گروه دانشگاه «خبرگزاری دانشجو»، به نقل از نشریه مشکات،دانشگاه پیام نور شیراز: خیلی سرگزدان بودم مکان جدیدی بود وارد که شدم شبیه رویاهام نبود ولبی بد هم نبود دوست داشتم زودتر از همه چیز سردربیاورم آخه این همون جایی بود که بهش میگفتن دانشگاه و من باید چهار سال در اینجا رفت و آمد میکردم داشتم با خودم فکر میکردم که اولین چیز جالبی که باهاش روبرو میشم چیه. که یهو برخورد با یک دانشجو من را به خودم آورد.
بهم گفت ورودی جدیدی؟
من: بله
گفت: تو منو یاد ۴ سال پیش انداختی و من الان دارم فارغ التحصیل میشم مثل خیلیهای دیگه. یهو پریدم وسط حرفاش که ساختمون فارغ التحصیلان کدومه که بهم گفت: بذار برسی چرا اینقدر هولی و با دست ساختمونی رو بهم نشون داد و همین طور که بهم میخندید، رفت.
این هم اولین جای جالبی بود که باهاش روبرو میشدم، فارغ التحصیلان دانشگاه...
رفتم اونجا تعدادشون نسبتا زیاد بود با خودم کلنجار میرفتم که سوال بپرسم؟ نپرسم؟ فقط نگاه کنم؟ وایسم؟ برم؟ و... داشتم بینشون چرخ میزدم که یکی زیر لب داشت یه چیزایی میگفت. فضول نیستما ولی یکم کنجکاوی کردم دیدم داره بد و بیراه میگه، فکر کنم اعصابش خورد بود. یکی دیگه با خنده اومد بهم سلام کرد نمیشناختمش باهام روبوسی کرد و رفت منم مات موندم فکر کنم زیادی خوشحال بود چند تایی داشتن با هم میگفتن و میخندیدن که دیدم یکی نزدیکم داره فحش میده ولی نه با صدای بلند به خودم گفتم چکار کنم که یهو یاد حرف برادر دوستم افتادم که استاد دانشگاه بهمون گفته بود تو دانشگاه جرات داشته باشید، بیخیال نباشید، بپرسید، حرف بزنید، اعدامتون که نمیکنن! بیمقدمه گفتم ببخشید چرا فحش میدی؟
خشکش زد. ادامه دادم که من دانشجوی جدیدالورودم یه نگاه معناداری بهم کرد و گفت: تو دانشگاه وقتت رو تلف نکن و باز چند تا فحش آبدار به دانشگاه گفت، با تعجب گفتم خب چرا فحش؟...
حرفاش خیلی منو به فکر بردآخه من چهار سال تو این دانشگاه فقط درس خوندم هیچ جای دیگهای هم نرفتم نه کانونی، نه تشکلی، نه انجمنی و... فقط میگفت عمرم رو تلف کردم... الان که میخوام برم تو جامعه هیچ انگیزهای ندارم...
خداحافظی کرد و رفت. دیگه هیچوقت هم ندیدمش. همینجور که مات بودم، یکی گفت سلام، نگاه کردم دیدم یکی رو به من وایستاده و با لبخند داره به من سلام میکنه من که نمیشناختمش جوابش رو دادم. بهم گفت جدیدالورودی؟ بهش گفتم از کجا فهمیدی؟ گفت از قیافت معلومه؛ ولی بنظر خودم قیافم تابلو نبود! بعدها فهمیدم همه جدیدالورودها تابلو هستن! تا میخواست حرف بزنه پیش دستی کردم و بهش درباره نفر قبلی که دیده بودم گفتم. گفتم چرا تو ناراحت نیستی یا فحش نمیدی؟
گفت اونو نمیدونم ولی من وقتی اومدم دانشگاه سعی کردم خوب درس بخونم ولی همه چیز برام درس نشه، میگفت هم درس میخوندم و هم فعالیتهای دانشجویی میکردم. میگفت بیتفاوت نبودم و خیلی چیزای دیگه... حرفای این یکی بیشتر منو تو فکر برد آخه یه جاش گفت دانشجو بودن که فقط درس خوندن نیست. آخرش که از دانشگاه میری، باید یه کاری کرده باشی تا احساس پوچی و بیهودگی نکنی. میگفت بعضیها خودشون رو به بیخیالی میزنن ولی در واقع دارن خودشون رو محدود میکنن، میگفت کسی که تو دانشگاه فقط بیاد و بره با صندلی چه فرقی داره؟ میگفت قدر هرکسی به اندازه اثرش هست و خیلی چیزای دیگه...
بهش گفتم خب دیگه چی؟ گفت: همین برات کافیه
شما می توانید جهت بازدید و دریافت نشریات دانشجویی به سایت پاتوق آزاداندیشی نشریات دانشجویی مراجعه کنید.