به گزارش خبرنگار اعزامی«خبرگزاری دانشجو»به مناطق یادمانی جنوب، اولین کاروانی که از پادگان حمیدیه بار بازگشت را به دیار غریب خراسان بسته اند، کاروان مرحله اول دانشگاه فردوسی مشهد است.
کاروانی که در اولین حضور خود در پوشش خبری مناطق کربلای ایران توفیق حضور در کنار آن ها را داشتم. در ابتدای حضور و اعزام با این کاروان سوار بر اتوبوس شهید بزرگ نیا شده بودم و در راه به سخنان راوی باخرد گوش میکردم.
چشم موجب قطع ارتباط انسان با خدا می شود
باخرد از نگاهها و اهمیت چشم در قطع و وصل ارتباط با خدا حرف زد و مرا در این فکر فرو برد که چشمی که خلق شده تا خدا را ببیند و روی گردان از شیطان، گاهی تا کجا خود را غرق در گناه و اشتباه میکند.
یاد صحبت همسر شهید همت افتادم که میگفت «چشمان محمد من بسیار زیبا بود و این زیبایی به دلیل دوری این چشان از گناه بود». در ابتدای بازدید از مناطق یادمانی وارد طلائیه شدیم، آنقدر زیبا که قلم را برای نوشتن این گزارش جهت انتقال این بهشت زمینی آماده و خدا را شکر کردم که این سکوت را توانستم درک کنم.
طلاییه این بار مانند اسفند ماه که لبریز از کاروانهای دانشجویی و مردمی است، شلوغ نبود، تنها کاروان آن روز در طلای جنوب، کاروان خواهران فردوسی بود و این فضا فرصتی برای خلوت دل با خدا فراهم میکرد.
در انتهای خاکریز مشرف به سمت جزیره مجنون نشستیم، در سمت چپ ما سه راهی طلائیه قرار دارد و تقریبا به جزء سمت چپ ما همه جا را آب فرا گرفته است، میرشجاع در حال سخن گفتن با دانشجویان است و گرمای اشک را بر صورتمان احساس میکنیم.
صدای اشک و ناله در هوای سرد و سوز دار طلائیه در کنار سکوتی که وجود دارد و آبهای دشت که چشمان را پر حسرتتر میکند همه دست به دست هم میدهند تا برای لحظاتی دیگر، پر گناه و شرمسار نباشی.
موج انفجار را همه احساس کردیم
میر شجاع از شهادت بهزاد حرف میزد، بیسیم چی که با آتش پی آرتی تکه تکه شد، هنوز صدای نالههای دانشجویان از شدت مظلومیت بچهها بلند بود که به یک باره صدای انفجار طلائیه را در بر گرفت به شکلی که همه فریاد و جیغ زده، از حال خود بیرون آمدند.
موج انفجار به حدی بود که تکان خوردن و لرزشی در تن را حس کردیم، شدت صدا به قدری بالا بود که همه بی درنگ فکر کردیم بمبی در کنار گوش ما منفجر شده است.
همه به اطراف نگاه می کردیم و هراسان دنبال پاسخی برای این صدا بودیم که برای بار دوم انفجار رخ داد و میرشجاع در حالی که نگاهش به پشت سر بود از دانشجویان خواست نترسند و گفت: در حقیقت ما هم فراموش کرده بودیم که قرار است چند انفجار در این مکان برای ترسیم فضای جبهه برای شما داشته باشیم و هنوز حرفش به پایان نرسیده بود که چند انفجار دیگر صورت گرفت که در مجموع حدود پنج انفجار بزرگ شد.
برای اولین بار در عمرم انفجار را لمس کردم و به خوبی تن و بدنم با هر انفجار به لرزش و ارتعاش در می آمد، انفجارها در دو کیلومتری ما انجام میگرفت؛ اما موجش به نحوی بود که گویا در چند متری ما بر زمین میخورد.
