به گزارش خبرنگار اعزامی «خبرگزاری دانشجو» به مناطق عملیاتی جنوب، امیر داوطلب در جمع دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد در رزمایش معبر عشق در پادگاه ثامن الائمه اهواز خاطرنشان کرد: حسینه شهیدان تخریب خراسان بزرگ اکنون همین آشپزخانه ای است که درون آن برای زائران غذا درست میکنند!!!!!
وی با انتقاد از بی توجهی به این مکان مقدس متذکر شد؛ نماز شب بچههای تخریب در همین حسینیه برگزار میشد و مانند بسیاری از دیگر رزمندگان، تخریبچیها قبرهایی در این حسینیه کنده شده بود که در داخل آن بچه ها به یاد قبر و لحظات پس از مرگ نمازهای شب خود را به جا می آورند.
داوطلب خاطرنشان کرد: حسینیههای تخریب، مکان های مقدسی است که در آن شهدا قبل از به شهادت رسیدن نجواها، ذکرها، توسلات و نمازهای شبشان را میخواندند؛ اما اکنون متاسفانه حسینیه تخریب شهدای خراسان که در زمان جنگ 300 نفر از رزمندگان تخریب چی خراسان در این مکان حضور داشتند، تبدیل به آشپزخانه شده و روی آن قبرها را نیز پوشانده اند.
این راوی دفاع مقدس بیان داشت: چند سال پیش کاروانی از دانشجویان علوم پزشکی به سرزمینهای کربلای ایران آمده بودند در حالی که ما با تعداد دیگر از راویان همراه با این کاروان به منطقه طلائیه رسیده بودیم من میدیدم آقایی پشت سر ما به شکلی که نمیخواهد خود را نشان دهد جلو میآید و هر چه تلاش کردم تا او را بشناسم نتوانستم از مسئول بسیج دانشجویی خواستم به من بگوید که این فرد کیست او گفت پدر یکی از دختران دانشجوست که البته جانباز جنگ نیز هست؛ اما نمیخواهد خود را معرفی کند به نزد او رفتم و اصرار کردم که در زمان جنگ در کدام محورها حضور داشته؟ پس از اصرار بسیار گفت ما در زمان جنگ در همین طلائیه عملیات کردیم و من فرمانده گردان امام حسین (ع) از بچههای اصفهان بودم.
داوطلب افزود: هر چه اصرار کردیم برای بچه ها از شرایط آن زمان حرف بزند قبول نکرد تا اینکه دخترش را واسطه کردیم تا به پدر اصرار کند تا از عملیات در طلائیه برای کاروان روایتگری کند. پس از اصرار بسیار این رزمنده که فامیلش حاج آقا مسجدی بود آماده شد تا از شب عملیات گردان امام حسین (ع) سخن بگوید.
وی ادامه داد: مسجدی برای ما تعریف کرد در داخل نیزارها ستون را تشکیل و به سمت نقطه عملیات حرکت کردیم در حالی که من مدام به بچهها میگفتم آرام حرکت کنید تا دشمن صدای پاهای شما در آب را نشنود هر چه جلوتر می رفتیم چیزی در زیر پای ما پایین و بالا میرفت و صدای آب بیشتر و بیشتر میشد به نحوی که رزمندگان گفتند دشمن چیزی در زیر پای ما قرار داده است آنچه حیرت ما را بیشتر میکرد این بود که این ناهمواری همچنان ادامه داشت و موجب ایجاد سروصدا در میان ما شده بود من تصمیم گرفتم شخصا جلوی دسته حرکت کنم تا قبل از اینکه مشکلی برای گردان پیش بیاید، راه را جهت وارد شدن به منطقه عملیات باز کنم؛ در حالی که خم شده بودم و به سمت جلو حرکت میکردم به یک باره دستی از داخل آب بیرون آمد و من را گرفت به قدری ترسیده بودم که نمیدانستم چه واکنشی انجام دهم.
این راوی افزود: آن رزمنده مجروح به آرامی گفت نترسید، ما ایرانی هستیم فقط حاجی به بچه ها بگویید آرام راه بروند زیرا جنازه بچه ها زیر پاهایشان است. در این لحظه متوجه شدم آن مسیری که ناهموار شده بود و آن برآمدگیهایی که حرکت دسته را با مشکل روبه رو کرده بود جنازه شهدای عملیات شب پیش بود. در این شرایط بود که به یکباره به نقطه عملیات رسیدیم و به خاکریز دشمن حمله کردیم آن قدر شرایط پیچیده و آتش بار دشمن بر سر ما شدید بود که به هیچ عنوان نمیتوانستیم وضعیت را کنترل کنیم در حین درگیری پدر و پسری از جمع گردان در حال جاگیری بودند که پسر در همان لحظه با اصابت ترکش از یک خمپاره به شهادت رسیده و بدون آنکه پدرش متوجه شود جنازه این شهید را به روی دیگر جنازهها در سنگر انداختیم.
این راوی تصریح کرد: در حالی که تیربار دشمن خاموش نمی شد و مدام شکلیک گلولههای توپ، خمپارههای دشمن را تحمل می کردیم پدر آن رزمنده شهید سراغ فرزندش را از من گرفت در آن گیرودار نفهمیدم که چه گفتم که به یکباره معاونم به شانه من زد و گفت: به پدرش گفتی پسرش شهید شده، او را به هم ریختی، باید مقدمه چینی میکردی. در این لحظه معاونم را فرستادم از پدر دلجویی و مراقب باشد اتفاقی برایش نیفتد، معاونم برایم در هنگامی که در بیمارستان به دلیل جراحت در همین عملیات بستری بودم تعریف کرد آن پدر به داخل سنگر حاوی شهدای عملیات رفت و یک یک پیکرها را نگاه می کرد و به محض اینکه دید پسرش نیست، آن پیکر را میبوسید و سراغ پیکر دیگر میرفت آنچه مرا منقلب کرد روضه ای بود که پدر حین گشتن جنازه پسرش میخواند. او دقیقا مانند حضرت زینب (س) با سوز خاصی میخواند «گلی گم کرده ام می جویم او را به هر گل میرسم میبویم او را» در همین حین جنازه پسرش را پیدا کرد و در حالی که او را میبوسید گفت: اکنون کمی از درد حسین (ع) در هنگام به آغوش گرفتن علی اکبر (ع) را درک میکنم؛ اما پسرم چگونه بدون تو به خانه برگردم و جواب مردم را بدهم که پدرش زنده ماند و پسرش شهید شد. بعد از عملیات پیکر پدر آن پسر را نیز در نیزارها پیدا کردیم و این شرمندگی بر دل آن پدر به دلیل شهادت فرزندش نماند.