گروه دانشگاه «خبرگزاری دانشجو، یادداشت دانشجویی* عمری بود که این مسافت سرد یخ، سرزمینی را میلرزاند. شاه هم عروسک خیمه شب بازی شیطان بود، هم اسیر حباب فراموشی خویشتن. مدفون شده زیر رسوب جهل.
انگار تندیس انسانیت به ارابهای پوسیده در میان کویرهای دور دست بسته شده بود. طنین عدالت خواهی، صدای آب لرزان زیر یخ بود. انسانها رد ستارههای دنبالهداری را که افق تا افق گسترده شده بودند، جستجو میکردند. دریغ از کمی نور...
تا اینکه آدمیان، در سایهسار جزیرههای عطرآگین قلب رادمردی بزرگ، ارتعاش نور را حس کردند.
آن زمان که به حکم او آدمیان ندای توحید و نفی طاغوت را از سر میگرفتند؛ سنگفرش خیابانها، دیوارها و پر پرندهها، پُر از آیههای عشق میشد.
گلولههای سربی، که مقصد پلیدشان دهلیزهای پرخون ابابیلها بود؛ فضا را میشکافتند. اما حتی آنها هم نمیتوانستند ایمان، این دفینهی ارزشمند را از دلهای پاره پاره بیرون کنند. هر چه باشد این دلها بر سر در مکتبشان، نام «حسین علیهالسلام» میدرخشید.
عطر عیاّر میخک در هوا میپیچید. تصویر شهپر فرشتگان در مدار منظومهی آب موج میزد. صدای فرشتگان بین آسمان و زمین میپیچید: - اینانند شهیدان ما: شمعهای ریز و درشت کنارهی برکه...
شباهنگام جوانان، کتیبههایی از جنس سخنان مرد عشق را با قیمت جان، کوچه به کوچه برای یکدیگر به ارمغان میبردند. خانه های شهر کلبههایی بودند از جنس عاطفه، که در به روی شانه به سرهای پر و بال شکسته میگشودند.
۱۷ شهریور ۵۷
اقاقی پیر شاهد بود: آن روز میدان شهدا، برگراهی بود که فریاد نجیب عاشقان برگ گونهی آن خلأ سکوت هوا را شکافت.
آن روز آلالهها گلبرگهایشان را وقف کردند. آن روز حلقههای غبار زدهی کهکشانها در هم فرو رفت. هنوز نقش خونین ژاله ی جوانهها در اینجا پیداست. رگهای پارهی انارهای ترک خورده، محصول کشتزار نفرین شدهی پهلویان بود.
میخواستند سیاست را در مردابی لجن گرفته، دور از روشنایی آئینهتاب آفتاب مدنیّت خفه کنند. آنها همچون سکانداری که جهت دریا را نمیشناسد، حیران و سرگشته سوار بر موجهای فتنه گر همچنان میراندند. اما زورقشان کم کم داشت پهلو میگرفت. تا......
۲۶ دی ۵۷
در تقویمها نگاشته شد: فرار شاه معدوم.
۱۰ بهمن ۵۷
بر قاصدکهای کاغذی حک شد: «نزن سرباز... » ناورن قدیمی در این باره پرسید: آیا تا حالا دیدهای تنها با شاخهای گل سرخ، گلولهها را خنثی کنند؟
۱۲ بهمن ۵۷
امام آمد. با دلی به رنگ آب؛ قبیله را قبله شد و جشن خوشهچینی ستارهها بر پا گشت.
۲۱ بهمن ۵۷
مرغ طوفان، یا به عبارت بی غُلوتر، همای مشقتساز، ۳۷ برگ تقویم را به نام روزهای صدارت تمسخرآمیز خویش، رقم زد. اما باران استقامت آزادیخواهان، آشیانهی سستش را چون آواری فرسوده، فرو ریخت.
۲۲ بهمن ۵۷
پیروزی انقلاب اسلامی ایران. آن روز ایران حریر سرای سپیدی شد که از پس آن فانوسهای امید هویدا بود. نیزهها و قندیلهای بلوری ظلم، ذوب شدند. این پیروزی برای همه مفهومی دارد. حتی برای کرهایی که با استخوان سرشان میشنوند: این است لطف خداوند مهربانمان.
ولی یک سوال: آیا قدر این انقلاب خوب دانسته شده است؟
*زهره سایری – دانشجوی کارشناسی فناوری اطلاعات مرکز علمی کاربردی گنبدکاووس۲
انتشار یادداشتهای دانشجویی به معنای تایید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروهها و فعالین دانشجویی است.