تفاوت این انفجارها با انفجارهای دوران دفاع مقدس به این دلیل بود که این انفجارها در دل زمین صورت میگرفت نه این که بمبی از آسمان با سطح زمین اصابت کند، و این اوج شهامت رزمندگان را نشان میداد که در برابر چه حجمی از آتش، موج و صدا بودند ولی با آرامش رفتار میکردند.
انفجارهای طلاییه حاصل منهدم کردن خروجیهای بیرون آمده از تعداد بسیار زیاد بمب، خمپاره و مین عمل نکرده بود که مسئولان در طلائیه جهت ایجاد فضا و شرایط جبهه حق بر علیه باطل، دست به انهدام و در نتیجه انفجار آنان زدند.
پس از انفجار اول صدای گریه دانشجویان به شدت بلند شد؛ گویی برای دقایقی آن چه که برادران رزمنده در چندین سال درک کرده بودند را ما برای چند لحظه احساس کردیم.
صدای انفجار در جبهه آشناترین صداها است
باخرد در وصف این انفجار گفت: مدت زیادی است که این گونه صدای انفجار را نشنیده بودم یاد آن دوران بخیر برای لحظاتی مرا این انفجار به یاد صداهای تکراری آن روزها انداخت، صداهایی که نشنیدنش جای تعجب داشت.
هر بار یاد آن انفجار میافتم از موجی که بر وجودم از این فاصله تاثیر گذار بود، افتاده یاد مردانی میکنم که انفجارهای بزرگ را به شکلی حس کردند که تحت تاثیر امواجش امروز با وجود این که زنده هستند؛ اما به عنوان رزمنده موجی، زندگی سراسر رنج و فشار را خود و خانواده های آنان تحمل میکنند.
یادمان هویزه؛ یادآور پیکرهای تکه تکه شده رزمندگان زیر شنی تانک
از طلائیه به سمت هویزه میرویم یادمان شهدای هویزه، شهدایی که در ابتدای جنگ به نحو وحشیانهای به شهادت و پیکرهای آنان زیر شنیهای تانک دشمن عراقی قطعه قطعه شده بود.
اذان ظهر بود که حال و هوای هویزه را درک کردیم. تقریبا این یادمان زیبا مملو از جمعیت است و دانش آموزان شهرستان طبس و برخی شهرهای دیگر در حال خارج شدن از یادمان میباشند.
نماز را به جماعت به جا آورده و جهت زیارت، هر کس بر بالین قبری غمهای دل خود را با شهیدش بازگو میکند، هر قبر از دیگری زیبا تر و تصویر نصب شده شهیدش ملکوتیتر است.
بر سر قبر شهید علم الهدی میروم، مانند هر سال شلوغ است. دلدادگانش بر گرد حجله ابدی وی چون پروانه دور شمع نشسته اند، خوشا به حالت که پروانه شدی، سوختی و امروز حسرتی بزرگ را بر دل دوست داران راه جهاد و شهادت باقی گذاشتی؛ بی آن که این گونه بخواهی ای برادر شهیدم. جبهه جهاد حق، جای فرصت یابی است نه فرصت سوزی.
دانشجویی که شهید را در مقابل خود دید
خوب به خاطر دارم سال گذشته یکی از دانشجویان در حال زیارت در هویزه، بسیجی را با لباس خاکی میبیند که در مقابلش ایستاده و به وی میگوید بر سر قبر من بیا، این دانشجو در حالی که باور ندارد شهید را در حال بیداری در مقابل خود دیده است در حال فریاد زدن به سمت درب خروجی رفته و خادمین وی را در آغوش گرفته و آرام میکنند. هویزه برای دقایقی زیر و رو شد و همه با تعجب به دنبال دیدن شهیدی بودند که این دختر دانشجو با صورتی غرق اشک وصفش را میکند و فامیلش را می برد.
