم همه از لطف مادر بود که او
عوض قصه به بالین من گفت: حسین
تیغها نوحه خون از لبشان شد جاری
تا به آن لحظه که بانوی حرم گفت حسین
گفتم: ای عشق مرا دست نیاز است دراز
طلب خویش به نزد که برم؟ گفت: حسین
این عجب نیست که یک بنده برد نام تو را
که خدای ازل دادگرم گفت حسین
این رزمنده گمنام دفاع مقدس با بیان این که چه زیبا حضرت آقا فرمود: خواب آمریکا برای حضور مجددش به ایران رویایی تعبیر ناشدنی است و کنگره شهدای استان ایلام به معنای دست بیعت دادن با حضرت عباس (ع)، قلمدار کربلا و به زیر باز ذلت زندگی نکردن است، تصریح کرد: آن روز نیکسون که در سال 1332 قدمهای ننگینش به سرزمین مقدس اهورا مزدا رسید سه شهید والا مقام در سنگ فرش دانشگاه تهران به زمین افتادند تا پای استعمار و استکبار از این کشور قطع شود و بعد، هزاران شهید از این سرزمین، جاودانه شدند تا علم حسین به زمین افتاده نشود.
کاش میگشتم فدای دست تو، تا نمیدیدم عزای دست تو
یک چمن گلهای سرخ کربلا، سبز میگردد به پای دست تو
گلشنی از لالههای زخم شد، ابتدا تا انتهای دست تو
در شگفتم از تو ای دست خدا، چیست آیا خونبهای دست تو
ترکاشوند با اشاره به این که سالها پیش، یک شب در خدمت مقام معظم رهبری بودیم، ایشان خاطرهای از کلاس اول ابتداییشان برایمان نقل کردند، افزود: آقا فرمودند: هفت ساله بودم، پدرم مبلغی پول به من دادند که بروم بقالی سر کوچه، قند و چایی مصرف روزانهمان را تهیه کنم، پول را به مغازه دار دادم، بقال نیز کتابی از سر طاقچه پایین آورد، ورقهای از لابلای آن پاره کرد، چایی و قند را در داخل کاغذ ریخت و آن را به دست من داد.
به آقام تقدیم کردم، پدرم که به کاغذ کثیف و مچاله شده بقالی نگاه کرد دید صفحهای از کتاب جغرافیا میباشد که در آن نقشه کشورمان چاپ شده بود، پدرم آن نقشه را چند تکه کردند و فرمودند: سید علی، شما اگر این نقشه را درست کنی و کامل تحویل من دهی به تو جایزه میدهم، من آن موقع کلاس اول بودم و اصلا نمیدانستم جغرافیا چیست، خراسان را به خوزستان، آذربایجان غربی را به سیستان و بلوچستان میچسباندم.
پدرم فرمودند: نه نشد، به تصاویر پشت نقشه دقت کردم، متوجه شدم که تصویر یک انسان است بنابراین دست، سر و بدن را به قاعده در کنار یکدیگر چسباندم و وقتی کاغذ را برعکس کردم دیدم نقشه ایران کامل شده است، پدرم به من جایزه داد اما از آن روز که کلاس اول ابتدایی بودم تا این روز که در کسوت خدمتگذاری و نوکری ملت ایران میباشم این نکته در ذهن من جاری شده که " ایران ساخته نمیشود مگر آنگه انسان بسازیم" برای ساختن یک کشور باید انسان ساخته شود.
به نام نامی سر، بسمی تعالی سر
بلند مرتبه پیکر، بلند بالا سر
فقط به تربت اعلا سجده میآرم
که بندهی تو نخواهد گذاشت هرجا سر
قسم به معنی لا یمکن لفرار از عشق
که پر شده است جهان از حسین سرتاسر
نگاه کن به زمین، ما رایت الا تن
به آسمان بنگر ما رایت الا سر
سری که گفت من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند میدوم با سر
زهیر گفت: حسینا، بخواه از ما جان
حبیب گفت: حبیبا، بگیر از ما سر
بنازم ام وهب را به پاره تن گفت
برو به معرکه با سر نیا با سر
خوشا بحال غلامش به آرزوش رسید
گذاشت لحظه آخر به پای مولا سر
در این قصیده ولی آنچه حسن مطلع شد
همان سریست که برده برای لیلا سر
همان تنی که احمد و محمود بود سرتاپا
همان سری که خداوند بود پا تا سر
پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد
که پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر
میان خاک کلام خدا مقطعه شد
میان خاک، الف، لام، میم، طه، سر
حسین غرق به خون بود و زیر لب میگفت
به پیشگاه تو آوردهام خدایا سر
نبرد تن به تن آفتاب و پیکر او
ادامه داشت، ادامه سه روز اما سر
جدا شدست و سر از نیزهها برآوردهست
جدا شدست و نیافتاد از پا سر
تنش به معرکه مشغول بذل و بخشش بود
به هر که هرچه دلش خواست داد، حتی سر
صدای آیه کهف و رحیم میآید
بخوان، بخوان و مرا زنده کن مسیحی سر
بسوزد آن همه مسجد بمیرد آن اسلام
که آفتاب برآورد از کلیسا سر
عقیله صحبت و غم را به عشق و دل به که گفت؟
به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر
دلم هوای حرم کرده است میدانی؟
هوای دو رکعت نماز بالاسر