گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو-سارا عاقلی، از روز اولی که وارد دانشگاه شدم تمام فکر و خیالم معطوف به یک موضوع بود؛ فعالیت در جنبش دانشجویی! تا جایی که مطمئن بودم اگر در کنار درسم فعالیت فوق برنامه و تشکیلاتی نداشته باشم دانشجو نمیشوم و دانش آموز باقی میمانم هر چند که حالا جنبش دانش آموزی هم داریم! این بود که دست به کار شدم و در عرض یک سال اول تشکلهای سیاسی و کانونهای هنری و فرهنگی را تجربه کردم اما با هیچکدام قانع نمیشدم. تا اینکه در اولین تابستان دانشجوییام گروههای جهادی دانشگاهها در سطح مناطق محروم توجهم را جلب کرد.
دقیقاً اولین شب از شبهای قدر بود که تصمیم گرفتم وقت را بیشتر از این از دست ندهم چون اواسط تابستان بود. تا آنجا که یادم بود از گروههای جهادی در دانشگاه تبلیغ خاصی ندیده بودم. این بود که دست به کار شدم و همان نصف شبی به یکی از بچههای سال بالایی که اطلاعات خوبی در این زمینهها داشت پیامک دادم، چون شب قدر بود مطمئن بودم که بیدار است. همین هم شد و به چند دقیقه نرسید جواب داد که پیگیری میکند و از بین گروههای موجود، یکی را معرفی میکند.
چند روز بعد از طرف کانون جهادی دانشگاه تماس گرفتند و قرار مصاحبه گذاشته شد. همه چیز سریعتر از آنچه که فکرش را میکردم اتفاق افتاد. راضی کردن پدر و مادرم برای اولین سفر جهادیم و مهیا کردن اسباب سفر 15 روزهام به هر زحمتی بود اما به سرعت اتفاق افتاد و صبح جمعه برای پیوستن به گروه سمت دانشگاه حرکت کردم. اولین شوک همان دم در حراست به پدر و مادرم وارد شد که گفتند هیچ اطلاعی از چنین اردویی در دست نیست! از همان جا بود که ندای بازگشت و فراموشی اردوی جهادی به گوشم میرسید. آرزو میکردم هر اتفاقی بیافتاد اما من اردوی جهادی را از دست ندهم. بعدها فهمیدم معامله کردن سر اردوی جهادی بی فایده است. بعد از چند ساعت معطلی در دانشگاه کمکم بچهها و اتوبوس سر رسیدند. بعد از رایزنیهای مجدد و دیدن تیپ و قیافهی خاکی بچههای جهادی کمکم رشته پنبه شدهی رضایت پدر و مادرم رشته شد و من راهی شدم.
راستش را بخواهید برای اولین جهادی هنوز دغدغههای عدالت طلبی برایم شکل نگرفته بود و بیشتر چیزی به اسم ماجراجویی و اثبات خویشتن مرا به سمت خود میکشید. کوله بار و وسایلم هم بیشتر به توریستها شبیه بود تا یک جهادگر که قرار است دو هفته در بیابانهای کرمان جهادیوار زندگی کند. حتی چندین کتاب و مجله هم با خودم برده بودم که در اوقات بیکاری بخوانم! کاری که اصلاً وقت نشد.
فعالیتمان در روستاهای شهداد استان کرمان را از همان شبی که رسیدیم شروع کردیم. دستهجمعی برای آشنایی اولیه با اهالی به مسجد یکی از روستاها رفتیم. باورش سخت است یا لااقل برای ما که در شهر و روابط یخ زدهاش زندگی میکنیم سخت است که بپذیریم در همان ساعات اولیه مردم روستا با کسانی که اصلاً نمیشناختند به گرمی برخورد کنند و آنها در گعدههای محلیشان بپذیرند یا کودکانشان را برای فعالیتهای پرورشی و درسی پیش ما بفرستند اما این اتفاق افتاد.
برای فعالیت بهتر در زمان کوتاهی که در روستا بودیم به چهار دسته تقسیم شدیم، یک دسته با کودکان و نوجوانان کار میکردیم، دستهی دیگر فعالیتش مربوط به طیف بزرگسال روستا بود. گروه عمرانی هم به نوسازی و بازسازی مدارس و مساجد چند روستا میپرداخت. مهمترین وظیفه را هم گروه پشتیبانی و تدارکات به عهده داشت که حیات و ممات سایر بخشها به آن بسته بود.
وقتی چند روزی را در کارگروه کودک و نوجوان فعالیت کردم به اهمیت کار تدارکات پی بردم. به خاطر گرمای بالای 50 درجه شهداد انرژی بچهها زود تمام میشد و از پای میافتادند مخصوصاً که به چنین آب و هوایی عادت نداشتیم. کار اصلی گروه تدارکات هم رساندن غذا و انواع نوشیدنی برای جلوگیری از گرمازدگی بچهها در 4 روستا بود.
چند روزی را که با بچهها کار میکردم بهترین روزهای جهادیم بود حس و حالی که هیچ وقت تکرار نشد. از بین گروههای سنی بچههای 7 تا 10 سال را انتخاب کردم که یک زمانی را به درس میپرداختیم و زمان دیگر را به فعالیتهای پرورشی و تفریحی.
در گیر و دار کار کردن با بچههای دبستانی، بچههای کوچکتر هم میآمدند و با حسرت و مظلومانه به کارهای ما نگاه میکردند به نظرشان خیلی جذاب میآمد. برای همین مجبور بودم هم زمان با هر دو گروه کار کنم. به یک دبستانی تکلیف میدادم و به سراغ بچههای پیش دبستانی میرفتم برای سرگرم کردنشان.
آماده کردن سه وعده غذایی برای 40 نفر جهادگر به قدری سنگین بود که همه ما روزهایی از کارمان در روستا میزدیم و به کمک بچههای تدارکات میرفتیم. دو هفته از تابستان 94 جمعی از دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی به همین منوال گذاشت.
حلقهای که در اردوی جهادی میان دانشجویان شکل گرفت پایا بود چون در طول سال تحصیلی هم فعالیتهای علمی جهادی و ارتباط با اساتید برنامه ریزی روستایی میان ما جاری بود و هست و باعث شد اولی دغدغههای عدالت طلبی برای من شکل بگیرد که هر چه شد از آن شب قدر شد.
*تصاویر آرشیوی است