بعد از آرام کردن دانشجو همه با هم بر سر قبر شهید حاضر شدیم و این در حالی بود که مادر شهید نیز بر سر قبر فرزند خود حضور داشت، وی در کمال آرامش از دختر دانشجو میخواست آرام باشد گویی برایش این اتفاق امری عادی است.
مادر شهید خطاب به دختر و جمعیت بسیاری که گرد وی آمدند میگوید پسرم برای این که به من بگویید این جا است و به استقبال مادر خود آمده است هر بار که میآیم به نحوی خود را به من نشان میدهد و این بار نیز خود را به این شکل نشان داده است.
ناهار را در هویزه خوردیم و جهت آخرین زیارت در روز دوم به سمت دهلاویه حرکت کردیم. در راه توضیحاتی در خصوص زندگی شخصی شهید چمران و نحوه ازدواج وی با همسر لبنانی اش از سوی راوی میر شجاع داده شد.
چمران یکی از بزرگترین دشمنان اسرائیل بود
از دوست داشتن های صادقانه و خالصانه مصطفی چمران به غاده، زنی که در برابر خانواده ایستاد تا با یکی از بزرگترین دشمنان اسرائیل ازدواج کند، از دوست داشتن های زیبای این دو فرد و از لحظه آخر و شب به یادماندنی که مصطفی چمران تنها برای آرام کردن غاده و بودن آخرین شب در کنار همسرش با هواپیمای شخصی که هیچ گاه از آن استفاده نمیکرد برای دیدنش به پادگان رفت.
دهلاویه یادمانی است که به عنوان دانشجو در آن بی نهایت احساس خجالت از خود میکنی که در این شرایط بی اندازه حساس و نیاز کشور به علم و دانش، تا چه اندازه عقب هستیم.
فیلم نحوه شهادت شهید چمران را که نگاه میکنم دیگر توان بلند گریه کردن را ندارم بیصدا و در خود فرورفته اشک میریزم و آرزوی دیرینه خود راخطاب به شهید چمران دوباره تکرار میکنم.
دهلاویه را به سمت پادگان حمیدیه، پادگان شهدای دوران دفاع مقدس دیروز و اردوگاه ثامن الائمه امروز ترک میکنیم. دیگر هوا روبه تاریکی دارد و غروب زیبایی این منطقه در برابر ما خودنمایی میکند.
خبرنگارها جاسوسان ماهری هستند!!!!
در راه راوی میر شجاع که دیگر میداند من خبرنگار هستم، در حالی که خنده بر لب دارد رو به دانشجویان میگوید دو گروه در دنیا جاسوسترین افراد هستند، یکی دیپلماتها که به هر کجا که بخواهند میتوانند بروند و هیچ گاه در دنیا کیف یک دیپلمات را مورد بازرسی قرار نمیدهند و البته گروه دوم که در جاسوسی توانایی دارند خبرنگاران هستند که بنا به شغل خود امکان جاسوسی برای آن ها وجود دارد و خواه و ناخواه از بسیاری از اطلاعات محرمانه مطلع میشوند.
در این هنگام من داشتم خبرهایم را چک می کردم که راوی میرشجاع ادامه داد البته منظورم خبرنگار داخل اتوبوس نیست. این سخن سوژه جالبی شد برای پرداختن به برخی حواشی خبرنگاری که شاید به واقع این سخن دارای رنگی و بویی از حقیقت باشد.
ساعت 18:45شب و از اذان مغرب و عشاء یک ساعت گذشته، وارد پادگان حمیدیه شده و بنا میشود ساعت 19 جهت قرائت نماز جماعت به حسینیه برویم، در حالی که خستگی را به لطف خدا احساس نمیکنم جهت تجدید وضو وارد سوله خادمین شده و سپس به حسینیه شهدا رفته و برای خواندن نماز جماعت همراه با جماعت میشوم.
شب، دانشجویان دانشگاه فردوسی را به «معبر عشق» برده و در آن جا غوغایی در داخل سنگر ایجاد می شود، باخرد دلهای دانشجویان را داغدار کرده و فاصله آمدن و رفتن را کوتاه و از حسرتهایی که بر دل میماند و اگر هوشیار نباشی در به دست آوردنشان تا همیشه میسوزی حرف میزند.
معبر عشق، ابتکاری است زیبا که به همت برخی رزمندگان دوران دفاع مقدس و سربازان نظام وظیفه، در پادگان حمیدیه ساخته شده که انسان را به شبهای عملیات میبرد.
شهید آب، دارای درجات بالاتری از دیگر شهدا است
روز بعد دانشجویان به شلمچه و اروند رود رفتند. در اروند، در کنار رودخانه خروشانی که آن روز نیز مواج بود غمی بزرگ را بر دل حس میکردم و آن اجر شهیدی بود که در آب جانش را فدای راه خدا کرده بود و من امروز به برکت این جان دادنهای مظلومانه بر ساحلی آرام که تشعشع آفتابش بر زیبایی آن افزوده است ایستاده ام و امنیت دارم.
این خونها آن چنان کشور مرا در برابر دشمنان مستحکم کردهاند که در حال دعا برای سلامتی رهبر انقلابم در مقتل و مشهد شهدای دفاع مقدس هستم.
راوی داوطلب، رزمنده کوچکی در عملیات غیرتمندانه والفجر ۸ بود که امروز در سن ۴۳ سالگی برای دانشجویان پرده از نبردی بر میدارد که امدادهای غیبی، ایمان قوی، شجاعت و توسل، شوخی و آرامش و در نهایت شهادت و جانبازی را تواماّ در کنار هم داشت.
اروند را به مقصد شلمچه دردانه یادمانهای شهدای جنوب ایران ترک میکنیم، بهشتی که غروبش را نمیتوان ندید، در این جا بی بی فاطمه زهرا(س) ذکر لبها و توسل دلها هستند.
شلمچه، قدمگاه بی بی فاطمه الزهرا(س) است
داشتن اوصافی مانند قدمگاه حضرت زهرا (س)، قبه ای جدا شده از حرم امام حسین (ع)، دارای مسجدی شش گوشه، هشت شهید گمنام دفن شده، قدمگاه علی بن موسی الرضا(ع) و غیره توصیفش را سخت و معرفی آن را برای کسانی که تا کنون ندیدندش کاری دشوار کرده است.
نزدیک نماز مغرب شلمچه بودیم تجدید وضو و سلامی با صدای حزن و اندوه از سوی راوی کاروان، حسن باخرد و کفشهایی که خود به خود از پای ما کنده میشود. بیشترین کفشها در این مکان از پاها انداخته شد و بیشترین اشک ها در این مکان بر گونه نشست.
وارد که میشوی سکوتی سرد دل را فرا میگیرد، تعمق جگر سوز از مکانی که بیشترین شهید را در خود جای داده است، مکانی که دو عملیات کربلای ۴ و ۵ در آن جا انجام و هر کدام دارای دو نتیجه متفاوت بود.
زیارت عاشورا را در مقابل قبله روبر روی مسجد شلمچه میخوانیم و بعد به درخواست راویان به مقرهای بالای سنگرهای نونی شکل رفته و در میان سوز و باد شدیدی که میآید باخرد فریادهایش را بر فراز شلمچه بلند میکند.
دوستان شهید خود را صدا زده و میگوید: من همین جا در عملیات کربلای ۴ شاهد پرکشیدن دوستانم بودم. «اگر کمی هوشیار بودم با آنان همراه و امروز جزئی از روایت شما بودم نه راوی آن همه عشق بازی با خدا».
وی به سخنان حضرت علی بن موسی الرضا(ع)در هنگام عبور از این مکان برای یارانشان اشاره و بیان میکند: روزی که امام هشتم(ع)در حال سفر تاریخی خود از مکه به مشهد بودند در راه به شلمچه رسیدند و ایستادند و اشک بر چشمان مبارک ایشان جاری شد، یاران مضطر شدند که چه شده است؟ امام رضا (ع) گفتند: «روزی مردانی در این مکان در راه اسلام و جد ما حسین(ع) به جنگ برخواسته و مظلومانه به شهادت میرسند».
این رزمنده دفاع مقدس از نحوه شهادت دوستانش در این مکان سخن گفت و افزود: من در این سرزمین بیشترین هواپیما، تانک و سربازان دشمن را دیدم. در این معرکه کربلایی، همه بودند و همه خداوند و نصرت وی رادیدند.
سنگرهای نونی شکل با صدای اشک دانشجویان به لرزه در میآیند
در حالی که باخرد روضه بی بی رقیه (ع) را به نقل از یکی از رزمندگان شهید در شلمچه میخواند فریاد و اشک و ناله دانشجویان سنگرهای نونی شکل را که به وسیله آمریکاییها و روس ها برای ارتش عراق طراحی و ساخته شده بود به لرزه در میآورد و دیگر نیرویی قادر به آرام کردن این حزن حسینی نیست.
به سختی بر میخیزیم سلامی به سوی کربلای دلها و امام قلبها و یاران با بصیرت و دلداده او میدهیم و از آخرین زیارتگاه به سوی پادگان باز میگردیم.
سکوت در مسیر بازگشت باز یار من شده است؛ اما این بار سکوتم را با تفکری عمیق یکی کردهام چرا هر بار بیایم و بگویم شهدا شرمندهام؟ شهدا ننشستند و به یاران حسین (ع) در کارزار کربلا نگفتند شرمنده ایم. آنان ایستادند و نام خود را وارد لیست شهدای کربلایی کردند.
چرا بنشینم، عقب بمانم، خواب بروم و بگویم شرمنده ام؟!
مگر نه این که خداوند بنده خود را سربلند آفرید؟ مگر نه این که خداوند شرمندگی ما را جزء در راه خدایی شدن دوست ندارد؟ اصلا آیا شهدا دوست دارند ما شرمنده باشیم؟
حال که رهبری انقلاب، ولی فقیه مسلمین جهان، امامم و امیرم تنها است چرا به یاری نروم تا من را نیز ببرند؟ باید رفت باید وارد کارزار شد از ماندن و راکد شدن چه حاصل؟
ساعت دیگر 21:40 دقیقه شده است که اتوبوس وارد پادگان ثامن الائمه میشود. فردا باید دانشجویان دانشگاه فردوسی باز گردند و من میدانم چه دردی را فردا قلبهای عاشق احساس خواهند کرد.
ساعت 5:30 نماز شب را بچهها به جا میآورند سحرگاه هفتم بهمن ماه است و هوا سوزی عجیب دارد، صدای اذان حدود ساعت شش از رادیو اردوگاه شنیده میشود.
وضو در آب و هوای سرد توفیق است
جمعیت بسیار زیادی هر صبح در این سرمای هوا باآب سرد وضو گرفته و به سمت نمازخانه شهدا میروند، در صف همه دوش به دوش ایستادند و امام جماعت چند کلمه ای سخن میگوید تا همه برسند و بعد نماز را ببندد.
نماز که خوانده شد دعای فرج و سپس دعای عهد خوانده میشود و جمعیت کم کم پراکنده میشوند، هوا دارد سرخ میشود و گویی شرم دیدار آفتاب میکند. به سوله رفته و برخی قرآن می خوانند تا طلوع آفتاب.
تبلت و برگه های خبر را بر میدارم تا بنگارم و به تصویر بکشم لحظه هجران یاران از یار را، به محوطه رفته اندک اندک دانشجویان چمدان به دست به داخل محوطه میآیند.
برخی در حال گوش دادن به نوای خداحافظی مداحیهای در حال پخش هستند و در فکر فرورفته، برخی اشکهایشان مشخص است؛ اما تلاش دارند کسی متوجه آن نشود و برخی در حال شوخی و خنده، گویی نمیدانند قرار است از بهشتی زمینی بیرون شوند.
به سراغ دانشجویان میروم تا حال لحظات آخرشان را بدانم. میخواهم از آب و هوا شناسی به خدا شناسی برسم.
دانشجوی کارشناسی ارشد آب و هواشناسی است ترم اول را پشت سر میگذارد خود را محبوبه فراشیانی معرفی میکند و میگوید: برای دومین بار است که به این مکان مقدس آمده ام. حس میکنم خیلی کم به راهیان نور آمده ام و از این بابت افسوسی در دل دارم زیرا در تمام مدت دوره لیسانس تنها یک بار و در دوره کارشناسی ارشد نیز تنها یک مرتبه که همین دوره است به کربلای کشورم آمده ام. تصمیم دارم تا دکتری ادامه داده؛ اما در دوره دکتری بیش از این وجودم را از آرامش بی نظیر این مناطق زیارتی و با ارزش بهرمند می کنم. البته درسهای بزرگی را از شهدا آموخته ام یکی از این درسهای گرانبها تغییر دادن رفتارم در برخورد با مادرم است که امروز به خوبی میدانم چقدر حق زحمات آنان را بی ادا گذاشته ام.
من متولد شهرستان جغتای هستم و در رشته آب و هوا شناسی در دانشگاه فردوسی مشهد دوره ارشد را میگذرانم، دانشجویی خوابگاهی که میخواهد علم را با عملش یکی کند تا دل ولی فقیه زمانش امام خامنه ای از وی خشنود باشد.
به نظر من رشته آب و هوا شناسی رشتهای است که نگاه به آسمان دارد، در این سه روز همجواری با شهدا از خدا خواستم مرا از هواشناسی به خدا شناسی برساند.
فراشیانی چمدان به دست میرود و من به جمله آخر او فکر میکنم که اگر این جوان ها راه را پیدا کنند واقعا شهید زنده و به فرموده رهبر انقلاب در جایگاهی بالاتر از جوانان اوایل انقلاب و دفاع مقدس هستند.
باید علم خود را با ادبیات فارسی به جهان صادر کنیم
هاجر ربیعی، دانشجوی ترم اول رشته ادبیات فارسی در دانشگاه فردوسی مشهد گوشه ای ایستاده و در حال فکرکردن است، به او نزدیک و حالش را جویا میشوم سکوت میکند و میگوید: لحظه جدایی همیشه سخت است.
از بازگشتن به زندگی شهری هراسی به دل ندارم؛ اما نگرانم این بازگشت مرا از حال خوشی که اکنون دارم دور کند، از میان تمام نقاط شلمچه در خاطرم دارای خاطراتی عمیق تر است و بار سنگینی از این ناحیه بر دوش خود احساس میکنم.
رشته درسی من ادبیات فارسی است از خدا و شهدای اسلام میخواهم توفیق دهند که بتوانیم علم خود را بر اساس فرمان رهبر انقلاب به زبان و ادبیات فارسی به جهان منتقل کنیم.
با او خداحافظی میکنم و به سمت اتوبوس ها رفتم و داخل اتوبوسی که در طول این دو روز همه مناطق را در کنار آن ها پوشش خبری دادم شدم و از همه حلالیت خواستم و تشکر کردم، تشکر برای صلواتهایی که به آرامی فرستادند تا خبر را بدون مشکل در اتوبوس بخوانم و همراهی دوستانه ای که اجازه نداد حس غریبی داشته باشم.
همه با محبت تشکر کردند از آنها خواستم به نشانه خداحافظی دستهای خود را بالا گرفته و عکسی برای دیگر دوستانشان که نتوانستند به این سفر الهی برسند به یادگار بگذارند.
دعا کنید باری دیگر هم بیایم.......